فرش قرمزي از خون، زير پاي نيكسون!
مهرداد حجتي
فاصله كودتا تا روزي كه گارد مسلح تمام رخ به حريم دانشگاه تجاوز كرد و آنجا را به خاك و خون كشيد فقط سه ماه و چند روز بود. روزي كه جنبش دانشجويي در حمايت از دكتر محمد مصدق و اعتراض به سفر ريچارد نيكسون - معاون رييسجمهور امريكا - به ايران، مورد هجوم قرار گرفت و به خونينترين شكل سركوب شد. گارد مسلح برخلاف عرف، وارد حريم دانشگاه شد. صحن دانشگاه اشغال شد. سپس به شكل رعبآوري به كلاسهاي درس وارد شد و دانشجويان را به خشنترين شكل، مورد ضرب و شتم قرار داد. شاه پس از بازگشت به تاج و تخت تصميمش را براي سركوب حداكثري مخالفان گرفته بود. قرار بود همه حاميان و هواداران مصدق به شديدترين شكل ممكن تنبيه شوند. بازداشتها همچنان پس از ۲۸ مرداد ادامه داشت. بازداشت دكتر مصدق و سپس محاكمه او موجي از اعتراضات را دامن زده بود و در ۱۶ مهر و ۲۱ آبان، اعتراضاتي برگزار شده بود و حالا در ۱۶ آذر در آستانه ورود نيكسون به ايران، نوبت به دانشگاه تهران رسيده بود. حجم نفرت و نارضايتي از رژيم و شاه در ميان قشر اليت و نخبگان به بالاترين سطح رسيده بود. شاه هم ديگر آن شاه سابق نبود. كسي كه تا پيش از كودتا با حفظ ظاهر سعي در مماشات با پارلمان و نخست وزير داشت و حالا با شمشيري از رو بسته قصد سركوب و انتقام داشت، او را كودتا به شدت مغرور و جاه طلب كرده بود. البته كه نسبت به قبل ايالات متحده دست بالا را در دخالت در امور ايران پيدا كرده بود.
مساله شاه اما فقط يك مساله داخلي نبود. نهضت ملي نفت به رهبري دكتر محمد مصدق موجي از بيدارگري در منطقه به راه انداخته بود و در مصر از او يك قهرمان بزرگ آزاديخواه ساخته بود. جمال عبدالناصر تحت تاثير مصدق، جنبش ملي كردن كانال سوئز را به راه انداخته بود. شهرت و محبوبيت مصدق از مرزها بسيار فراتر رفته بود و عكس او به عنوان مرد سال، روي جلد هفتهنامه معتبر تايم منتشر شده بود. دفاعيات او از حقوق مردم ايران در شوراي امنيت سازمان ملل و همچنين ديوان بينالمللي لاهه، شمايلي قهرمان و شكستناپذير در چشم جهانيان ساخته بود و حالا پس از كودتا، شاه دست به تخريب حداكثري او در عرصه داخلي و خارجي زده بود تا تصويري خلاف آنچه پيش از آن در محافل سياسي ساخته شده بود را يكسره برهم زده و تبديل به شخصيتي ضد ملي كند. براي اين منظور نياز به مشت آهنين داشت. استفاده از قواي مسلح و دادگاههاي نظامي، همراه با رسانههاي مطيع و فرمانبر! او البته كه هرگز گمان نميكرد سالها بعد همان رخداد بالاخره يقه او را خواهد گرفت و او را از اريكه قدرت به زير خواهد كشيد.
واقعيت اين است كه مصدق «هيمنه» و «جلال و جبروت» سلطنت را با جنبش خود از رونق انداخته بود و همه توجهها را از كاخ شاه به كاخ نخست وزيري معطوف كرده بود. شاه و همه آن زرق و برق از سكه افتاده بود و اين به هيچوجه به مذاق شاه خوش نيامده بود و از همانجا كينه آغاز شده بود. مصدق سياستمداري به غايت پرتوان و چيرهدست بود. در آن زمان شايد بهتر از هر كس ديگري به جنبههاي تئاتري سياست و اهميت و كاربرد نمادها وقوف داشت. دقيقا ميدانست در هر صحنه چه حركتي و چه زمينهاي او را به هدف نزديكتر خواهد كرد. هنگامي كه لازم بود، به ضعف و ناتواني جسماني توسل ميكرد و در لحظه مناسب، شادابي و سرسختي و تحرك پيشه ميكرد. به علاوه خيلي زود دريافته بود كه ديگر نه سياستمداري صرف كه يك نماد ملي است. به همين خاطر به هيچ قيمتي حاضر نبود بر اين وجهه نمادين و اسطوره شده خدشهاي وارد كند.
