• 1404 شنبه 15 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6207 -
  • 1404 شنبه 15 آذر

پژوهش در تله پرستيژ

سپيده بسطامي

در سال‌هايي كه پژوهش به جاي انديشيدن، به رقابت براي امتياز بدل شده، علوم‌انساني در ايران بيش از هر زمان ديگري از جامعه فاصله گرفته است. اين وضعيت، پرسش‌هايي بنيادين را پيش روي ما قرار مي‌دهد: اينكه چه زماني پژوهش از كنش انديشمندانه و مكشفانه براي توسعه علم به نمايش پرستيژ بدل شد؟ آيا آنچه امروز به نام علم توليد مي‌شود، واقعا حامل معناست! يا صرفا نشانه‌اي از موفقيت نهادي؟ چرا در فضاي علمي ما، پرسش «چه چيزي قابل چاپ است» جاي «چه چيزي بايد فهميده شود» را گرفته است؟ از اين رو نگران‌كننده‌ترين مساله رسوخ كردن منطق هزينه فايده در دل ساختارهاي بروكراتيك دانشگاهي و زائل كردن دغدغه‌مندي پژوهشگران و مساله‌محوري پژوهش است.
در تاريخ انديشه، مسير علم و جامعه را اغلب به مثابه يك روند تكاملي ترسيم كرده‌اند، از تفكر ديني به فلسفه و سپس به علم پوزيتيويستي. آگوست كنت واضع قانون سه مرحله‌اي علم را در مرحله نهايي اين سير مي‌بيند، جايي كه عقلانيت علمي جايگزين اسطوره و متافيزيك مي‌شود، اما اين پايان ماجرا نبود. در قرن بيستم متفكراني همچون فوكو، آدورنو و هابرماس، خود علم را به نقد كشيدند و نشان دادند كه علم نيز مي‌تواند حامل قدرت، سلطه و بازتوليد نابرابري باشد.
در ايران اما، اين مسير دچار گسست شده است. ما نه تنها از مرحله انتقادي عبور نكرده‌ايم، بلكه حتي در مرحله پوزيتيويستي به درستي وارد نشده‌ايم. آنچه در دانشگاه‌هاي ما جريان دارد، بيشتر ظاهر پوزيتيويستي است تا درك عميق از فلسفه علم. استفاده ابزاري از روش‌هاي كمي، تحليل آماري و چارچوب‌هاي نظري، بدون پيوند با مسائل واقعي جامعه، به نوعي شبيه‌سازي علمي انجاميده است. براي فهم بهتر اين وضعيت، مي‌توان از دو مفهوم كليدي در جامعه‌شناسي بهره گرفت. نخست «سرمايه نمادين» كه پير بورديو آن را به عنوان نوعي اعتبار اجتماعي تعريف مي‌كند؛ اعتباري كه افراد از طريق نشانه‌هاي موفقيت مانند مدرك دانشگاهي، مقاله چاپ شده يا عنوان علمي در جامعه كسب مي‌كنند. در فضاي دانشگاهي ما، پژوهش نه به مثابه كنش معرفتي، بلكه به مثابه ابزار انباشت اين سرمايه نمادين عمل مي‌كند. مفهوم دوم «نمايش‌گرايي» است كه از نظريه اروين گافمن مي‌آيد. گافمن جامعه را همچون يك صحنه تئاتر مي‌بيند و معتقد است افراد در زندگي روزمره نقش‌هايي را براي جلب‌نظر ديگران بازي مي‌كنند. در اين چارچوب، پژوهشگر دانشگاهي در مقام بازيگر اجتماعي، در صحنه‌اي ظاهر مي‌شود كه مخاطب آن نهادهاي ارزياب و ساختارهاي امتيازدهي‌اند. مقاله، پايان‌نامه يا همايش، به دكور صحنه‌اي بدل مي‌شوند كه هدف آن نه انتقال معنا، بلكه القاي تصويري از موفقيت است.