عليرضا افتخاري:
آرزويم اين است كه شجريان بخواند
سما بابايي/ شنبه «عليرضا افتخاري» در نمايشگاه كتاب حضور يافت و از اجراي شجريان به عنوان بزرگترين آرزوي موسيقايياش ياد كرد: « من همواره در گفتوگوهايي كه با مطبوعات و رسانهها داشتم، از تلاشهاي استاد شجريان در عرصه اعتلاي موسيقي ايراني سخن گفتهام. اميدوارم روزي برسد كه اين خواننده موسيقي ايراني بتواند در ايران كنسرت برگزار كند.» افتخاري در ادامه گفت: «در روزهاي گذشته، در رسانهها اخباري را ديدم مبني بر احتمال حضور استاد شجريان در اجرايي زنده، كما اينكه ايشان در همايش «حافظ» اعلام آمادگي كرد كه به اجراي كنسرت در ايران علاقهمند است. به هر ترتيب حتم دارم، حضور اين هنرمند بزرگ در اجراي زنده، آن هم بعد از سالها ميتواند حركتي تازه در جريان آشتي مخاطب با موسيقي ايراني در شكلي فراگير باشد كه اميدوارم محقق شود.»
آن روز شجريان گفته بود: «كار من سخنراني نيست؛ كار من آواز خواندن است؛ اما در مملكت خودم نميتوانم بخوانم.» و حسين نوشآبادي سخنگوي وزارت ارشاد گفت: مشكل شجريان به ما ربطي ندارد؛ خودش بايد اقدام كند.
و اكنون عليرضا افتخاري ميگويد: «آرزو دارم آقاي شجريان كنسرتي برگزار كند تا من با افتخار و به عنوان هنرمندي در عرصه موسيقي با يك سبد گل بزرگ، يكي از تماشاگران كنسرت اين خواننده ارزشمند موسيقي كشور باشم.»شجريان، خوانندهاي كه ميگويند خسرو آواز ايران است؛ بعد از مدتها سكوت از ممنوعالكاريش گلايه كرد و معاون پارلماني وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، بار ديگر به اين مساله صحه گذاشت كه وزارت ارشاد با برگزاري برنامهاي توسط ايشان مشكلي ندارد و ايشان خودش بايد مشكلش را حل كند. او البته از اين نگفت كه «برخي نهادهاي ديگر» كه در اين ميان دخيل هستند، چه كساني هستند و در اين ميان شجريان بايد چه كاري انجام دهد. البته كه حالا شايعاتي مبني بر حضور «محمدرضا شجريان» در اركستر موسيقي ملي شنيده ميشود اما هنوز از هيچ منبع رسمياي تاييد نشده است.
جالب اينجاست «افتخاري» هم سالهاست كه حضور چنداني در عرصه موسيقي ندارد. خوانندهاي كه آلبوم «نيلوفرانه» اش، ميليونها نسخه فروخته است؛ بعد از آن روبوسي با رييس دولت نهم، مدتها گوشهنشين شد. تابستان سال ۱۳۸۹ بود كه در مراسم روز خبرنگار، اين اتفاق افتاد و حتي عدهاي خبر از مهاجرت افتخاري دادند كه البته بعدها تكذيب شد. بعد از آن اما دخترش در نامهاي سرگشاده، ملاقات پدرش با رييسجمهوري را طراحي شده خواند و گفت از پدرش بهرهبرداري سياسي شده است. او از عذابهايي در نامهاش سخن گفت كه خانوادهاش در اين سالها و بعد از آن ديدار متحمل شدهاند. حالا سالها از آن اتفاق ميگذرد؛ اما همچنان نه محمدرضا شجريان توانسته در ايران به اجراي برنامه بپردازد و نه عليرضا افتخاري، جايگاه گذشته خود را پيدا كرده است؛ او هم مثل بسياري ديگر در فضاي ملتهب آن روزها، قرباني فضايي شد كه رييس