زنگ زدم بر نداشتي
محمد خيرآبادي
از روزي كه زنگ تلفنها، ملوديك شدند و با شروع زنگ، آهنگي دلنواز يا جانسوز در فضاي خانه طنينانداز شد، فاصله زماني شنيدن ابتداي زنگ تا برداشتن گوشي و گفتن «الو» گاهي به چند ده سال رسيد. وقتي زنگ تلفنهاي قديمي با آن شمارهگردانهاي طاقتفرسا به صدا در ميآمد، به معناي واقعي كلمه از جا ميپريدي و در چشمبههمزدني خودت را پاي دستگاه ميرساندي تا خودت و اهل خانه و همچنين همسايهها را از شنيدن آن آژير وحشتناك نجات دهي. اما تلفنهاي بهروزشده نسل بعد با زنگهاي ملوديك (در زماني كه هنوز گوشيهاي موبايل فراگير نشده بود) پاهاي آدم را در راه برداشتن گوشي كند كردند و صد برابر بيشتر از آن به اتفاقات و رويدادهاي دنياي ذهن سرعت بخشيدند. پاها يك قدم برميداشتند و ذهن در زمان سفر ميكرد.
اگر با آن موسيقي كه صداي زنگ تلفن الهامگرفته از آن بود، خاطرهها داشتي، ديگر كارت زار بود. اگر شبهاي عاشقيات را با آن آهنگ سركرده بودي و غم و حزن نهفته در آن، بارها اشكت را در آورده بود، هيچ بعيد نبود سرنوشتسازترين تماسها را از دست بدهي. مثلا تماسي را در آن قرار بود تو گوشي رابرداري و بگويي «الو! بفرماييد» و او ديگر از ترس پدر سختگيرت قطع نكند. خبر بدهد خواستگار سمجي دارد كه پسر يكي از تاجرهاي پولدار شهرشان است و قرار است بعد از ازدواج او را به كانادا ببرد. و تو با لحني پر از عشق و التماس و نگراني و خشم بگويي برگردد تهران تا با هم به اين رابطه مخفي پايان بدهيد و هر چه زودتر ازدواج كنيد و دو سال بعد بچه بياوريد و دو سال بعد از آن يكي ديگر و دوتايي وقتي بچهها خوابند فيلم ببينيد و چند سال بعد رمان مشتركتان را بنويسيد و ماشين بخريد و با بچههايتان سفرها برويد و در كوه و جنگل و دريا چادر بزنيد و بچههايتان عروس يا داماد بشوند تا شما با نوههايتان توي حياط خانه بازي كنيد و قهقهه كودكانه آنها توي گوشت بپيچد و يكدفعه به خودت بيايي و ببيني آهنگ زنگ تلفن، اين يادگار شبهاي تلخ و شيرين هجران و عاشقي، باعث شده او هيچوقت به تهران برنگردد و با خواستگار سمجش ازدواج كند و به كانادا برود و بچهدار شود و در كوهها و جنگلها و درياهاي آنجا چادر بزند و سالها بعد در يكي از سفرها كه به ايران ميآيد، با تو تماس بگيرد و حالت را بپرسد و نسخهاي از كتاب تنهايياش را به تو هديه كند و نام كتابش اين باشد: «من زنگ زدم، تو بر نداشتي»