محمدمهدي فرقاني در نشست «زيست ارتباطي در جهان معاصر»:
ضرورت غلبه بر نگرش دوقطبي در فضاي رسانه رسمي ما
آيدا آستاني
چهارمين نشست از سلسله برنامههاي «زيست ارتباطي در جهان معاصر» روز يكشنبه شانزدهم آذر با سخنراني محمدمهدي فرقاني، استاد بازنشسته ارتباطات دانشگاه علامه طباطبايي در سالن شوراي دانشكده علوم ارتباطات اين دانشگاه برگزار شد. فرقاني در اين نشست كه با حضور اساتيد، دانشجويان و دبير علمي آن حسين زينالي برپاشد، به ارتباطات سنتي در ايران قبل و بعد از انقلاب پرداخت، به اين مساله كه گسترش شبكههاي مدرن ارتباطي، نه تنها ارتباطات سنتي را نفي نكرده، بلكه پيوند اين دو موجب قطبي سازي فضاي رسانه هاي رسمي شده است. آنچه ميخوانيد گزارشي از سخنراني دكتر فرقاني در اين نشست است.
من بهطور جدي معتقدم كه دانشجويان و فارغالتحصيلان روزنامهنگاري و روزنامهنگاران بهطور كلي و همچنين اصحاب روابط عمومي، به شدت نيازمند بنيادهاي نظري و يك دستگاه فكري منسجم هستند. امروز ديگر صرف يادگيري تكنيكها، هر چند مهم كفايت نميكند. اين فقر نظري در همه سطوح قابل مشاهده است: از مديريت كشور گرفته تا دانشگاه و محيطهاي حرفهاي. وقتي اين فقر نظري وجود داشته باشد، هر كدام از ما راه خود را گم ميكنيم و به بيراهه ميرويم و اين امر سبب ميشود تحليلهاي اشتباه ارايه دهيم و درك و دريافت درستي از واقعيت نداشته باشيم. بنابراين مجهز بودن به دستگاه فكري و پشتوانه نظري، براي همه كساني كه حتي ميخواهند صرفا وارد كار حرفهاي بشوند، يك ضرورت انكارناپذير است.
ارتباطات سنتي
منظور من از صحبت درباره ارتباطات سنتي، توقف در آن فضاي گذشته نيست، بلكه همه توصيهها و به خصوص توصيه يونسكو و بزرگان، حاكي از آن است كه تا وقتي اجزاي ارتباطات سنتي با ارتباطات مدرن پيوند نخورد، ارتباطات نميتواند نقش لازم را در توسعه ملي ايفا كند. بستر اين كار آن است كه ما تاريخ، فرهنگ، تمدن و گذشته خود را بشناسيم تا امروز را پربارتر پيش ببريم.
در كشورهاي غربي، پيشرفت بر بستر دستاوردهاي قبلي صورت ميگيرد. دستاوردهاي قبلي نفي نميشوند. به قول يونسكو، «هيچ نظام ارتباطي جديدي، نظام ارتباطي قبلي را منسوخ و از ميدان بيرون نميكند»، بلكه در كنار آن رشد ميكند و بالنده ميشود. بنابراين اگر ميخواهيم در حوزه ارتباطات مدرن كه امروزه هوش مصنوعي در آن حرف اول را ميزند به دستاوردي برسيم، ناگزير بايد پاي در گذشته داشته باشيم. بيتكيهگاه بر گذشته، نميتوان حال را شناخت و آينده را ساخت. اين نظر به ضرس قاطع بنده است، اما حاصل درك، دريافت و تجربه من است.
نكته ديگر اينكه ارتباطات سنتي عمري به درازاي تاريخ بشر دارد. ما نميخواهيم وارد تاريخ كهن شويم، اما آنچه مدنظر است، ارتباطات سنتي در دوران متاخر اسلامي در ايران است كه برخي ريشه در سنتهاي باستاني ايران دارند و در طول زمان با سنت اسلامي در هم آميخته، تلفيق و كامل شدهاند.
اجازه بدهيد ابتدا تعريفي از ارتباطات سنتي ارايه بدهم تا فضاي ذهني مشتركي پيدا كنيم: آنچه ما به عنوان ارتباطات سنتي ميشناسيم، نوعي ارتباط انساني، چهرهبهچهره، بيواسطه، فردي يا گروهي (اما معمولا فراتر از گروه كوچك نميرود و وارد حوزه ارتباط جمعي كلاسيك نميشود) است. اين نوع ارتباط به طبيعت، عواطف و علايق انساني نزديكتر است و هنوز هم جذابيت و اثرات خود را به همراه دارد.
