تمدن نوع صفر
كامران مشفقآراني
لحظاتي در تاريخ هستند كه در آنها نگرش و تمدن در حال رقم خوردن هستند و در آن نقطه مبهم هيچ كسي از آنچه در حال وقوع است، آگاه نيست. كارل سيگن در دهه هفتاد ميلادي جايي گفت: «ما كودكاني هستيم كه به اسباببازيهاي خطرناك دست پيدا كردهايم.» اما در حقيقت او نميدانست كه چقدر حرفش پيشگويانه است. امروز حدود نيم قرن بعد، آن اسباببازيهاي خطرناك ديگر فقط محدود به سلاحهاي اتمي نميشوند. هوش مصنوعي، توانايي ويرايش ژن، تسليحات مرگبار هوشمند و تغييرات اقليمي و بسياري ديگر از اين دست را هم ميتوانيم به اين فهرست اضافه كنيم. در مقياس كارداشف كه توسط فيزيكدان روسي نيكولاي كارداشف در دهه ۱۹۶۰ طراحي شد، تمدنها را بر اساس مقدار انرژي قابل مهارشان ردهبندي ميكنند. تمدن نوع يك ميتواند تمام انرژي سيارهاش را كنترل كند، نوع دو انرژي ستارهاش را و نوع سه كل كهكشان را. در اين خطكش اندازهگيري، تمدن روي زمين و بشريت هنوز در سطح صفر قرار دارد. يعني حتي نتوانستهايم انرژي كامل يك سياره كه زمين خودمان باشد را كنترل كنيم. اما مشكل اصلي اينجا نيست، مشكل اين است كه سطح صفر خطرناكترين مرحله تكامل تمدني است. مرحلهاي كه تمدن قدرت نابودي خود را دارد، اما بلوغ مديريتش را ندارد. هانا آرنت در كتاب «وضعيت بشر» مينويسد كه بزرگترين خطر دوران مدرن اين نيست كه فناوري پيشرفت ميكند، خطر اين است كه سرعت پيشرفت فناوري از سرعت بلوغ اخلاقي و نهادي ما بسيار جلوتر زده. ما ابزارهاي قدرتمندي ساختهايم كه هنوز زبانشان را بلد نيستيم. بمب هستهاي را در ۱۹۴۵ ساختيم، اما هنوز نتوانستهايم سازوكار قابل اعتمادي براي جلوگيري از استفادهاش طراحي كنيم. توافقهاي بينالمللي هستند و ميان دولتها و ابرقدرتها سالهاست امضا شدهاند، اما همه ميدانيم چقدر شكنندهاند و در بزنگاههاي تاريخ تنها تكه كاغذي بيارزش خواهند بود. امروز اين شكاف بدتر هم شده است، هوش مصنوعي را نگاه كنيد؛ مدلهاي زباني پيشرفته ساختهايم كه ميتوانند كد بنويسند، اطلاعات غلط را به طرزي حرفهاي و قابل باور توليد كنند يا ابزار نظارت بسازند، اما در مقابل قوانين جهاني براي كنترلشان نداريم. هر جريان فكري و هر كشوري دارد مسير خودش را ميرود و گويي رقابت تسليحاتي جديدي شروع شده كه اينبار در ميدان نبردي به اسم دنياي ديجيتال و فضاي سايبري در حال وقوع است. ري كورزويل كه آيندهپژوه شهره و بنامي است، پيشبيني ميكند بشر تا سال ۲۰۴۵ به «تكينگي» ميرسد (كتابي از او با همين مضمون وجود دارد با عنوان Singularity is near): لحظهاي كه هوش مصنوعي از هوش انسان عبور ميكند و ديگر نميتوانيم پيشبيني كنيم چه اتفاقي خواهد افتاد، چون موجودي هوشمندتر از خودمان در حال تصميمگيري است. در اين نقطه تمام قواعد بازي تغيير خواهند كرد و ممكن است شاهد تحولاتي باشيم كه امروز حتي تصورشان هم براي ما غيرممكن است. اما كورزويل يك فرض مهم ديگر هم دارد: اينكه ما زنده بمانيم تا به آن لحظه برسيم. او فرض ميكند كه بشريت از اين دوران خطر عبور ميكند. اما اگر نكنيم چه؟ عموما فيلسوفان فناوري از اين مفهوم با عنوان «دوره بحراني» نام ميبرند، زماني كه يك تمدن به ابزارهاي نابودي خود دست پيدا ميكند، اما هنوز نهادهاي لازم براي مديريت و كنترل بالغانه آنها را ندارد. اين پنجره گذار معمولا كوتاه است، شايد چند نسل. تمدنها يا موفق ميشوند از آن عبور كنند و به بلوغ برسند يا نابود ميشوند. گرچه بشر هنوز تمدن ديگري جز خودش را شناسايي نكرده تا بتواند روندهاي ذكر شده را با آن مقايسه كند، ولي آنچه روشن است، اين است كه اين قالب تعريف شده توسط كارداشف تا حد زيادي با منطق