اختلاف ميان شاه و مصدق از اسفند ۱۳۳۱ عميقتر شده بود. در آن روزها مصدق در اوج بود و شاه صرفا در برخي مسائل نقشي نمادين و ظاهري ايفا ميكرد. ميتوان گفت از اسفند۳۱، (فوريه) نبردي پشت پرده ميان شاه و مصدق آغاز شده بود. مصدق ميدانست كه ارتش بالقوه مهمترين مهره نير وي طرفدار شاه است. ميدانست كه بسياري از افسران و امراي ارتش نه به او و كابينهاش كه به شاه وفادارند. مصدق ميخواست پيش از آنكه شاه بتواند از اين مهره خود براي برانداختن او استفاده كند، صفوف ارتش را از طرفداران شاه پاكسازي كند. شاه هم در مقابل ميدانست كه بايد از هر طريقي كه شده تماس خود را با طرفدارانش در ارتش حفظ كند و آن را گسترش دهد تا اينكه پيش از دير شدن ضربه كاري را به مصدق وارد كند. آنچه در آن روزها به مصدق ضربه زد و وضعيت را قدري پيچيده كرد، محاصره اقتصادي انگليس عليه ايران بود كه فروش نفت را براي ايران بسيار دشوار و حتي ناممكن كرده بود. ناتواني دولت مصدق در فروش نفت، دولت را از هر لحاظ ناتوان كرده بود و همان هم صداي مخالفان او را در محافل سياسي بلند كرده بود.وضع به كلي پيچيده شده بود.
از سويي مصدق همه پيشنهادهاي امريكا و انگليس و حتي توصيههاي بينالمللي را رد كرده بود و خود را در عمل به شكلي عجيب زمينگير كرده بود. پيشنهاد بانك جهاني نوسازي و توسعه از جمله مواردي بود كه با مخالفت مصدق روبهرو شده بود. برخي سرمايهداران طرفدار شاه و غرب، با تعطيل عمدي كارخانههاي خود به تيرهتر شدن افق اقتصادي مدد ميكردند. اين وخامت وضع همچون خوره به جان پايگاههاي اجتماعي مصدق افتاده بود و آن را تضعيف ميكرد. هنگامي كه او در ۲۹ اسفند۱۳۳۱ آخرين پيشنهاد امريكا و انگليس را رد كرد، در شرح و تبيين دلايلش از زبان و واژگاني استفاده كرد كه به گمان برخي ديپلماتهاي غربي سخت «افراطي» بود. از چپاول ايران توسط استعمارگران سخن راند، نويد داد كه دست آنان را از ايران كوتاه خواهد كرد. در همان ايام بود كه شكاف ميان او و گروهي از هواداران روحانياش پيدا شده بود.
حالا پس از گذشت سالها با استناد به اسناد سفارت امريكا و دولت انگليس ميتوان گفت كه نفوذ حزب توده و رخنه آن در صفوف نهضت ملي نفت و طرفداران مصدق، كفه ترازو را به نفع شاه و انگليس تغيير داده بود. از يك سو مصدق آسيبپذيرتر جلوهگر ميشد و از سوي ديگر ادعاي انگليس در مورد خطر كمونيسم كه از مدتها پيش از روي كار آمدن برادران دالس مدعياش بودند، جديتر جلوه ميكرد.در واقع از همان نوامبر ۱۹۵۲ (۱۳۳۱)، حتي دولت ترومن كه تا آن زمان مخالف طرح كودتاي انگليس در ايران بود، به اين نتيجه رسيد كه شايد راهحل ديگري براي معضل نفت ايران و انگليس نيست و چنين بود كه كار طراحي عمليات آژاكس يا چكمه يا تيپا آغاز شد.
