تنور روشن است
شهرام شهیدی
خانم باجي: موسيو جان امروز مگر روز گراميداشت آتشنشاني است؟
موسيو شيطان: نچ!
خانم باجي: نچ نه و نخير. شما عادت نكردهاي نه بگويي؟
موسيو شيطان: اتفاقا ما در اين كشور متخصص نه گفتن شدهايم. بارها و بارها در انتخابات نشان داديم آري مان در اصل نه به طرف مقابل است. اصلا از نه گفتن خوشخوشانمان ميشود.
خانم باجي: سوءاستفاده سياسي نكن و جواب مرا بده. حالا كه روز آتشنشاني است چرا لباس ضدحريق پوشيدهاي؟
موسيو شيطان: چون ميخواهم بروم تو دل آتش.
خانم باجي: جايي آتش گرفته ؟ اتفاقي افتاده؟
موسيو شيطان: نه. اما به زبان نميآورند. اما اين لباس ضد حريق داستانش فرق دارد.
خانم باجي: خب چرا فس و فس ميكني؟ بگو چرا پوشيدياش؟
موسيو شيطان: چون دارم ميروم وارد تنور شوم.
خانم باجي: خواب بودي؟ تنور انتخابات خاموش شد تا بعد از نوروز و دور دوم.
موسيو شيطان: نخير بنده ميخواهم وارد تنور ديپلماسي شوم و حاتميكيا هم هشدار داده كه عالم ديپلماسي با عالم فرهنگ فاصلهاي به تناسب وسط تنور و بيرون از تنور دارد. بنابراين بنده هم با اين لباس قصد حضور دارم.
مهاراجه: كجاي كاري بنده خدا! حاتميكيا اشتباه گرفته. اين روزها آنكه داخل تنور است سياستمدار نيست بلكه خود هنرمند است كه وسط تنور دست و پا ميزند.
خانم باجي: چيچي گفتي؟ تو لهجهات كو؟
مهاراجه سالي يكي دو بار هيجاني ميشود و لهجه هندياش را از ياد ميبرد. فعلا دم تنور يك لنگهپا ايستاده كه ببيند چه ميشود.