آقارشيد فرماندهِ فرماندهان
محمدصادق درويشي
غلامعلي رشيد؛ فرمانده فكور، طراح و با صلابت سالهاي جنگ به خاك سپرده شد. آنقدر فرمانده لشكر و قرارگاه زير دستش بودند و او مرشد يا به قول قاسم سليماني كاشف همه آنها بود، آنقدري در همه عملياتهاي مهم جنگ حضور تعيينكننده داشت (تا آنجا كه وقتي هنوز مهر فرماندهي محسن رضايي در سپاه خشك نشده بود و نخواسته بود رمز عمليات را اعلام كند، اين رشيد بود كه با اعتماد به نفس و صلابت رمز عمليات طريقالقدس را از پشت بيسيم به اين شكل اعلام كرد: «من، رشيد... رمز عمليات را اعلام ميكنم») و آنقدري در دهههاي پس از جنگ -در سايه- و در حسرت و دلتنگي سالها و فرازهاي پرافتخار دفاع ماند كه تصور اينكه حالا «آقارشيد» رفته و آنچه مانده: شهيد رشيد است، دشوار و ذهنسوز است... درست شبيه ماجراهاي اين چند هفته. قريب به نيم قرن، غلامعلي رشيد در نقطه كانوني استراتژي و تصميمگيري نظامي ايران قرار داشت و دوران پس از شهادت او به واسطه نقش برجسته و مستمري كه طي دههها داشته است، ميتواند دوران پسارشيد در فهم نظامي ايران نام بگيرد. فرزند يك آهنگر ساده در بازار قديم دزفول، در تمام اين ساليان طولاني با عقل سرد و قلب گرم، با ذخيره دانايي انباشته شده در كوران حوادث دفاع مقدس، با چشمي باز و نظارهگر و دهاني كمسخن و گزيدهگو و با آن ايراندوستي آميخته با روح مسلماني كه امتحان خود را پس داده؛ از پايههاي استوار شكلگيري خرد دفاعي كشور بوده است. باري، همانطور كه بايد بپذيريم شرايط عوض شده شهادت رشيد را هم بايد پذيرفت.
فرماندهان شهيد و عملياتهاي جنگ هشت ساله در طراحي و اجرا، هر دو با رشيد پيوند خوردهاند، نميشود اينها را از هم جدا كرد؛ شهادتِ رشيد -كه طي اينسالها به سياست و اقتصاد و … آلوده نشد- نمادي از بسته شدن پرونده فرماندهان نامآور و فخرآور دوران جنگ است يا شايد بشود گفت نماد عبور از گفتمان درهمآميختگي فرماندهان جنگ با بطن جامعه و سربرآوردن فرماندهان از اقشار مختلف كشور. عصر، عصرِ سختافزار پيچيده، اطلاعات، هوش مصنوعي و ماجراهايي از اين دست است. آن گفتمان به لحاظ كالبدي خاتمه پيدا كرده، براي امروز بايد روح جاري در تحولات دفاع مقدس را از كلام يار غار رشيد و برادر بزرگ ديگر شهيدِ عاليرتبه اين ايام، حسن باقري، وام گرفت: «بايد به خود جرات داد كه اين نوع جنگيدن به درد نميخورد و لازم است كه استراتژي در اين جنگ عوض شود.» نقش غلامعلي رشيد در دوران جنگ آنقدر برجسته و پررنگ است كه به سختي بتوان ردي از او در جاي جاي تاريخ پر افتخار دفاع پيدا نكرد؛ رشيد اهل نوشتن حتي در كوران روزها و شبهاي جنگ بود و خدا كند دستنوشتههاي او باقي و محفوظ مانده باشد. شايد مرور برگي از آنها در عمليات سهمگين و سرنوشتساز خيبر، چكيدهاي از مجاهدتهاي بيامان او باشد: «در دفترچه خاطراتم در تاريخ ۱۸ اسفند ۱۳۶۲، نوشتهام: هيچ وقت در طول اين سي سال عمرم اينگونه با مفاهيم دنيا و آخرت و مرگ و شهادت و ترس روبهرو نبودهام. خداوند بالاخره من را در جزيره امتحان كرد و من خود را تا اندازهاي شناختم. خدايا شكرت. خدايا رحم كن. من در برابر رزمندگاني همچون حميد و مهدي [باكري] و بسيجيهاي دلير و شجاعي كه آنقدر ميجنگند تا دشمن از روي جنازهشان عبور كند، خجل و شرمندهام و در برابر عظمت آنها سر خم ميكنم. روز پانزدهم به همراه باقري [محمد] سوار قايق شديم و رفتيم به جزيره مجنون و ساعت ۹ شب مستقر شديم. روزهاي شانزدهم و هفدهم و هجدهم، دشمن با حداكثر توان [يعني آتش انواع توپخانه و بمباران هوايي يگانهاي مكانيزه و زرهي و پياده] قصد داشت جزيره مجنون جنوبي را از ما پس بگيرد. از صبح آتش انبوه و بيامان و غرش توپخانههاي دشمن شروع شد و مگر قطع ميشود؟ خداوندا! رحم كن بر بچههاي مظلوم ما. هواپيماها مرتب در آسمان پيدا ميشدند و بمباران ميكردند. عذابآور بود. دشمن به شدت حمله ميكرد. كلمه شيبتني را چندين بار زير صفحات يادداشتهايم نوشتهام. در روز هفدهم نوشتهام: امان از اين و آتش توپخانه، گويي كه هزاران دهلزن بر دهل ميكوبند. برادر مهدي باكري و احمد كاظمي مثل فرماندهان گردان در خط مقدم كنار و پاي نيروهايشان ايستادهاند. عراقيها نيز در داخل زره و نفربر و با انبوه آتش، در مقابل نيروهاي بسيجي به رزم ذلتوار خودشان ـ كه از سوي همه دنيا حمايت ميشوند ـ ادامه ميدهند. شگفت از اين همه نابرابري! خداوندا تو را به عزتت رحم كن. تا ساعت ده روز هجدهم اسفندماه اين فشار دشمن ادامه داشت. ولي بچهها مردانه ايستادند. اين نيروها را مهدي باكريها و احمد كاظميها و مهدي زينالدينها و همتها و رستگارها فرماندهي ميكردند. روز هجدهم وقتي آتش دشمن كم و معلوم شد كه مأيوس شده است، در بيسيم فرياد زدم كه جزاير از آن ماست...» امروز، آقارشيد به قافله شهدا پيوسته، اما همه ملت ايران به تأسي از او و همه شهداي پاكباخته اين مرز و بوم خطاب به دشمنان اين ديار يكصدا فرياد ميزنند: «ايران از آنِ ماست».