• 1404 دوشنبه 19 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6063 -
  • 1404 دوشنبه 19 خرداد

از شوق معلمي تا ته‌ديگ معيشت (1)

آرش رحيمي

سلسله نوشتاري پيرامون اضطراب منزلت در آموزش و پرورش و آسيب‌هاي آن

تذكري به جاي مقدمه: براي نوشتن اين مقاله ترديدي جدي داشتم. از آن رو، كه قادر نبودم و البته نمي‌خواستم داستان اين مقاله را با اسم‌هايي ديگر و شرايطي خيالي بنويسم تا مبادا باعث ناراحتي دوستاني نشوم، اما ترجيح دادم با نگاهي مبتني بر تفكر نقاد، محترمانه، نقادانه و روشنگرانه بنويسم تا شايد تجربه من به عنوان مدير و موسس يك مدرسه غيرانتفاعي انسان‌محور، به كار ديگران آيد.  هفته پيش جواني 30 ‌ساله با مدرك دكتراي تاريخ و دو مقاله علمي به دفترم در مدرسه اقتصاد آمد. درخواست همكاري داشت در جايگاه معلم تاريخ. باتوجه به مهارت‌هاي چندگانه‌اي كه داشت و همچنين باتوجه به نيازي كه مدرسه در بخش اجرايي (مسوول پايه) داشت به او پيشنهاد كردم در بخشي از مدرسه كه سرشار از تعامل با نوجوانان است، مشغول به كار شود، اما با ترديد گفت كه ترجيح مي‌دهد در آزمون استخدامي آموزش و پرورش شركت كند و كارمند رسمي شود.  وقتي از دلايلش پرسيدم به حرف‌هاي معمول دوستانش و همچنين موضوع « آب باريكه» اشاره كرد.  پرسيدم: «حقوقش چقدره؟» گفت: «با مدرك دكترا و دو مقاله علمي، حدود ۱۸ ميليون تومان.» با تعجب رو كردم به سمت يكي از همكارانم كه از ابتدا شاهد اين گفت‌وگو بود.  فكر مي‌كردم تجربه 30 سال كارمندي در آموزش و پرورش نكاتي را براي انتقال تجربه به دوست جوان‌مان به همراه دارد.  پرسيدم: «علي جان! به نظر تو با سابقه طولاني كارمندي در آموزش و پرورش، تلاش براي استخدام در شرايط فعلي فرهنگي و اقتصادي منطقي است؟» دوست و همكارم علي گفت: «بالاخره بيمه، شغل دائم و يك آب‌باريكه مختصر، چيز بدي نيست.»  در وهله اول تعجب كردم از اين نگاه عافيت‌انديش، اما با خودم گفتم احتمالا دارد با دوست جوان‌مان همدلي مي‌كند. باز به علي گفتم: «همه اينها كه اينجا در مدرسه غيرانتفاعي هم هست. تازه امكان بهبود و رشد هم دارد.» 