اين وضعيت را مي‌توان به نوعي مدرنيته گزينشي ناميد؛ مواجه‌هاي سطحي و ابزاري با علم مدرن. از دوران رضا شاه تا امروز، مدرنيسم در ايران بيشتر در قالب تغيير پوشش، واردات فناوري و نوسازي ظاهري نمود يافته، بي‌آنكه زيرساخت‌هاي فرهنگي و معرفتي آن دروني شود. در حوزه علم نيز ما به جاي درك روح علم، صرفا به اقتباس روش‌ها و چارچوب‌هاي ترجمه شده بسنده كرده‌ايم. نتيجه آن شده كه پژوهش، به جاي آنكه ابزاري براي فهم و تغيير باشد به زباني براي نمايش و امتياز بدل شده است.در چنين فضايي، پژوهش در علوم ‌انساني و اجتماعي به جاي آنكه كنشي براي فهم جهان زيسته باشد، به نمايشي براي ارتقا و ديده شدن تبديل شده است. مقاله و پايان‌نامه، نه ابزار انديشيدن، بلكه نشانه‌اي از موفقيت نهادي تلقي مي‌شوند. پژوهش‌ها اغلب نه از دل مسائل واقعي جامعه، بلكه از دل پايان‌نامه‌هاي پيشين و چارچوب‌هاي ترجمه شده ‌زاده مي‌شوند. اين تكرار محصول اضطراب از حذف شدن است نه حاصل تامل.دانشجو در اين ساختار، فرصت كشف خويشتن را از دست مي‌دهد. او به جاي پرسش «من كيستم و در چه مي‌انديشم» درگير اين پرسش مي‌شود كه «چه موضوعي قابل چاپ است؟» يا «چه پژوهشي امتياز بيشتري دارد؟» اين گمگشتگي، استعدادهاي بالقوه را خاموش و نوعي بيگانگي وجودي نسبت به مسير علمي ايجاد مي‌كند. 
گسست ميان دانشگاه و جامعه از همين‌جا آغاز مي‌شود. علوم‌انساني در ذات خود بايد آينه جامعه باشد؛ اما در ايران، اين آينه غبارآلود است. پژوهش‌ها در برج‌هاي عاج نظريه‌پردازي محصور مي‌شوند؛ بي‌آنكه با دردهاي زيسته مردم نسبتي برقرار كنند. دانشگاه در چنين وضعيتي نه در سياستگذاري موثر است نه در فرهنگ‌سازي.
درنهايت، نخبگان فكري در مواجهه با ساختارهاي محافظه‌كار و امتيازمحور، اغلب راهي جز مهاجرت نمي‌يابند. اين مهاجرت نه صرفا جغرافيايي، بلكه معرفتي است؛ فرار از فضايي كه در آن انديشيدن جاي خود را به رقابت داده است. اين چرخه خود را بازتوليد مي‌كند، اساتيدي كه در اين فضا رشد يافته‌اند، همان منطق را به نسل بعد منتقل مي‌كنند. معيارهاي ارتقا و داوري براساس كميت و ظاهر پژوهش استوار است، نه بر عمق و اصالت.
براي خروج از اين وضعيت به نظر نويسنده، بايد هستي‌شناسي پژوهش را بازانديشي كرد. پژوهش بايد از دل مسائل زيسته آغاز شود، نه از چارچوب‌هاي ازپيش تعيين شده. موفقيت علمي بايد براساس اثرگذاري اجتماعي تعريف شود نه صرفا چاپ مقاله. بايد پژوهش‌هاي ميان‌رشته‌اي، بومي‌محور و نوآورانه را تقويت كرد. نهادهاي مستقل و آزاد براي پژوهش مساله‌محور ضروري‌اند و از همه مهم‌تر بايد از آغاز مسير دانشگاهي، تفكر انتقادي، اخلاق پژوهش و خودشناسي علمي را آموزش داد. پژوهش كنش است نه نمايش و آنان كه آن را به صحنه امتياز و پرستيژ بدل كرده‌اند، در حال دفن انديشه‌اند نه پرورش آن.
كارشناس ارشد روابط بين‌الملل

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون