نقد دوگانه سنت و مدرنيته
بهمن اكبري
در گفتمان معاصر، «سنت» اغلب به مثابه سرچشمه اصالت و حقيقت مطلق تلقي و «مدرنيته» به عنوان گسست از آن يا مظهر انحراف و بيريشگي معرفي ميشود. اين دوگانهسازي سادهانگارانه، در عمل، انسان را ميان دو قطبِ «تقديس گذشته» و «انكار اكنون» معلق نگه ميدارد. مقاله حاضر با نقد نگاه آرمانگرايانه به سنت و نيز با پرهيز از گسستگرايي افراطي مدرن ميكوشد نسبت اين دوگونه از معرفت را در قالب گفتوگويي تاريخي و هرمنوتيكي بازفهمي كند. بر اساس اين ديدگاه، سنت نه جوهره مقدس و تغييرناپذير حقيقت، بلكه ميراثي است انساني، پويا و تفسيرپذير كه بايد در پرتو عقلانيت و نيازهاي روز بازخواني شود.
كليدواژگان: سنت، مدرنيته، تاريخ فرهنگي، هرمنوتيك، نقد سنتگرايي، عقلانيت مدرن
سرآغاز- در طول تاريخ انديشه، انسان همواره ميان دو ميل در نوسان بوده است: ميل به حفظ ميراث و ميل به نو شدن. گروهي چنان از سنت سخن ميگويند كه گويي حقيقت ناب، تماما در گذشته جاي دارد و گروهي ديگر، با شيفتگي نسبت به مدرنيته، گمان ميبرند كه هر چه جديد است، الزاما درستتر و انسانيتر است. اما زمان به خودي خود واجد ارزش اخلاقي يا معرفتي نيست. درستي يا نادرستي انديشه، نه به قدمت آن وابسته است و نه به تازگياش، بلكه به ميزان عقلانيت، عدالت و كارآمدياش براي انسان. «سنت» تاريخِ من و تو است؛ آنچه بر ذهن و زبان انسان تاريخي و جغرافيايي ما «گذشته» است؛ مطلوبيت و حقانيت جاودانه ندارد، اما بيآن نيز نميتوان زيست. ما از دل سنت برخاستهايم، اما در آن متوقف نماندهايم. اين موضوع كاملا دقيق در چند گزاره كوتاه واكاوي شده است:
۱. افسانه گذشته آرماني- يكي از گرايشهاي ريشهدار بشر، «آرمانيسازي گذشته» است. همانگونه كه بدرالعبري، متفكر عماني اشاره ميكند، انسان در برابر گذشته دچار «خيالپردازي تاريخي» ميشود يا آن را جهاني فرشتگاني و بينقص ميپندارد يا سراسر تيره و تباه. هر دو روايت از يك ضعف مشترك رنج ميبرند: «روايتزدگي».
نه «سلفي ملائكگونه» وجود دارد و نه «خلفي شيطاني»؛ بلكه انسان همواره در ميان خير و شر در حركت است. «تاريخ» نه بهشتي است گمشده و نه جهنمي است تمامعيار، بلكه ميدان كوششهايي است انساني براي فهم معنا و عدالت.
۲. سنت: ريشه يا زندان؟سنت سرشتِ سازنده انسان است، اما نبايد آن را تقديس كرد. ما از آن «جهانِ پيشامدرن» كنده و به «جهان مدرن» پرتاب شدهايم. از اينرو، چارهاي جز «نو شدن» نداريم؛ اما اين نو شدن تنها از مسير نقد عميق سنت ميگذرد. «مدرنيته» در امتداد سنت است، نه در انكار آن. كسي كه مباني فكري، عقلانيت و سبك زندگي مدرن را پذيرفته، نميتواند در حسرت زيستِ سنتي و خيال «بازگشت» باشد؛ زيرا بريدن از سنت در سطح مفهومي به معناي بريدن از نظام زيستي آن نيز هست. سنت، بستني زعفراني نيست كه چون «سنتي» است، لزوما اصيلتر باشد! سنت ريشه است، اما آنچه ما را زنده نگه ميدارد، شكوفه و ميوه «نو شوندگي» است.
۳. ذهن اسير گذشته- يكي از بحرانهاي فكري جوامع اسلامي، رهن نهادن «حال» در گروی «گذشته» است. ما به جاي پرداختن به توسعه، علم و عدالت، در نزاع بر سر روايتهاي تاريخي ماندهايم.