بنابراين شناخت كاركردها و قابليتهاي شبكه ارتباطات سنتي، در كنار شبكه ارتباطات جمعي و فناوريهاي نوين، امكان بهرهگيري بيشتر از آن را در جهت پيشبرد اهداف توسعه ملي فراهم ميكند.
چهار مولفه ارتباطات سنتي
هنگامي كه از ارتباطات سنتي صحبت ميكنيم چهار مولفه مدنظرمان است:
۱.ارتباطگران سنتي: مانند سخنوران، روحانيون، نقالان، شاهنامهخوانان، پردهخوانان، چاوشخوانان (كه امروز تا حد زيادي منسوخ شده) و... برخي از اين اشكال امروز به رسانههايي مثل تلويزيون راه يافتهاند كه اثر دوگانه دارد: هم آن فرهنگ را ماندگار و توسعه ميدهد، هم ممكن است جاي حضور مستقيم و مشاركت در حوزه فردي و گروهي را خالي كند.
۲.پيامهاي ارتباطات سنتي: انواع پيامهاي فرهنگي، ايدئولوژيك، سياسي و... كه سابقه تاريخي فراواني در كشور ما دارد.
۳.شيوههاي انتقال پيام: در قالب منبر، شبيهخواني، نقالي، شاهنامهخواني، پردهخواني، روضهخواني و... .
۴.مكانها و پايگاههاي ارتباطات سنتي: مانند حمامهاي عمومي، زورخانهها، قهوهخانههاي سنتي، مساجد، تكايا، ميدانگاهها، بازارچههاي محلي، بازارها و شبنشينيها. اين پايگاهها محل گفتوگو، خبرگيري و تبادل نظر بودند. متاسفانه برخي از اين نهادها مانند حمامهاي عمومي، ميدانگاهها، كاروانسراها و حتي شبنشينيها (به دليل تغيير سبك زندگي، كوچك شدن خانوادهها و گراني) كاركرد گذشته خود را از دست دادهاند.
در مورد تحقيقات اين حوزه ميتوان گفت عمدتا پس از جنگ جهاني دوم و به ويژه از دهه ۱۳۵۰ شمسي / ۱۹۷۰ ميلادي، با طرح نقش ارتباطات در تحول فرهنگ و توسعه، آغاز شد. انديشمنداني مانند هارولد اينيس (با نظريه كهكشانهاي ارتباطي: شفاهي، چاپي و الكترونيك) و مارشال مكلوهان («رسانه خود پيام است») ظهور كردند. سپس كساني مثل دانيل لرنر مطرح شدند كه معتقد بودند در فضاي ارتباط شفاهي/سنتي، بيانهاي فردي و انديشههاي پيچيده امكان ماندگاري و انتقال گسترده ندارند و اين نوع ارتباط بيشتر به حفظ وضع موجود كمك ميكند تا تغيير و تحول. از سوي ديگر، فرهنگ مكتوب امكان دستيابي و انتقال علوم و فلسفه به نسلهاي بعد را فراهم آورد. در رسانههاي الكترونيك نيز محدوديت زمان و مكان تا حد زيادي برداشته شد.
نگراني افرادي مانند نيل پستمن و الوين تافلر از بين رفتن تدريجي حافظه فردي و جمعي در جوامع مدرن است؛ موضوعي كه امروز با ظهور هوش مصنوعي به اوج خود رسيده است. هوش مصنوعي با همه دستاوردهاي شگرفش، اگر جاي تفكر، تامل و تحليل انساني را بگيرد، ميتواند اثرات مخربي داشته باشد. ما بايد با نگاهي انتقادي، جنبههاي مثبت آن را به كار ببريم و از غلبه كاركردهاي منفياش جلوگيري كنيم.
اعتقاد بر اين است كه نظام رسانهاي نوين تنها در جوامعي كه در ديگر زمينهها نيز مدرن شدهاند، شكوفا ميشود. يعني نميتوان جامعهاي سنتي داشت، اما نظام ارتباطي كاملا مدرن انتظار داشت. توسعه بايد متوازن و در همه حوزهها باشد. تاخير ۲۰۰ ساله ورود مطبوعات به ايران نسبت به غرب و قرارگيري آن در بستري استبدادي، نمونهاي از اين ناهمزماني است. اين تاخير با ورود راديو كمتر، با تلويزيون باز هم كمتر و با فضاي مجازي و هوش مصنوعي تقريبا به صفر رسيده است. اما همين شكاف اوليه، چالشهايي براي بهرهگيري كامل از فناوريهاي جديد ايجاد كرده است.