دولت و البته مشاور دست راستياش «اسفنديار رحيم مشايي» تدارك ديده بودند. درهمان سالها البته افتخاري در يكي از گفتوگوهايش به اين مساله اشاره كرد كه « با شجريان در تماس هستيم چراكه بايد هنرمندان حال يكديگر را جويا شوند. به خصوص بزرگترها نسبت به كوچكترها. ايشان با من تماس گرفت و از من دلجويي كرد. غريبهها كه نميدانند هنرمندان چه مشكلي دارند، جز اينكه اين مشكلات را در خودشان حل كنند. متاسفانه پيشكسوتان ما گرفتار كار خودشان هستند در صورتي كه بايد از لحاظ روحيه بيشتر به آنها توجه شود. اين روزها ما هنرمندان كمتر دور هم جمع ميشويم. پيشكسوتهايي كه يد طولايي دارند ميتوانند دست كوچكترها و جوانها را بگيرند. به طور مثال يك تلفن آقاي اكبر گلپايگاني براي من يك دنياست يا آقاي حسين خواجه اميري كه گاهي ايشان را ميبينم و عرض احترام دارم. مردم تصور ميكنند بين ما هنرمندان اختلاف است و با هم خوب نيستيم؛ اصطكاك داريم.»
حالا دو سال است كه ديگر محمود احمدينژاد، رييسجمهور نيست اما همچنان تركههاي حضورش به عنوان رييس دولت نهم و دهم، در تمامي جوانب ديده ميشود؛ در هنر نيز هم و به خصوص در موسيقي. كافي است نگاهي به ممنوعيت فعاليت محمدرضا شجريان بيندازيم يا در محاق رفتن عليرضا افتخاري يا بروز پديدهاي چون «حامد نيكپي». در اين ميان البته «حبيب محبيان» نيز به دعوت مشايي به ايران آمد كه البته بعد از چند سال همچنان ممنوعالكار است. در اين ليست ميتوان نامهاي بسياري آورد. حالا اما به نظر ميرسد اندك اندك همهچيز دارد به روال سابقش برميگردد، براي همين است كه «عليرضا افتخاري» كه در نمايشگاه كتاب حضور پيدا كرده است، ميگويد: «من هميشه مشتري دايم نمايشگاه كتاب هستم، اما هر وقت به اين فضا قدم ميگذارم، سعي ميكنم به گونهاي ناآشكار و پنهان اين كار را انجام دهم. من كلاههاي مخصوصي براي هر فصل دارم كه وقتي در اماكن عمومي حضور پيدا ميكنم، براي اينكه مزاحم كسي نباشم، اين كلاه را به سر ميكنم تا كسي من را نشناسد و زمان نمايشگاه كتاب نيز يكي از اين كلاهها را بر سر ميكنم و براي اينكه مزاحم اوقات كسي براي جستوجوي كتاب مورد نظرش نشوم، گوشهاي ميايستم، گاهي به آنها سلام ميدهم و بعد به انتخاب كتاب مورد نظرم ميپردازم، اما دوست دارم يك نكته را به علاقهمندان حضور در نمايشگاه كتاب بگويم؛ اينكه هر وقت به نمايشگاه ميرويد، بدانيد كه چه ميخواهيد بخريد. اين نباشد كه وقتي به اين مكان قدم ميگذاريد، دست خالي فضا را ترك كنيد. من هم ميدانم كه بسياري از مراجعهكنندگان به نمايشگاه كتاب براي خوردن سيبزمينيهاي سرخكرده فضاي بيروني نمايشگاه، به آنجا ميروندو شايد خيلي از آنها نيز نمايشگاه كتاب را با همين سيبزمينيهاي سرخكرده ميشناسند. اما فكر ميكنم آنها نيز در هر صورت دست خالي از يك فضاي فرهنگي بيرون نميآيند و مطمئن هستم كه روزي آنها نيز بالاخره نگاهشان به يك كتاب جلب ميشود و آن را از نمايشگاه خريداري خواهند كرد.»