شخصيتهايي چون احمد بدوي يا قهرمان ميشوند يا شيطان؛ حال آنكه واقعيت انساني آنان در ميان اين دو قطب گم ميشود. چنين ذهني نه تاريخ را ميفهمد و نه حال را.
گذشته، زماني است سودمند كه چراغ راه آينده باشد، نه زنجير پاي اكنون.
۴. سازنده تاريخ انسان است، نه زمان- گذشته و حال تفاوت ماهوي ندارند، زيرا سازنده هر دو «انسان» است. در هر عصري، انسان با خير و شر درگير بوده است. جامعه صدر اسلام نيز جامعهاي سراسر فرشتهگون نبود، بلكه انساني بود با همه تناقضهايش. از اينرو، هيچ دورهاي را نميتوان «معيار مطلق داوري» درباره ديگر دورهها قرار داد. آنچه ماندني است، نه شكلهاي تاريخي، بلكه روح عقلانيت و عدالت است.
۵. سنت و مدرنيته در ميانه گفتوگو، نه در تعارض- از منظر فلسفه هرمنوتيكي گادامر، ريكور و تيلور، سنت و مدرنيته در يك گفتوگوي تاريخياند، نه در يك جنگ تمدني.
هر سنتي زماني زنده است كه در پرتو نيازهاي اكنون بازتفسير شود. همانگونه كه گادامر ميگويد، فهم، همواره برآمده از «پيوند افقها» است: افق گذشته و افق حال.
«مدرنيته افراطي» كه ميخواهد از ريشه بگسلد، همانقدر خطرناك است كه «سنتگرايي متعصب» در گذشته منجمد مانده است.
راه ميانه، بازخواني انتقادي سنت در پرتو عقل و تجربه معاصر است؛ نه نفي گذشته و نه پرستش آن.
۶. عقلانيت مدرن و تداوم تاريخي- پرسش بنيادين آن است كه آيا ميتوان عقلانيت مدرن را پذيرفت و در عين حال در حسرت زيست سنتي ماند؟
پاسخ منفي است، زيرا هر عقلانيت نو، نحوهاي است تازه از زيستن و معنا دادن به جهان. اگر عقل مدرن را پذيرفتهايم، بايد شيوه زيستن متناسب با آن را نيز بپذيريم.
مدرنيته ادامه ماست، اگر بتواند بر پايه ريشههاي فرهنگيمان رشد كند؛ همانگونه كه هر درختي، تنها با تداوم ريشههايش در خاك زنده ميماند، اما با رويش شاخهها و ميوههاي تازه معنا مييابد.
در پايان - سنت و مدرنيته دو مرحله از يك صيرورت انسانياند. «گذشته» منبع الهام و تجربه است، اما نه معيار حقيقت. «مدرنيته» نيز ادامه تكامل همان سنت است، نه دشمن آن.
جامعه امروز براي ساخت آينده، بايد از گذشته بياموزد، اما در آن توقف نكند. بازگشت به گذشته تنها زماني سودمند است كه راهي باشد براي درك عميقتر انسان و تحقق عقلانيت و عدالت، نه براي اسارت در سايه تاريخ. در اين معنا، سنت نه بتِ پرستيدني است و نه دشمني ضرورتا شكستني؛ بلكه گفتوگويي است دائمي ميان آنچه بودهايم و آنچه ميخواهيم بشويم.
منابع
۱. گادامر، هانس گئورگ. حقيقت و روش. ترجمه محمود خاتمي. تهران: هرمس، ۱۳۹۳.
۲. هابرماس، يورگن. گفتمان فلسفي مدرنيته. ترجمه حسين معصوميهمداني. تهران: طرح نو، ۱۳۸۰.
۳. ريكور، پل. زمان و روايت. ترجمه موسي اكرمي. تهران: علمي و فرهنگي، ۱۳۸۴.
۴. تيلور، چارلز. منابع خود: خاستگاههاي هويت مدرن. ترجمه منوچهر صانعيدرهبيدي. تهران: هرمس، ۱۳۹۵.
۵. بودريار، ژان. جامعه مصرفي. ترجمه ناصر فكوهي. تهران: نشر ني، ۱۳۸۰.
۶. بدرالعبري، بدر بن سالم. تأملات في التراث و الحداثة. مسقط: دارالمنار، ۲۰۱۷.
۷. اقبال لاهوري. بازسازي انديشه ديني در اسلام.