• 1404 سه‌شنبه 10 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6082 -
  • 1404 سه‌شنبه 10 تير

سه روايت از مجروحان حمله موشكي اسراييل به اوين در گفت‌وگو با «اعتماد»

فكر نمي‌كرديم به زندان حمله كنند

نيره خادمي

زندان محيط بسته است و راه فرار ندارد. زندان ميدان جنگ نيست، زندان، زندان است. در ميدان جنگ امكان همه‌چيز وجود دارد، چون ميدان جنگ است، اما زندان بسته است و محيطي نيست كه كسي بخواهد در آن بجگند. «حسين»، سرباز ۱۸‌ماه خدمت زندان اوين اين جملات را مي‌گويد چون اصلا انتظار نداشته است كه در جنگ اسراييل با ايران، زندان اوين مورد حمله موشكي قرار گيرد. اين حرف «طاهره‌خانم» هم هست. او روز دوشنبه دوم تير‌ماه كه براي گرو گذاشتن وثيقه آزادي تنها پسرش به سمت زندان اوين به راه ‌افتاد، هيچ فكر نمي‌كرد كه زندان مورد اصابت موشك دشمن قرار گيرد و در واقع با خيال راحت به آنجا رفت. برخي هم البته اينطور فكر نمي‌كردند، مانند «رضا» كارمند تاسيساتي زندان اوين كه مي‌گويد: «با خودم مي‌گفتم خب بزند، خداوند عمري به ما داده است، حالا يا اين وري يا آن وري.» هر سه نفر در حمله اسراييل به زندان اوين مجروح شده‌اند، ابتدا اورژانس آنها را به بيمارستان مدرس يا طالقاني تهران برده، بعد به بيمارستان شهداي تجريش انتقال داده شده‌اند و حالا در روزهايي كه در آتش‌بسي شكننده به سر مي‌بريم، هر كدام روايت‌هاي خود از آن روز را با خبرنگار «اعتماد» در ميان گذاشته‌اند. 

