به بهانه «درخت گلابي وحشي» آخرين ساخته نوري بيلگه جيلان
تركيه بدون روتوش
محسن آزموده
يكبار از دكتر حسن حضرتي، استاد تاريخ دانشگاه تهران و متخصص تاريخ و فرهنگ عثماني شنيدم كه ميگفت، آنچه سريالهاي ماهوارهاي از تركيه ارايه ميكنند، به دور از واقع و سخت كليشهاي است و براي آشنايي با فرهنگ روزمره مردمان اين كشور بايد سريال كليد اسرار را ديد؛ مجموعهاي تلويزيوني كه حدود 10 سال پيش از صدا و سيما پخش ميشد و به بازنمايي آن بخش از جامعه سنتي تركيه ميپرداخت كه باورهايي عميقا مذهبي دارند. واقعيت امر آن است كه تصوير و تصوري كه ما ايرانيان از اين كشور همسايه داريم، عميقا متاثر از مجموعههاي تلويزيوني ماهوارهاي از يكسو و از سوي ديگر تعاريف و گفتههايي است كه طبقه متوسط ايران از سفرهاي توريستي خود به اين كشور ارايه ميكنند. گويي براي ما ايرانيان تركيه به آنتاليا و ميدان تكسيم استانبول و مجموعهاي از پلاژها و هتلها و بارهايي محدود ميشود كه گردشگران در آنها به خوشگذراني و تفريح ميپردازند، چهرهاي بزك شده و به شدت غيرواقعي كه به ما هيچ حقيقتي درباره اين جامعه پويا و پرتلاطم نميگويد. تركيه حتي قونيه و مزار مولانا جلالالدين نيز نيست كه عرفاندوستان و مشتاقان انديشههاي رازورزانه براي تماشاي سماع و رقص صوفيان و خرج كردن پولهايشان از سراسر جهان- به ويژه غرب- به آنجا سرازير ميشوند. تركيه مثل ايران، با وجود همه تفاوتها، جامعهاي درگير تضاد و تقابل سنت و تجدد است. كشوري با اختلافهاي طبقاتي فاحش و آشكار و به لحاظ قومي و فرهنگي متكثر و چند پاره. سينماي نوري بيلگه جيلان، فيلمساز انديشمند تركيهاي، پنجرهاي شفاف و گشوده به اين تركيه است. در فيلم «درخت گلابي وحشي» واپسين ساخته اين كارگردان به جاي استانبول يا آنكارا يا آنتاليا، به يكي از شهرستانهاي تركيه ميرويم تا از خلال تكاپوهاي قهرمان جوان فيلم، با دغدغهها و مصايب مردماني آشنا شويم كه با همان مشكلاتي دست و پنجه نرم ميكنند كه آدمهاي ساير كشورهاي منطقه. در اين فيلم دانشجوي تازه فارغالتحصيلشده ادبيات كه ذوق نويسندگي دارد، از فقر و فاقه و محروميتهاي زادگاهش ناراضي است، سرنوشت پدر آموزگارش كه در آستانه بازنشستگي با اعتياد به قمار كلنجار ميرود، آزارش ميدهد، شاهد ازدواج معشوقه جوان رقيبش با مردي ميانسال و پولدار است و ميبيند كه رفيقش براي رهايي از بيكاري و بيپولي ناچار شده به گارد ويژه انتظامي دولت بپيوندد. «سينان» به گوشه و كنار جامعه كوچكي كه در آن زندگي ميكند سرك ميكشد، با شهردار و سرمايهدار و مردان روحاني و نويسنده عامهپسند همكلام ميشود و همه جا واقعيت تلخ، چونان مشت به صورتش كوبيده ميشود. او از خواب و خيالات جواني بيدار ميشود و چهره عريان فقر و نابرابري و بيعدالتي در برابرش آشكار ميشود، همچنان كه ما در اين فيلم تركيه بدون روتوش را تماشا ميكنيم و درمييابيم به هر جا كه رويم، آسمان همين رنگ است!