روز جهاني ايدز
و مسووليتهاي اجتماعي ما
روايتي متفاوت از قربانيان بينام
گروه اجتماعي| آذر كه به دهمين روز خود ميرسد مناسبتي جهاني، موضوعي مهم را يادآوري ميكند؛ «ايدز». از ماجراي خونهاي آلوده تا امروز كه سازمان انتقال خون خبر از آن داده كه در 16 استان كشور آلودگي خونهاي اهدايي به صفر رسيده است. اما همه خبرها هم مثل اين خط سير، خوش نيست. موج چهارم ايدز در راه است. روزنامه «اعتماد» در اينسالها براي توجهدادن به مساله ايدز فقط به مناسبت روز جهاني بسنده نكرده است. اما فرصت روزجهاني در دهم آذر موقعيتي است تا ويژه مطالبي با نگاه متفاوت در اين باره تدارك ببينيم. براي نمونه سال گذشته گزارشي تحت عنوان «شناسنامه مسعود ارديبهشت 66 باطل شد» برايتان تدارك ديديم كه روايت «اعتماد» بود از نخستين قرباني ايدز در ايران. به جز اين در هفتههاي اخير نيز مطالبي درباره چگونگي جديد ايدز منتشر كرديم. از فردا گزارش و مصاحبههايي برايتان تدارك ديدهايم كه البته نيازمند فضاي كافي در صفحه بود و چون امروز نيمتاي صفحه آگهي بود از انتشار آن بازمانديم. داستاني كه امسال برايتان روايت ميكنيم داستان زندگي خانم «س» است. اما مگر ميشود در دهمين روز آذر چيزي از «ايدز» نگفت. خبرگزاري دانشجويان ايران، ايسنا، در اين باره نوشته است: «مردم لگدم ميزدند»، «مثل يك قاتل بيرونم كردند»، «۱۰ سال كارتنخواب بودم»، «ميدانيد! بيشتر حرف مردم آدم را اذيت ميكند» و... اينها گوشهاي از درد دلهاي مادران حامي سلامت است؛ زناني كه بايد كولهباري از نداري، بيكسي و البته ايدز را يكهوتنها به دوش كشند... تفاوتشان با آدمهاي ديگر، خوردن روزي يك قرص است و البته انگ و قضاوتي كه با كلام يا نگاه ديگران نيششان ميزند. اين زنان ايدز دارند، اما مهم اين است كه دست به زانو گرفتهاند و به تنهايي از پس غول اعتياد، ايدز، كارتنخوابي، بيپولي و بيسرپرستي برآمدند. هرچند كه اوايل بيماريشان بياعتنايي و گاه خشونت كلامي و حتي فيزيكي زيادي را تجربه كردهاند، اما حالا خودشان را جمعوجور كرده و نميگذارند كسي حرمتشان را زيرپا گذارد. حالا اينها نه زنان مبتلا به ايدز، بلكه مادران حامي سلامتاند كه با افتخار سعي ميكنند سهمي در پيشگيري از ايدز ايفا كنند يا براي فرزندان خودشان يا براي ديگران.
هر كدامشان براي خود داستاني دارند و وقتي وارد انجمن حمايت و ياري از آسيبديدگان اجتماعي شويد و پاي حرفهايشان بنشينيد، فرقي نميكند كه چند سال داشته باشند، آنها برايتان حكايت زندگي تعريف ميكنند؛ حكايت ترسهايي كه داشتند، تنهاييهايي كه كشيدند و تُف و لعنتهايي كه شنيدند تا رهايي.ايسنا داستان زني به نام «مريم» را روايت كرده است؛ مريم ۳۳ سالش است. بد و بيراه كم نشنيده، اما خيلي برايش اهميت هم نداشت تا روزي كه چند دقيقه چهره نزارش را در آيينه ديد. با خود عهد كرد كه روح و جانش را از منجلاب اعتياد بيرون كشد و روي پاهاي خودش بايستد. اولينبار بود كه بعد از يك زندگي پر از دردسر، مواد و بيخانماني تصميم ميگرفت. سه ماه و ۱۰ روز در گورستان و در ميان مردگان تكوتنها ماند و اميد را جستوجو كرد. هيچكس كمكش نكرد به جز پيرمردي كه روزها برايش غذا و لباس ميآورد و انگار نوبرانهاي بود از سوي خدا. بعد از سه ماه و ۱۰ روز پاك شد، اما اينبار به دام غول بزرگتري افتاد، ايدز.در انجمن احيا كه عمده فعاليتش در حوزه زنان و كودكان مبتلا به اچآيوي/ ايدز است، زناني را ميبيني كه اميد دارند، اما هنوز هم از جامعهاي كه ايدز را هيولايي بزرگ ميداند، ميترسند. آنها فقط ميخواهند زندگي كنند و خيليهايشان آن قدر زندگي را دوست دارند كه فقط وقتي دارو ميخورند يادشان ميآيد مبتلا به اچآيوي هستند. در اينجا برايشان دورههاي بازتواني برگزار ميكنند تا اعتماد به نفس از دست رفتهشان را بازيابند و مهارتهايي مانند خياطي يادشان ميدهند تا بتوانند شرافتمندانه خرج زندگيشان را درآورند.