زندان ميدان جنگ نيست
ساعت حدود ۱۱ و نيم صبح دومين روز تير‌ماه، حسين يكي از درهاي ورودي زندان اوين را بست و به سمت سالن برگشت. او در همان لحظه شاهد اصابت نخستين موشك به حوالي پاركينگ سالن ملاقات بود و خود نيز با موج نخستين انفجار به همراه هم‌خدمتي‌هايش زير خاك مدفون شد. «من و چند نفر از سربازان و يكي از افسران‌مان زير آوار رفتيم و بعد از حدود يك ساعت نجاتمان دادند. از آن زمان چيز زيادي يادم نمي‌آيد، فقط مي‌دانم ساعت ۱۲ و نيم- يك، در بيمارستان طالقاني بستري شدم و هم خدمتي‌هايم را آنجا ديدم كه هر كدام آسيبي ديده بودند.» زماني كه حسين زير آوار بود هنوز از هوش نرفته بود و صداي موشك‌‌هاي بعدي كه به زندان اوين اصابت مي‌كرد را هم مي‌شنيد: «تا جايي كه مغزم مي‌شنيد تقريبا هر چند دقيقه، يك موشك ديگر به زندان اصابت مي‌كرد. آن زمان و در لحظات اوليه، اوين خيلي شلوغ بود، مردم در حال فرار بودند و همه در شوك به سر مي‌بردند. بنابراين صداي من را هم كسي نمي‌شنيد. همچنان هم موشك به سالن ملاقات برخورد مي‌كرد، فقط يك موشك نبود دو، سه تا بود و من مي‌شنيدم كه جلوتر و به سمت وسط زندان مي‌رود، شايد حدود ده تا موشك زدند. آنجا كه خلوت‌تر شد كمي سر و صدا كردم تا صدايم را از زير خاك شنيدند و چند امدادگر من را بيرون آوردند. در آن شرايط مي‌توانم بگويم هم ترسيده بودم، هم نه. از فكر اينكه شايد شهيد شوم، خوشحال بودم. وقتي زير خاك رفتم هم اولين چيزي كه گفتم اين بود كه خدا رو شكر. فكر مي‌كنم حدودا يك ساعت زير خاك بودم و در آن يك ساعت فقط مي‌توانستم آرام نفس بكشم در غير اين‌صورت بيهوش مي‌شدم و در آن شرايط اگر بيهوش مي‌شدم ديگر كسي صداي من را نمي‌شنيد. بعد از لحظات اوليه كه آوار روي سرم ريخت، مدام خاك روي من بيشتر مي‌شد. سنگيني آوار را روي بدنم حس مي‌كردم و هيچ نوري هم نبود. نمي‌توانستم تكان بخورم و فكر مي‌كردم شهيد شدم.» وقتي خاك روي او ريخت، اولين ضربه به كمر و ستون فقرات حسين برخورد كرد و در آن لحظه ديگر هيچ كاري نتوانست انجام دهد. «بيشتر سربازان سالن مجروح و خيلي از سربازان يگان هم شهيد شده‌اند.» درميانه‌هاي صحبت‌ها حالش دگرگون مي‌شود و ناله مي‌كند. آنطور كه مادرش مي‌گويد از روزهاي قبل به ياد فرمانده و بقيه هم‌لباسي‌هايش كه شهيد شده‌اند، مي‌افتد و همينطور مي‌شود. حسين براي هم‌خدمتي‌هايش گريه مي‌كند. غصه مي‌خورد و مدام مي‌گويد من افتخار شهادت نداشتم: «به او مي‌گويم، خدا تصميم مي‌گيرد به چه كسي امتياز شهادت را بدهد به چه كسي زندگي. به شما فرصت زندگي داده است و به ديگري امتياز شهادت.» حسين اهل بجنورد و ۱۸ ماه خدمت است و تازه ۲۳ ساله شده. او پس از اينكه سيكلش را گرفته، همراه پدر و مادرش روي زمين كشاورزي‌شان كار كرده تا پول جمع كند و بتواند به خدمت سربازي برود: «پارسال هم كه برنج كاشتيم حسين به ما كمك كرد و يك سال هم فقط خودش برنج كاشت. در كل دو، سه سال كشاورزي كرد، دست و بالش كه باز شد، رفت سربازي. من آن روز شنيدم كه اوين را زدند، فكر نمي‌كردم پسرم آسيب ديده باشد چون او مدام مي‌گفت؛ تو غصه نخور زندان طوري نمي‌شود، اما روز دوشنبه از بيمارستان طالقاني به ما خبر دادند كه مجروح شده است.» بر اساس ماده ۳ مشترك كنوانسيون‌هاي چهارگانه ژنو و اصول مندرج در قواعد عرفي حقوق بشردوستانه، افراد محروم از آزادي، اعم از زندانيان كيفري يا بازداشت‌شدگان، بايد در همه حال از حمايت در برابر خشونت، رفتارهاي غيرانساني، تهديد به جان و بدرفتاري بهره‌مند باشند و حمله به مكاني كاملا غيرنظامي و تحت حمايت ويژه در چارچوب ماده ۸ اساسنامه رم، مصداق جنايت جنگي است. بر همين اساس حسين هم مانند بسياري از آدم‌هايي كه آن روز به عنوان پزشك، كارمند اداري يا ملاقات‌كننده در محوطه زندان اوين بودند، اصلا فكر نمي‌كرد كه به زندان حمله كنند. «زندان محيط بسته است و راه فرار ندارد. زندان ميدان جنگ نيست، زندان، زندان است. در ميدان جنگ امكان همه‌چيز وجود دارد چون ميدان جنگ است اما زندان بسته است و محيطي نيست كه كسي بخواهد در آن بجگند.» او چهار خواهر و برادر دارد و پسر كوچك خانواده است.در حال حاضر مهره‌هاي كمرش آسيب ديده است، اما چند و چون اين آسيب هنوز چندان مشخص نيست و پزشكان و پرستاران ترجيح مي‌دهند محتاطانه‌تر در اين باره اظهارنظر كنند. 

