هزارسال دوست داشتن
سينا قنبرپور
هفتاد سال از هزارسالي كه در دل ما جا كردهايد، فرصتي اندك براي آموختن بوده است. حتي وقتي از خاطراتتان گفتيد، نكتههايي براي فرداي كارمان در آن بود. طنز تلخي كه هنوز با شغلمان داريم را اولبار از زبان شما شنيديم؛ «هنوز يك شغل شرافتمندانه پيدا نكردهاي؟» و اين گونه يادمان داديد كه جز فراز و نشيب راه و پستي و بلنديهاي زندگي در قامت خبرنگار زخم زبان از نزديكانمان هم خواهيم شنيد كه چرا شغلي نيافتيم كه اوضاعش خوب باشد...
خاطره آن جمعه، همان هفده شهريوري كه ميدان ژاله مفهومي ديگر به خود ديد و تا روزنامه كيهان در توپخانه دويديد تا خبر را برسانيد، يا آن تجربهاي كه از چگونگي به دست آوردن فهرست حجاج مصدوم و متوفي در مكه به دست آورده بوديد و برايمان سر كلاس بازگفتيد. هنوز شوكه شدن مديركل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي خوزستان را به خاطر دارم وقتي در كارگاه «مصاحبه» نخستين سوال را از او پرسيديد تا به ما بياموزيد چگونه در گفتوگو با «مصاحبهشونده» بايد اوضاع را مديريت كنيم؛ «چرا شما فقط دختر داريد؟»
هنوز يادآور آن كلاسهاي فشرده آموزش روزنامهنگاري در اهواز هستيد وقتي با مرحوم «حسين قندي» ميآمديد. كلاسهايي كه بيشتر از هر كلاسي در دانشگاه چگونه «تابآوردن» را در آن به ما آموختيد و هزارسال ديگر هم كه بگذرد باز هم «فريدون صديقي» يعني مردي كه به موهايش شانه نميزند و با نيسانپاترول دو درش سبك زندگي يك روزنامهنگار را به رخ ميكشد كه بايد خودش باشد و آرامآرام قدم بردارد و نجوا كند. تولدتان مبارك استاد عزيزي كه هزاران سال در دلمان جا كردي؛ هميشه باشيد.