فراموشي در كارتنهاي اسبابكشي
مهدي خاكي فيروز
روزي كه پيرمرد همسايه اسبابكشي ميكرد، ساعتي طولاني در سكوت، كنار كاميونت ايستاده بود و با نگاهي حسرتبار، كارتنها را از نظر ميگذراند. دو جوان كارگر، بياعتنا به محتوا و نگراني پيرمرد، كتابها و مجلات و قابعكسها را لابهلاي پتو و پردههاي چرك و چروك در كيسهها ميريختند. جابهجايي سادهاي بود، اما انگار چيزي در آن صحنه براي هميشه جابهجا ميشد.
زير لب گفت: «نميدونم اون مقالههام رو كجا گذاشته بودم...». كسي توجه نكرد. نه كسي ميدانست منظورش كدام مقالههاست، نه احتمالا براي ديگران فرقي ميكرد. شايد منظورش گزارشي در دهه پنجاه درباره يك اعتصاب كارگري بود؛ يا يادداشتي در ستايش سينماي موج نو. آنچه مهم بود، اينكه ديگر نبود. در پيچ و خم اثاثيه، گذشتهاي از حافظه فرهنگي و رسانهاي او فروريخته بود؛ خاموش، بيهياهو، بيخبر.
امروز ۹ ژوئن است، روز جهاني بايگاني. روزي براي پاسداشت حافظه، ثبت، بايگاني و ميراث انساني. اما براي ما، اين روز بيش از آنكه روزي براي بزرگداشت باشد، روزي براي تأمل است. مردمي كه هزاران سند، عكس، يادداشت و نوشته را نه در آتش جنگ، كه در بيبرنامگي و بياعتنايي فرهنگي از دست ميدهند. نه دشمن آمده، نه سيل، نه زلزله، فقط يك وانتبار، چند گوني و دلكندني ساده. اما با اين دلكندن، چه بسيار كه از دست ميرود. كتابخانههاي عمومي ما هم دردي مشابه دارند. هر يكي- دو سالي يكبار، به اصطلاح «وجين» ميشوند. كتابهايي كه يا از نگاه سياستگذاران مناسب نيستند، يا «استفاده نميشوند» به انبار يا بازيافت فرستاده ميشوند. حافظه مكتوب يك ملت، آهسته و خاموش، ورق به ورق سبك ميشود تا مبادا سنگيني حقيقت يا تنوع روايتها، آسايش نظم رسمي را مختل كند. بهجاي آن، قفسهها پر ميشوند از عنوانهاي امن، همسو و بيخطر.
نمونههاي تلخترش را در حوزه ديجيتال هم ميبينيم. نسل اول وبنويسي فارسي، با هزاران وبلاگ خاطرهنويسي، گزارشنگاري يا تحليلي، امروز فقط در خاطره برخي كاربران دهه شصت و هفتاد باقي مانده است. وبسايتهايي مثل PersianBlog و Blogfa بهدليل ضعف زيرساخت، كمبود بودجه يا بيتوجهي، بخش زيادي از آن بايگاني عظيم را از دست دادهاند.هاستهاي كوچك، ميزبانهاي ارزان، سرورهايي كه ناگهان خاموش شدند. هيچ آرشيوي، هيچ مرجعي، هيچ نسخهاي باقي نمانده است. انگار آن همه نوشتن، هيچگاه نبوده.
فيلمها هم سهم خود را دارند. فيلمهايي كه ديگر پيدا نميشوند؛ نه در شبكههاي نمايش خانگي، نه در آرشيوهاي رسمي. آنچه باقي مانده، فقط ياد آدمهايي است كه «يادشان هست» چنين فيلمي وجود داشته. حافظه شفاهياي كه روزي فراموش خواهد شد.
در رمان مشهور ۱۹۸۴ جرج اورول، گذشته با دقت بازنويسي ميشد. اسناد قديمي، يادداشتها، روزنامهها، همه از نو تنظيم ميشدند تا با روايت رسمي امروز همخواني يابند. در دنياي ما، نيازي به اين همه پيچيدگي نيست. گذشته را به سادگي «حذف» ميكنيم. بدون سر و صدا، بدون دستور رسمي، تنها با يك بياعتنايي عمومي.
آيا بايگاني فقط محل نگهداري اسناد كهنه است؟ يا ظرفي براي حفظ هويت، ثبت روايتهاي چندگانه و بستري براي نقد گذشته؟ آيا نسلهاي آينده، چيزي از ما خواهند دانست، اگر هر بار كه خانهاي عوض ميكنيم، خود را هم از گذشته خالي ميكنيم؟
روز جهاني بايگاني، يادآور مسووليتي است كه بر دوش ماست. ثبت و حفظ گذشته، چه در قالب يك سند رسمي، چه در قالب يك يادداشت شخصي در يك وبلاگ فراموش شده، بخشي از حراست عقلانيت جمعي ماست. جامعهاي كه حافظه ندارد، در معرض تكرار بيپايان اشتباهات است. در عصر فراموشي، بايگانيداري، خود نوعي مقاومت است.