نمي‌دانيد چه قيامتي بود
«طاهره‌خانم» هفتاد و دو سال دارد، بازنشسته آموزش و پرورش است و همسرش را حدود ۳۰ سال پيش از دست داده. او روز دوشنبه، براي آزادي تنها فرزندش از زندان به اوين رفت تا براي او وثيقه بگذارد، اما وقتي براي تكميل روند قانوني در سالن انتظار نشسته بود، موشك به سالن اصابت كرد و به‌شدت زخمي شد. «با خانم و پدر خانم پسرم به اوين رفتيم، شماره گرفتيم و منتظر مانديم تا نوبتمان شود. در محوطه نشسته بوديم و داشتيم فيلم نوه‌مان را نگاه مي‌كرديم كه يك دفعه به صورت رگباري به زندان موشك زدند و ديوار زندان روي ما ريخت. من دستم را روي سرم گرفتم اما بدنم از جمله هر دو پا و يكي از دست‌هايم زخمي شد. انگشت پايم را مي‌ديدم كه داشت از جا كنده مي‌شد و فقط به يك پوست بند بود و گوشت دستم بيرون آمده بود. آن لحظه ناقص شدن خودم را با چشمان خودم ديدم.» ظاهرا هر كسي كه از محوطه قسمت اداري زندان دورتر بوده، كمتر آسيب ديده است، اما در كل طاهره‌خانم شرايط آن را روز را افتضاح توصيف مي‌كند: «به قدري درگير خودم بودم كه متوجه اطرافم نشدم. خودم و پاهايم را مي‌ديدم كه خون‌آلود شده بود. خواستم به سمت ماشيني كه كمي جلوتر بود، حركت كنم اما نمي‌توانستم بنابراين كمك خواستم. دو پسر جوان كمك كردند و من را به ماشين رساندند. اورژانس ابتدا من را به بيمارستان برد و آنجا هم خيلي كمبود داشت چون به هر حال به صورت ناگهاني به آنجا بيمار برده بودند. بعد هم من را با آقاي ديگري كه حال بدتري داشتيم به بيمارستان شهداي تجريش آوردند. ۶ ساعت در اتاق عمل بودم، هر دو پا و يكي از دستانم به‌شدت آسيب ديد. الان هم كلي مسكن به من تزريق مي‌كنند تا بتوانم درد را تحمل كنم. پسرم هم تماس گرفت و از وثيقه گفت، گفتم؛ دو سانت هم نمي‌توانم تكان بخورم و نمي‌توانم پايم را روي زمين بگذارم، اصلا حرفش را هم نزن چون كار كس ديگري نيست و وثيقه را خودم بايد به زندان ببرم.» چند ساعتي است كه درد دست او نسبت به قبل بيشتر شده بنابراين نگران است كه چه اتفاق جديدي برايش افتاده. به قول خودش مرگ را جلوي چشمان خود ديده است، آن هم در شرايطي كه اصلا انتظار نداشته كه آنجا بمباران شود، با خود مي‌گفته زندان را كه نمي‌زنند، آنجا غيرنظامي زياد است بنابراين با خيال راحت رفته اما همان اتفاقي كه فكرش را نمي‌كرده، افتاده. با اين حال در آن لحظه تمام تلاش خود را كرده است تا سر و شانه‌هايش آسيب نبيند و موفق هم شده اما به جاي آن يك دست و دو پايش آسيب ديده‌اند. «گفتيم مي‌رويم مشخصات مي‌دهيم، وثيقه مي‌گذاريم تا پسرم آزاد شود و بر مي‌گرديم كه اينطور شد. جوري موشك مي‌زدند كه گفتم ديگر زنده نمي‌مانم. فكرم اين بود كه عضوي از بدنم قطع نشود و جاي شكر دارد كه اين اتفاق نيفتاد. شب‌ها با آرام‌بخش مي‌خوابم، رو به يك طرف يا طاق‌باز. قرار بود ديروز مرخص شوم اما زخم‌ها را باز كردند و ديدند هنوز خيلي براي خوب شدن كار دارد. دارم كم مي‌آورم و تمام بدنم درد مي‌كند. آن ‌لحظه‌ها عاشورا و قيامت بود و من هيچ‌وقت يادم نمي‌رود. اميدوارم نصيب هيچ كس نشود و ديگر از اين اتفاقات نيفتد چون ديگر طاقت نداريم. وحشتناك بود. خدا كمك كند از اين اوضاع بيرون بياييم و همه، روز خوش ببينيم. ما هميشه خيلي چيزها را در قاب تلويزيون ديديم اما من اين اتفاق را زنده ديدم. واقعيت آن چيزي نيست كه در تلويزيون نگاه مي‌كنيد چون آنجا حواستان به چند جا هست و آن درك حقيقي را نداريد. دور از جان، تا آن بلا، سرتان نيايد نمي‌فهميد آن كسي كه تير خورده و در حال دويدن و فرار است، چه مي‌كشد. در آن لحظه همه مثل من در حال فرار بودند و داد مي‌زدند. بعضي‌ها هم از يكديگر كمك مي‌خواستند و در اين ميان بعضي‌ها خودشان را رها كرده و به كسان ديگري كمك مي‌كردند مانند آن دو پسر جواني كه به من كمك كردند. معلوم نبود شايد اگر آنها نبودند، پايم همانجا مي‌افتاد.»

