جنگ كوتاه و فرصت بازسازي بلندمدت
مهدي خاكيفيروز
در نگاه نخست، شايد وسوسهانگيز باشد كه بگوييم جنگ اخير، كوتاه بود و محدود؛ پس نيازي به بازسازي گسترده نيست، اما تجربههاي جهاني نشان دادهاند كه حتي جنگهاي كوتاهمدت، چنانچه با نگاه درستي مديريت شوند، ميتوانند آغازي براي بازنگري در زيرساختهاي كليدي، تحول در اولويتهاي توسعه و ترميم نابرابريهاي مزمن باشند. در جنگ ۱۲ روزهاي كه ايران تجربه كرد، برخلاف جنگهاي فراگير گذشته، بسياري از زيرساختها مانند نيروگاهها، پالايشگاهها، پل و تونلهاي جادهاي و ريلي مصون مانده و عمده آسيبها به بخشهايي مانند فرودگاهها، بنادر، برخي مراكز نظامي، اداري و ساختمانهاي مسكوني وارد شد كه نيازمند نوسازي است. با اين حال بازسازي پس از جنگ، صرفا به معناي ساختن ساختمانهاي تخريبشده نيست. بازسازي واقعي زماني آغاز ميشود كه يك كشور تصميم بگيرد از دل بحران، آيندهاي بهتر و كارآمدتر براي خود طراحي كند.
فرصت اصلاح گسترده
برخلاف تصور اوليه، جنگهاي كوچك، لزوما آثار كوچك ندارند. اگر فرصتهاي پس از بحران را ناديده بگيريم، همان آسيب محدود هم تبديل به ركود، بيكاري و نارضايتي اجتماعي ميشود. اما اگر برنامهريزي درستي انجام شود، حتي در غياب خرابيهاي سراسري، بازسازي به ابزاري براي تحريك توليد، بهروزرساني زيرساختها و بازيابي اعتماد عمومي تبديل ميشود. كشورهايي مانند كرهجنوبي پس از جنگ كره يا ويتنام پس از درگيري با امريكا، با وجود منابع محدود، توانستند مسير بازسازي را به مسير توسعه بدل كنند. آنها از لحظهاي كه سكوت پس از جنگ آغاز شد، بازطراحي اقتصاد خود را شروع كردند، نه با اين هدف كه صرفا «وضع پيشين» را احيا كنند، بلكه با نگاهي تازه به آينده.
گاز و برق؛ رگ حياتي بازسازي
در فهرست بلند اولويتهاي بازسازي، شايد هيچچيز به اندازه انرژي برق، تعيينكننده نباشد. برق فقط يك خدمت عمومي نيست؛ ستون فقرات توليد در بسياري از صنايع است. ايران اگر بخواهد بازسازي محدود اما موثر پس از جنگ اخير را به فرصتي براي جهش اقتصادي تبديل كند، بايد از توسعه زيرساختهاي برق آغاز كند. كارخانههاي سيمان، فولاد، كاشي و سراميك، كابل، شيشه و دهها صنعت مرتبط ديگر، بدون برق پايدار و گسترده، قادر به پاسخگويي به نيازهاي بازسازي نخواهند بود. افزايش ظرفيت توليد برق، علاوه بر تامين تقاضاي فعلي، به ثبات بازار مصالح، مهار تورم ساختوساز و جلوگيري از كندي پروژهها كمك ميكند. تجربه آلمان پس از جنگ جهاني دوم نشان داد كه توسعه برق، زيرساختي براي توسعه ساير زيرساختهاست. دولت آلمان پيش از هر چيز، تامين برق را تثبيت كرد تا بتواند به توليد صنعتي، بازسازي مسكن و حملونقل سرعت ببخشد. در ايران نيز بايد همين الگو دنبال شود.
بنادر و فرودگاهها؛ نقطه شروع اتصال دوباره
يكي از مهمترين اهداف حملات اخير، زيرساختهاي فرودگاهي و بندري بود. اين دو حوزه، پيوند حياتي ايران با جهان خارج را شكل ميدهند. بدون بازسازي هوشمند و سريع در اين بخشها، صادرات و واردات با اختلال روبهرو خواهد شد و زنجيره تامين مصالح، ماشينآلات و كالاهاي ضروري دچار اختلال ميشود. بازسازي اين دو بخش، به معناي تعمير باند يا اسكله نيست، بلكه فرصتي است براي نوسازي فناوري، بهبود لجستيك، توسعه پايانههاي چندمنظوره و ارتقاي بهرهوري. كشورهاي موفق در بازسازي، از بحران به عنوان بهانهاي براي بهروزرساني سيستمها بهره بردهاند، نه صرفا بازگرداندن وضعيت سابق.