فرداي كودتا، شاه ميدانست كه ايراني كه به آن بازميگردد، همان ايران سابق نيست. همان مملكتي كه چند روز پيش آن را ترك كرده بود. بيشك سفارت امريكا ابعاد اين دگرگوني را ميفهميد . در گزارشهاي سفير امريكا آمده بود كه «انقلابي ... كه ريشه عميق در ناسيوناليسم ايراني دارد» در مملكت رخ داده است. بنا بر اين گزارش، ساختارهاي سنتي قدرت به شكلي برگشتناپذير دگرگون شدهاند و تنها كساني ميتوانند در ايران جديد موفق باشند كه برنامههاي خود را بر شالوده اين ناسيوناليسم صورتبندي و برنامهريزي كنند. شايد شاه هم به نشان درك اين واقعيت قبل از ترك رم از طريق سفارت امريكا پيامي به دولت انگليس فرستاد.ميگفت در تهران به اقتضاي شرايط ممكن است حرفهاي تندي عليه انگليس بزند! ميخواست انگليسيها بدانند كه اينگونه حملات مبين احساسات واقعي او نخواهد بود.
اما همه اين تمهيدات، قرار نبود وجهه او را در چشم روشنفكران و دانشجويان ترميم كند. او به كمك «سيا» و «ارتشبد زاهدي» به كشور بازگشت. با غرور بر تخت نشست و فرمان تنبيه صادر كرد. قرار بود، تصفيههاي گسترده و خونيني در سراسر كشور رخ دهد. ارتش پاكسازي شود. وزارتخانهها و ادارات از هواداران مصدق پاك شود و جنبشهاي ملي سركوب شوند. از جمله جنبش دانشجويي در دانشگاه مهم كشور، دانشگاه تهران. حالا امريكا ميتوانست با خيال آسودهتري در امور داخلي ايران دخالت كند. ستاپ قدرت را به اراده خود بچيند و در عرصه خارجي جهت را به سود خود تنظيم كند. به همين خاطر قرار بود خيلي زود معاون رييسجمهور پا به خاك ايران بحرانزده بگذارد و در دانشگاه تهران دكتراي افتخاري از دست رييس وقت دانشگاه بگيرد. براي اين منظور بايد صحنه از قبل آماده ميشد. همه چيز بايد مرتب و منظم به نظر ميرسيد. هيچ صداي مخالفي نبايد شنيده ميشد. خيابانهاي شهر بايد آرام ميبودند. دانشگاه بايد از افراد معترض خالي ميشد و تريبونهاي رسمي به نفع شرايط جديد، آرايش ميشد. در چنين شرايطي يك روز پيش از ورود نيكسون به ايران، در ۱۶ آذر ۳۲، به پيشنهاد نهضت مقاومت ملي، دانشجويان كنشگر، ابتكار عمل را در دست گرفتند و در كلاسها به سخنراني پرداختند. جو دانشگاه يكپارچه عليه حكومت و امريكا شد. ناآرامي تمامي دانشگاه تهران را فرا گرفت. دولت براي پيشگيري از هرگونه اقدام بعدي تصميم به سركوب اعتراضات گرفت. سربازان و نيروهاي ويژه ارتشي به دانشگاه يورش آوردند، در كلاسها را شكستند و دانشجويان را كتك زدند، بسياري را بازداشت كردند و فضا را براي همه دانشجويان نا امن كردند. گارد مسلح در دانشكده فني اقدام به تيراندازي كرد كه موجب مرگ سه دانشجوي آن دانشكده شد.احمد قندچي، آذر (مهدي) شريعت رضوي و مصطفي بزرگنيا بر اثر اصابت گلوله كشته شدند. آن روز دست شاه به خون دانشجويان دانشگاه تهران آلوده شد. زمين و ديوارهاي دانشكده فني با خون دانشجويان تزيين شد!
فرداي آن روز نيكسون به ايران وارد شد. شهر در سكوتي مرگبار فرو رفته بود. دانشگاه با نيروهاي مسلح اشغال شده بود. او را طي تشريفاتي به دانشگاه تهران بردند.
از حياطي كه طي چند ساعت گذشته كاملا از نشانههاي يورش مرگبار و خونين ارتش پاك شده بود، او را عبور دادند و در دانشكده حقوق و علوم سياسي، دكتراي افتخاري حقوق دادند.
كنفدراسيون دانشجويان ايراني خارج از كشور، روز ۱۶ آذر را از آن پس روز دانشجو ناميد، روزي براي يادآوري استقلال دانشگاه و جنبشهاي آزاديخواهانه دانشجويي. روزي كه همچنان پس از سالها به ياد آن سه جانباخته گرامي داشته ميشود.