و علي تير خلاص را زد: «اگر كارمند رسمي شود، ديگر لازم نيست هر سال نگران كلاس‌هاي سال بعدش باشد. هر جور هم كه تدريس كند، جايي برايش هست.» اينكه اين كلمات را از دوستي مي‌شنيدم كه شوق معلمي آتشي هميشگي بر جانش بود و انس و الفتي پايدار با كتاب و آموختن دارد و هنوز و هر هفته سري به منزل استاد پير خود مي‌زند تا چيزي بياموزد، برايم شگفت‌انگيز بود. در آن لحظه، حقيقت تلخ ساختار آموزش رسمي كشور بر من عيان شد. جايي كه به ‌جاي پرورش ذهن‌هاي خلاق، تبديل شده به دفتري براي تامين حداقلي‌ترين نيازهاي معيشتي معلمان. 
معلم مي‌تواند بدون مطالعه، بدون خلاقيت، صرفا با شركت در دوره‌هاي بي‌فايده ضمن‌خدمت كه مهم‌تر از محتوايش، ثبت حضور است، در سيستم بماند. معامله ساده است: تو «باش»، ولو بي‌اثر؛ حقوقت سر جايش است، كلاس سال بعدت هم تضمين شده. در چنين ساختاري اصلا مهم نيست نوجوان «چه و كه»  است، مهم اين است كه معلم ساعت كلاسي‌اش را كامل كند و برود پي كارش. 
مي‌توانيم تصور كنيم كه در اتاق دبيران و در ساعت استراحت، دبيران، دانش‌آموزاني كه بي‌حوصله و خواب‌آلود منتظر اتمام كلاس هستند را با چه عناويني اطلاق كنند. اصلا به اين فكر هم نمي‌كنند كه با اين روشي كه براي تدريس‌شان در پيش گرفته‌اند هيچ شوقي برانگيخته نمي‌شود. بعد از شنيدن آن حرف از دوستي كه هميشه برايم مرجع تجربه و تعهد و شوق معلمي بود، دنيا دور سرم چرخيد. آيا اين نگاه به معلمي، مولد شرايطي خطرناك نيست؟ حالا مي‌فهمم چرا برخي دوستان انديشمندم عنوان «مرگ مدرسه» را براي سمينارشان انتخاب كردند و حتي مي‌خواستند درباره‌اش كتابي بنويسند -كه خوشبختانه به دليل روشن‌بيني برخي آنها اين كتاب چاپ نشد! مي‌فهمم چرا تصوير پاره‌ كردن كتاب‌هاي درسي مقابل مدرسه‌اي اين‌قدر در فضاي مجازي پخش شده است. مي‌فهمم چرا غيبت دانش‌آموزان در امتحان نهايي پايه نهم اين‌قدر زياد شده است. يعني نهاد مدرسه را تا اين حد بي‌اثر مي‌بينيم كه حتي شركت در امتحان نهايي ضرورتي ندارد. پشت اين بي‌اعتباري چه چيزي پنهان شده و عوارضش چيست؟ مدرسه، كه بايد سكوي پرش براي كشف حقيقت باشد، به نهادي تبديل شده براي تامين حداقل معاش معلمان.
 مدرسه تبديل به جايي شده است براي نگهداري از كودكان و نوجوانان وقتي والدينشان سر كار هستند و شايد هم سكوي پرتابي براي ورود به دانشگاه و تحقق آرزوهاي والدينشان. 
هر چه هست جايگاه فعلي نهاد مدرسه چنان در خطر افتاده كه بايد انديشه‌اي براي آن كرد. به قول استادم دكتر نعمت‌الله فاضلي قبل از اينكه همه نيروها را براي «حل مساله» بسيج كنيم بايد ابتدا اقدام به «فهم مساله» كنيم. 
موخره: در تمام زماني كه داشتم اين مقاله را مي‌نوشتم رنجي عميق را متحمل شدم. هم مي‌خواستم با قلمي واقع‌بينانه و معتدل بنويسم و هم رنج و نگراني‌ام را از كارمند انگار شدن معلم‌ها ابراز كنم. 
بياييد باور كنيم معلم، كارمند آموزش و پرورش نيست.  معلم معمار انديشه و اخلاق آينده جامعه است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
ماجرای نفوذ ایران به قلب امنیت اسراییل پشت پرده ميدان‌داري غرب در شوراي حكام مخالفت مجلس با لايحه اعطاي اختيار به دولت ماموريت غيرممكن مدني‌زاده پشت پرده قتل «الهه حسين‌نژاد» ؟ رسانه‌هاي نوين و نقش پيشگيرانه از شوق معلمي تا ته‌ديگ معيشت (1) صورت و معناي قانون ايران (2): پرسش‌هاي ابدي نظام مردسالاري و ستاندن جان نگاهي چندلايه به قتل الهه حسين‌نژاد و اميرمحمد خالقي پيروزي ديپلماتيك يا بازي ژئوپليتيكي؟ گفت‌وگو براي درمان بيگانگي به بهانه روز ملي فرش سينماي فرهنگي و هنري ؛ مرگ خاموش يا امكان احيا؟ برند تهران! درخت موي يونس فراموشي در كارتن‌هاي اسباب‌كشي سفري در مرز ميان تمايل اخلاق و آزادي سلوك سرخوشانه رفقا غافلگيركننده با پيچش‌هاي غيرمنتظره رسانه‌هاي نوين و نقش پيشگيرانه از شوق معلمي تا ته‌ديگ معيشت (1) صورت و معناي قانون ايران (2): پرسش‌هاي ابدي نظام مردسالاري و ستاندن جان نگاهي چندلايه به قتل الهه حسين‌نژاد و اميرمحمد خالقي
کارتون
کارتون