نظامهاي ارتباطي
لرنر مقايسهاي جالب بين متغيرهاي نظام ارتباطي (منبع، محتوا، مخاطب، مجرا) در سه عصر ارايه ميدهد:
در نظام شفاهي/سنتي: منبع سلسلهمراتبي و مبتني بر اعتبار اجتماعي، محتواي تجويزي و دستوري، مخاطب گروههاي اوليه و مجراي ارتباط چهرهبهچهره بود.
در نظام رسانهاي حرفهاي (مطبوعات، راديو، تلويزيون): منبع حرفهاي و مبتني بر تخصص، محتوا مبتني بر خبر و گزارش، مخاطب تودهاي و ناهمگون و مجرا مبتني بر پخش گسترده شد.
در نظام رسانههاي جديد و فضاي مجازي: منبع عمومي، اجتماعي، فراگير و غيرحرفهاي (شهروند-خبرنگاران)، محتواي مردمي، كوتاه و گاه سطحي، مخاطب عام، اما با قدرت عامليت و شبكهسازي فردي و مجرايي تعاملي است كه كاربر در آن ميتواند توليدكننده، توزيعكننده و تفسيرگر باشد. اين شايد مهمترين تحول در تاريخ رسانه باشد كه حكمراني را دشوارتر كرده است.
يونسكو نيز قائل به همگرايي نظامهاي ارتباطي سنتي و جديد است. گزارش مكبراييد (دهه ۱۹۷۰) كشورها را به جدي گرفتن ارتباطات سنتي و تلفيق آن با نظامهاي جديد براي كمك به توسعه فرا ميخواند.
در ايران نيز پژوهشگراني مانند دكتر اصغر فتحي («منبر، يك رسانه عمومي در اسلام»)، مرحوم دكتر مجيد تهرانيان، مرحوم دكتر كاظم معتمدنژاد و ديگران در اين حوزه مطالعه كردهاند.
اصل كليدي در همه ارتباطات
يك اصل كليدي در همه ارتباطات، اعتبار منبع است. در ارتباطات سنتي، «چه كسي ميگويد» بسيار مهم بود. امروز هم در رسانههاي رسمي، اگر منبعي اعتبار نداشته باشد، پيامش مقبول نميافتد.
بعد از انقلاب اسلامي، با توجه به ماهيت انقلاب و نقش روحانيت، نهادهاي ارتباطات سنتياي مانند نماز جمعه، مساجد و هياتهاي مذهبي احيا و تقويت شدند. اين يك نقطه قوت در تلفيق سنت و نظام جديد بود. اما يك چالش مهم اين بود كه ويژگيهاي ذاتي رسانهاي مثل تلويزيون - كه براي انتقال پيامهاي پيچيده و طولاني صرفا گفتاري طراحي نشده - گاه ناديده گرفته شد. تلويزيون رسانهاي تصويري، پويا و داراي قواعد خاص خود است. وقتي براي ساعات طولاني دوربين فقط روي يك سخنران متمركز شود، ممكن است از جذابيت آن براي مخاطب عام، به ويژه نسل جوان كاسته شود. علاوه بر اين، محتواي برخي از اين پيامها ممكن است با دغدغهها و ذهنيت نسل جوان امروز ارتباط كمتري برقرار كند. حتي در مواردي، روايتهايي ارايه ميشود كه در منابع معتبر ديني هم سنديت محكمي ندارند. اين امر ميتواند به كاهش اعتماد و اقبال بينجامد.
از سوي ديگر، پخش اين مراسم از تلويزيون اثر دوگانه دارد: هم باعث كاهش مشاركت مستقيم فيزيكي مردم ميشود، هم به ماندگاري و ثبت آن ميراث فرهنگي كمك ميكند.
نكته مهم ديگر، كمرنگ بودن مباحثه، مناظره و گفتوگوي واقعي فكري در تلويزيون و حتي در فضاي مجازي (كه محل عبور سريع اطلاعات است) است. نظام ارتباطي دينياي كه بر پايه دو قطبيسازي (خير/شر، خودي/غيرخودي) استوار باشد، با ذات ارتباطات كه مبتني بر گفتوگو، تفاهم و پذيرش اختلاف نظر است، در تضاد قرار ميگيرد. به نظر من، يكي از مهمترين چالشها، غلبه همين نگرش دوقطبي بر فضاي رسانه رسمي ماست كه بسياري از مشكلات كنوني را ميتوان از آن ناشي دانست.