و عقل امروز سازگار است. از اقبال نيك نسل ما درست در همين برهه تاريخي هستيم و قرار است در آينده نه چندان دور نقطه عطفي جديد را در كليت تمدني خويش تجربه كنيم. در نظر داشته باشيد خطرات موجود واقعياند: جنگ هستهاي، فروپاشي اقليمي، بيماريهاي مهندسيشده، هوش مصنوعي خارج از كنترل كه هر كدام به تنهايي ميتوانند تمدن را به عقب برگردانند و تركيبشان ما را كاملا نابود كنند. در سالهاي اخير بارها ديدهايم كه «ساعت صفر زمين» فقط يك استعاره نيست، بلكه واقعيتي است كه هر چند وقت يكبار عقربههايش جلو ميروند و جهان را تا آستانه يك اشتباه مرگبار ميبرند. كافي است به چند نمونه نگاه كنيم: بحران اوكراين كه براي نخستينبار پس از دهه هشتاد، سناريوي استفاده محدود از سلاح هستهاي را دوباره وارد گفتوگوهاي رسمي كرد؛ تنشهاي نظامي ميان هند و پاكستان كه هر دو قدرت هستهاياند و بارها در يك قدمي درگيري مستقيم قرار گرفتهاند يا هشدارهاي مكرر دانشمندان «ساعت آخرالزمان» كه در سالهاي اخير آن را به نزديكترين نقطه تاريخ به نيمهشب رساندهاند. اين نشانهها ميگويند جهان چندين بار تا مرز اشتباهي پيش رفته كه ميتوانست پايان يك تمدن نوع صفر باشد، اشتباهاتي كه گاهي تنها با شانس، خويشتنداري يك افسر نظامي يا يك خطاي محاسباتي كشف شده در لحظه آخر، از وقوعشان جلوگيري شده است. اين همان وضعيت شكنندهاي است كه بشر در آن قرار دارد: مرحلهاي كه در آن قدرت نابودي كامل را دارد، اما هنوز سازوكارهاي كافي براي مهار آن نساخته است. اما چرا اين پنجره گذار تاريخي تا اين حد خطرناك است؟ چون در اين مرحله، تمدن هنوز بر اساس رقابت كار ميكند نه همكاري. كشورها، شركتها، حتي افراد در حال رقابت براي قدرت هستند و وقتي ابزارهاي قدرتمند در اختيار بازيگران رقيب باشد، احتمال فاجعه بسيار بالا ميرود. تجربيات تاريخي نشان داده كه انسانها وقتي ميترسند يا حتي تحت فشار بيش از حد هستند، ميتوانند تصميمات بسيار بدي بگيرند. مشكل اساسي اين است كه براي رسيدن به سطح يك، يعني تمدني كه انرژي كامل سيارهاش را مهار كرده، بايد چند گام بزرگ برداريم. اول، بايد انرژي پايدار و فراوان داشته باشيم، اين يعني رها كردن سوخت فسيلي و رفتن به سمت انرژيهاي تجديدپذير يا شايد همجوشي هستهاي. اما اين انتقال چند دهه طول ميكشد و مقاومتهاي سياسي و اقتصادي زيادي دارد. دوم، بايد حكمراني جهاني داشته باشيم. يعني نهادهايي كه بتوانند تصميمات بزرگ را براي كل سياره بگيرند. اما ما هنوز در دنياي دولت-ملت زندگي ميكنيم. سازمان ملل ضعيف است و هر كشور بزرگي حق وتو دارد. سوم، بايد بلوغ اخلاقي جمعي پيدا كنيم. يعني ياد بگيريم كه منافع كوتاهمدت خودمان را فداي بقاي جمعي كنيم. اين شايد سختترين قسمت باشد، چون با طبيعت انساني سر جنگ دارد. هر كدام از اينها به تنهايي چالشهايي بزرگ هستند و خطرات سريعتر از ما حركت ميكنند. سيگن باور دارد ما كودكان خطرناكي هستيم، اما كودكان بزرگ ميشوند. سوال اين است كه آيا وقتش را داريم؟ آيا ميتوانيم به اندازه كافي سريع ياد بگيريم؟ تجربه تاريخي نشان ميدهد كه انسانها معمولا بعد از وقوع فاجعه درس ميگيرند. جنگ جهاني دوم باعث ساخته شدن سازمان ملل شد، بحران موشكي كوبا باعث ايجاد خط تلفن قرمز (خط برقراري تماس اضطراري در مواقع بحران) بين مسكو و واشنگتن شد. اما اينبار شايد فرصت فاجعه دوم را نداشته باشيم. راه عبور از پنجره خطر اين است كه بفهميم ديگر وقت نداريم و اگر منتظر بمانيم تا يك بحران بزرگ ما را بيدار كند، شايد ديگر كسي نماند كه بيدار شود، چون ما هنوز در سطح صفر هستيم و در اين سطح، اشتباه بعدي ميتواند آخرين اشتباه باشد.