رفته بودم كولر را سرويس كنم
سومين نفر «آقا رضا»، كارمند تاسيساتي است؛ پدري كه ۵۵ سال دارد و از ۲۴ سال پيش در زندان اوين كار مي‌كند. به او گفته بودند كه كولر اتاق ملاقات را سرويس كند، بنابراين چند دقيقه قبل از حمله موشكي با يك نردبان ۲ و نيم متري به سمت پله‌هاي اتاق ملاقات رفت تا به پشت‌بام برود اما تنها چند پله مانده به پشت‌بام با انفجار به بيرون از محوطه پرتاب شد و زير آوار رفت: «كل منطقه را خاك و غبار گرفته بود و اصلا نمي‌دانستيد بايد كجا برويد. در لحظاتي كه زير آوار بودم، يكي از همكارانم صدايم كرد و گفت كه پايت را از اينجا بكش تا بالا بيايد. صدايش را شنيدم و من را كمي بالاتر كشيد و بعد گفت، بمان تا بروم كمك بياورم. همين را شنيدم و ديگر چيز ديگري در ذهنم نيست. جزو اولين‌ نفراتي بودم كه به بيمارستان مدرس بردند، آنجا خيلي از من عكس (تصويربرداري تشخيصي) گرفتند كه شاكي هم شدم. بعد هم من را به اينجا انتقال دادند. كمر و پاي چپم آسيب ديده و خرده‌هاي خاك و شيشه توي صورت و بدنم رفته است. سمت چپم اصلا كارايي ندارد و خيلي اذيت مي‌شوم. فعلا كمرم جراحي شده، اما پايم را آتل بستند تا اگر نياز باشد اقدامات ديگري انجام دهند.» برادرش هم كه آنجا در اتاق ايستاده مي‌گويد؛ روز اول همكارانش با برادر بزرگ‌ترم تماس گرفتند و گفتند چيزي نشده است فقط براي او لباس بياوريد اما وقتي او به بيمارستان آمد، متوجه ميزان جراحات و آسيب‌هاي رضا شد.  بسياري از آدم‌هايي كه صبح روز يكشنبه به هر عنوان؛ زنداني، مراجعه‌كننده، ملاقات‌كننده، سرباز يا كارمند و مددكار و پزشك در محوطه زندان اوين حضور داشتند، اصلا فكر نمي‌كردند كه زندان مورد حملات اسراييل قرار گيرد. حالا گزارش‌ها از شهادت بسياري از شهروندان عادي در آن حملات، حكايت دارد. آنطور كه افكار‌نيوز نوشته، ليلا و هاجر زناني بودند كه براي گذاشتن وثيقه و آزاد كردن زنداني‌هايشان به اوين رفته بودند و زهره‌سادات و حسن شجاعي كارمندان زندان و ماهان هم در آنجا سرباز بوده‌اند اما همگي به شهادت رسيده‌اند. قاضي علي قناعت‌كار، سرپرست دادسراي ناحيه ۳۳ تهران فرد ديگري است كه در اين حمله كشته شده و همچنين دكتر سيد داوود شيرواني، پزشك متخصص بيمارستان امام‌خميني كه روز دوشنبه در زندان حضور داشته است. اصغر جهانگير، سخنگوي قوه قضاييه هم حدود يك هفته پس از اين ماجرا اعلام كرد كه طبق آخرين آمار رسمي ارايه‌شده درباره تعداد شهداي حمله به زندان اوين، ۷۱ نفر به شهادت رسيده‌اند؛ از جمله كادر اداري زندان، سربازان وظيفه، محكومين زنداني، خانواده محكومين كه براي ملاقات يا پيگيري قضايي زندانيان خود به زندان مراجعه كرده بودند و همسايه‌هايي كه در مجاورت زندان زندگي مي‌كردند. در اين ميان اما نگراني‌ها و انتقاداتي هم نسبت به نحوه انتقال زندانيان اوين به زندان‌هاي ديگر از جمله قزل‌حصار، رجايي‌شهر و تهران بزرگ وجود دارد كه البته گفته مي‌شود موقتي است. بنابراين زخمي‌هاي اوين و خانواده‌هاي زندانيان منتظرند تا در آينده نزديك اين جابه‌جايي‌ها به آزادي، انتقال دايم يا بازگشت به بندهاي سابق ختم شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون