داستاني كه از مرگ ميگويد
زندگي اينجاست: «يكي مثل همه»
ساسان فقيه
هميشه از آدمهايي كه يك مُشت افسوس توي گلويشان ميچپاندند و در حالي كه به يك ناكجاآبادِ پرت خيره ميشدند و با تكانهاي بيامانِ سرشان ميگفتند «زندگي خيلي مسخره است...»، حالم به هم ميخورد. زندگي هر چيزي كه باشد، مسخره نيست و اين تنها حقيقتي است كه من پس از شركت در مراسم تدفين پيرمردي ۷۱ ساله، به آن ايمان دارم. وسطِ گورستاني مخروبه تابوتِ او درون گودالي به انتظار خاك بود تا آرام بگيرد. تلي از خاك كنار قبرش روي زمين بود و حتما همان مردِ سياهپوستي كه پيرمرد ميشناختش، به كمك پسرش ترتيب همهچيز را داده بود. اطرافيانش بايد مُشتي خاك از آن انبوه را توي دستشان ميگرفتند و روي تابوتش ميريختند و تمام! زندگي او به پايان رسيده بود. هاوي برادر ۷۷ سالهاش به همراه همسرش از سرِ انجامِ وظيفه بالاسرش ايستاده بودند؛ چند نفر از همكاران سابقش در شركت تبليغاتي، گروهي از همسايگان سالخوردهاش از شهرك بازنشستگان، رندي و لاني دو پسرش از ازدواج اول، نانسي دخترش به همراه مادرش فيبي كه همسر دوم پيرمرد بود و موري پرستارِ سابقش؛ تمام آدمهايي كه در مراسم تدفين او شركت داشتند، همينها بودند ولي شايد جاي خيليها خالي بود. جاي خالي تمامِ آدمهايي كه پيرمرد در روزهاي تنهايي آخرش به آنها فكر ميكرد. اين مراسمِ تدفين، آغازِ رمانِ «يكي مثل همه» اثرِ فيليپ راث است و پيرمرد ۷۱ ساله كه هيچ كجا اشارهاي به نام او نميشود، شخصيت اصلي اين رمان است؛ شخصيتي كه خواندن داستان زندگياش به ما ثابت ميكند زندگي اصلا چيز مسخرهاي نيست. شايد براي همين، آغاز رمان با صحنه تدفين اوست.
زندگي هر انساني، وسعتي به اندازه مرگ پيش روي خودش دارد و اين سايه سنگينِ مرگ شايد مهمترين چيزي باشد كه زندگي را از مفهومي سطحي و گذرا خارج ميكند. اما مواجهه ما با مرگ چگونه است؟ فيليپ راث درست به همان اندازه كه زبان و روايتي ساده را براي رمان «يكي مثل همه» انتخاب ميكند، ميانجياش براي مواجهه با مرگ نيز خيلي دمِ دستي است؛ بدن. در اين رمان قرار نيست نگاهِ فلسفي و انتزاعي عجيب و غريبي، وراي كلماتي قلمبه و سلمبه، ما را با مرگ روبرو كند. ساز و كار فيليپ راث بسيار ساده است؛ آدم اگر قلبش از كار بايستد ميميرد. شخصيت اصلي رمان به واسطه بيماري خيلي زود سايه سنگينِ مرگ را روي زندگياش حس ميكند و تا سالها در مبارزه با بيماري مدام پايش به بيمارستان باز ميشود. اما اين شخصيت قرار نيست به واسطه آگاهياش از مرگ به آدمي فيلسوف با افكاري پيچيده تبديل شود، او به معناي واقعي در سادگي تمام تا ۷۱ سالگياش به زندگي ادامه ميدهد. زندگياي كه اصلا نيازي نيست تا مخاطب وارد انتخابها و كشمكشهايش شود، تنها كافي است همراه كلماتِ فيليپ راث از فاصلهاي معين، زندگي شخصيت اول رمان را بخوانيم. همهچيز ساده است، هيچ چيز پيچيدهاي وجود ندارد و زندگي اصلا چيز مسخرهاي نيست. «يكي مثل همه» رماني است براي آدمهايي كه به بودنشان شك دارند.