اعتماد عمومي؛ بيصدا اما ضروري
در كنار بتن، آجر و فولاد، چيزي نامريي، اما حياتي بايد بازسازي شود؛ اعتماد عمومي. جامعهاي كه صرفا در روزهاي پرتنش به نهادهاي دولتي، رسانهها و نهادهاي رسمي تكيه كرده و پيش از آن در نوعي قهر خاموش بهسر ميبرد، بازسازياش دشوارتر از آن است كه روي نقشههاي عمراني ديده ميشود. براي بازسازي اعتماد، دولت بايد با مردم شفاف صحبت كند. درباره ميزان خسارت، برنامههاي بازسازي، فرصتهاي شغلي و چشمانداز توسعه، جز حوزه نظامي بقيه اطلاعات با جزييات و شفافيت به اطلاع عموم برسد. مردم اگر احساس كنند كه بازسازي در انحصار گروهي خاص است يا عدالت در تخصيص منابع رعايت نميشود، مشاركت خود را از دست خواهند داد. تجربه رواندا در دهه ۹۰ ميلادي، نشان داد كه مشاركت عمومي در بازسازي، حتي مهمتر از بودجه عمومي است.
اصلاح بدون ويراني كامل ممكن است
يكي از ويژگيهاي ايران پس از جنگ كوتاه اخير، آن است كه ساختار عمومي كشور هنوز سرپا ايستاده است. بيمارستانها، مدارس، راهها و شبكههاي اصلي همچنان فعال هستند. اين يعني دولت فرصت دارد كه بدون بار عظيم بازسازي فيزيكي، روي اصلاحات ساختاري متمركز شود. شفافسازي فرآيندها، اصلاح نظام تخصيص منابع، بازنگري در اولويتهاي سرمايهگذاري و افزايش بهرهوري صنايع، همگي اصلاحاتي هستند كه در بستر يك بازسازي محدود قابل اجرا هستند. اين همان نقطهاي است كه اقتصاددانان توسعه از آن با عنوان «فرصت طلايي در حاشيه بحران» ياد ميكنند.
بازسازي به شرطي كه آيندهاي قابل باور ترسيم شود
تجربه آلمان و ژاپن نشان ميدهد كه بازسازي موفق، هميشه با يك «چشمانداز روشن» همراه بوده است. مردم وقتي بدانند كه سختي امروز، به آيندهاي بهتر ختم ميشود، مشاركت ميكنند. اما وقتي هدفي ديده نميشود، بازسازي فقط به مجموعهاي از قراردادهاي پيمانكاري بدل ميشود كه جامعه را به هم نزديك نميكند. ايران اگر بخواهد از اين جنگ كوتاه، مسير بلندتري براي توسعه بسازد، بايد تصويري باورپذير از آينده ارايه كند. بازسازي بايد بخشي از يك طرح جامع تحول اقتصادي باشد، نه يك پاسخ اضطراري موقت. وجود چشمانداز روشن از بازسازي، مشاركت اقتصادي مردم را تسهيل ميكند. در غير اين صورت، دولت را به افزايش ماليات و قيمت حاملهاي انرژي براي فشار مالي به جامعه متهم ميكنند.
مسيري براي نوسازي
جنگ اخير، گسترده و ويرانگر نبود، اما فرصت اصلاح، نوسازي و بازنگري در اولويتها را فراهم كرده است. توسعه برق به عنوان پيشران صنايع پايه، بازسازي هدفمند بنادر و فرودگاهها، فعالسازي بخش خصوصي براي ساختوساز و ترميم سرمايه اجتماعي، ايران را وارد مرحلهاي تازه از توسعه ميكنند. بازسازي بيش از آنكه مربوط به ديوارهاي شكسته باشد، مربوط به اعتمادهايي است كه بايد دوباره ساخته شود و زيرساختهايي كه بايد بازتعريف شوند. اكنون كه آتش جنگ خاموش شده، بايد موتور برق توسعه را روشن كرد؛ پيش از آنكه فرصت دوباره از دست برود.