• 1404 چهارشنبه 12 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6130 -
  • 1404 چهارشنبه 12 شهريور

دريغا كه خانه ديگر خانه نيست

اميد مافي

آشيانه ديگر مأمن و ملجأ آرامش و آسايش نيست.آشيانه تنها خاطره‌اي است يائسه، با درب چوبي كلون‌داري كه از فرط كهنگي، شكافي به قامت نگاه زن برداشته است. 
سال‌ها گذشته. سال‌هايي طويل‌تر از مسير پس كوچه‌هاي خاكي فراموش شده و حالا او ايستاده آن سوي همان در چوبي و لب‌هايش را روي لب‌هاي كلون گذاشته است. پاهايش چون ريشه‌هاي شمشادي كه از خاك كنده شده، فتور و بي‌قرار بر زمين محله زيرخاكي مي‌لرزد. دستش را پيش مي‌برد تا كلون را به صدا درآورد، اما روزگار مجوز نمي‌دهد و سايه‌هاي رنگ باخته، خاطرات مُطنطن را در تنگي سينه‌اش به پرواز در مي‌آورند.
از ميان شكاف در خم مي‌شود و به درون حياط كودكي‌ها مي‌نگرد و انگشتانش بوي گل‌هاي وحشي را مي‌گيرند: حوض كوچك لاجورد ديگر جزر و مد ندارد و تنها بستري است از برگ‌هاي خشك آخر تابستان. آن طرف‌تر پله‌هاي خشتي كه روزي با پاي برهنه از آنها بالا و پايين مي‌رفت، زير خزه‌ها و خيزاب‌ها پنهان شده‌اند و درخت انار سالخورده، خميده‌تر از گذشته كز كرده است، با برگ‌هايي سترون يادآور روزهاي شيرين.شميم ياس كهنه‌اي كه از گوشه حياط به مشام مي‌رسد، پرده‌هاي زمان را كنار مي‌زند تا بانوي خسته جان كودكي‌اش را ديد بزند، با دامني گلدار و گيس‌هايي بافته كه دنبال توپش به اين سو و آن سو مي‌دود. صداي تبسمش از لابه‌لاي برگ‌هاي درخت انار مي‌پيچد و در هياهوي سال‌هاي دور محو مي‌شود.
آب شور، بي‌اختيار و بي‌صدا از چشمخانه‌اش سرازير مي‌شود و مويه‌اي از جنس حسرت بر گونه‌هايش روان.از سويداي جان آه مي‌كشد و افليج‌تر از هميشه حسرت گذشته را مي‌خورد.حسرت روزهايي كه ديگر بازنمي‌گردند. حسرت آدم‌هايي كه ديگر نيستند. حسرت خودش كه ديگر آن دخترك كوچك لپ گل گلي نيست.
 اين‌بار در را بغل مي‌كند؛ چنان چون كه مادربزرگش را در آغوش گرفته باشد. اما در بسته است و قفلي زنگ‌زده بر خاطراتي كه پشتش مدفون شدند، ديده مي‌شود.
بانوي شيداتر از شمعداني، تنها بازمانده كشتي شكسته‌اي است كه به ساحل گذشته‌اش رانده شده، اما ديگر نه از كشتي نشاني مانده و نه از ساحل.نه از تاك و نه از تاك نشان. تنها تموج خروشان يادهاست كه او را با خود به دوردستي با بوي تنباكو مي‌برد و اين درد كمي نيست. دردي به درازناي سال‌هايي كه تمام شدند، پرندگاني كه هجرت كردند و خرزهره‌هايي كه افسردگي گرفتند و سر به بيابان گذاشتند.صدايي ناآشنا زير گوشش نجوا مي‌كند: فرشته‌ها پرونده آدم‌هاي اين خانه را گم كرده‌اند دختر، پس سعي كن با همه‌ چيز كنار بيايي... فرار نكن... زمين به شكل احمقانه‌اي گـِـرد است!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون