درباره دهمين حراج هنرهاي معاصر تهران
حراج هنري امري غيرهنري است
فاروق مظلومي
اگر بدانيم سه حراجي بزرگ دنيا - ساتبيز، كريستيز، بونامز - از نيمه دوم قرن هجدهم كارشان را شروع كردهاند و فروش سالانه هر يك بين دو تا پنج ميليارد دلار است و اگر قبول كنيم حراجي تهران امكانات و روابط يكي از دفاتر كوچك خاورميانهاي اين حراجيها را هم ندارد، ميتوانيم با خيال راحت رقم فروش ۳۴۴,۰۳۰,۰۰۰,۰۰۰ ريالي را براي حراج دهم تهران قابل قبول ارزيابي كنيم. انتخاب و فروش آثار مدرن، شبهانتزاعي و انتزاعي در اين حراجي نشان داد كه خريد اين آثار متصل به جريان جهاني سرمايهگذاري روي آثار هنري است. حراجهاي هنري در ذات خود امري غيرهنري هستند. بهتر است از خودمان بپرسيم آيا اثر هنري را ميشود فروخت؟ اينجا به هيچوجه روي قيمت بالا و پايين تكيه نميكنيم. آيا پول وسيلهاي درست براي سنجش ارزش هنري محسوب ميشود؟ آيا هنر قابل سنجش است؟ با پول اثر هنري ميشود اسلحه و نان خريد و كاري به عادلانه و انساني بودن اين مبادله نداريم. قيمتگذاري اثر هنري مثل اين ميماند كه خوابهايمان را برآورد قيمت كنيم و بفروشيم. چه كسي ميتواند بگويد خوابش از خواب بقيه شيرينتر است ؟ بهتر است از خودمان بپرسيم آيا خواب افراد را حتي با تعريف جزء به جزء آن ميشود، داوري كرد؟ خوابي كه اثرش از لحظه بيداري تا آخر عمرمان لحظه به لحظه عوض ميشود. سوزان سانتاگ منتقد و نظريهپرداز هنري معاصر معتقد بود: «آثار هنري نبايد از آتليهها و كارگاههاي هنري خارج شوند.» لحظه خيانت به آثار هنري زماني است كه فروشندگانشان آنها را با بزك قاب و پاسپارتو براي مخاطبان عامي دلفريب ميكنند. اگر بپذيريم آن تجربه و اتفاق هنري عزيز كه در درون هنرمند رخ ميدهد يك اتفاق غيرمادي است، پس چگونه ميتوان آن را به يك شي مادي مثلا تابلوي نقاشي يا قرارداد مادي مثل زبان و كلمه تبديل كرد. آيا يك تابلو يا مجسمه و يا يك آهنگ، ترجمه و معادل هم اندازه ذهنيت هنرمند است؟ تنها دليل تسكيندهنده براي خيانت و خودسوزي هنرمند در بازنمايي درون غيرمادياش به يك ابژه قابل شناسايي با حواس پنجگانه، اين است كه اولا بپذيريم خوشبختانه خيلي از آثار هنري با حواس پنجگانه درك نميشوند و دوما خوشبين باشيم كه جريان توليد اثر هنري ادامه همان جريان غيرمادي درون هنرمند است؛ جرياني كه داراي آگاهي پنهان و فاقد تعمد است. جرياني كه صرفا در انحصار افراد باهوش و خلاق نيست. پذيرش دلايل اخير منجر به اين ميشود كه فقط آثار هنري انتزاعي را هنر بدانيم، چراكه اين آثار در آگاهي محض خلق نميشوند و اتكاي اصليشان به ذات هنر است نه به هوش هنرمند. اثر هنري انتزاعي هر لحظه در برابر هر مخاطب، فعاليت و تاثيري متفاوت دارد؛ مقايسه اثر هنري با خواب يك قياس لاجرم بود اما بهتر است بگوييم هنرمندان زيادي هستند كه به حراج دهم تهران نرسيدند و نتوانستند خوابهايشان را براي ما تعريف كنند. حالا يا روستا و شهرشان اتوبوسي براي تهران ندارد يا خودشان از صداي چكش حراج خوششان نميآيد. بهتر است، مديران حراج تهران آماري از هنرمندان ناشناس و مستقل كه كارهايشان به فروش رسيده است، ارايه دهد تا شائبه الزام داشتن اسم يا روابط قوي، اخلاق خوش و آستانه بالاي مدارا جهت حضور هنرمند در حراج تهران از بين برود.