تولدي ديگر
جواد طوسي
در اين روزهاي افسردگي و پريشاني و تشويش، وقتي با موج مثبتي از دل برآمده مواجه ميشوي، حسابي سر ذوق ميآيي، درست مثل رد (مورگان فريمن) در فيلم «رهايي از زندان شاوشنگ» فرانك دارابونت (1994) كه پس از خاتمه محكوميتش از زندان مرخص شده، ولي ناميدانه خود را محبوس در زنداني وسيعتر ميبيند.
در اين شرايط، به مكاني كه دوستِ همبندش (اندي با بازي تيم رابينز) گفته، ميرود و در آنجا يك پاكت نامه و چند دلار پيدا ميكند و در متن كوتاه نامه ميبيند كه اندي از او خواسته تنها با اميد به زندگي ادامه دهد و با اين حس اميدبخش او را دعوت به آمدن نزد خودش در جزيرهاي پرت
كرده است.
فرصتي پيش آمد و مسعودخان كيميايي را ديدم و در آن زمان كوتاه قسمتي از فيلمنوشت جديدش با نام «عدالت شوم» را چه باانگيزه و پرحس و حال برايم خواند. انگار همين فردا ميخواهد آن را بسازد و دارد با بازيگرانش در جهت هرچه بهتر ادا كردن ديالوگها و فرورفتن در نقش محوله سر و كله ميزند. اين همه انرژي و شور و شوق از سوي يك فيلمساز كهنهكار كه در آستانه 78سالگي قرار دارد، رشكبرانگيز
است.
اين فضاسازي بكر اينجايي و روح عميق ملي و دلنگراني غيرتمندانه براي استحكام و دوام شيرازه كانون خانواده
ستودني است.
هنوز ديالوگ، نقش مهم و تعيينكننده و پرجاذبه در كار مسعود كيميايي دارد. در عين حالي كه يك رمان خواندني با انبوهي از واژگان و اصطلاحات ناب تهراني برايت تداعي ميشود، همزمان موقعيت تصويري و نمايشي فيلمي در حال توليد را نيز در ذهنت مرور ميكني. شخصيت مركزي فيلمنوشت (فضلي) وامگرفتهشده از رمان آخر كيميايي، «سرودهاي مخالف، اركسترهاي بزرگ ندارند» است.
اين آدم رگ و ريشهدار و آبديدهشده در جامعهاي ملتهب، همچون يك ناظر نگران و دلسوز تاريخي به دنياي پيرامونش خيره شده و يكتنه مانع از به هرز رفتن آدمهاي بلاديده و هويتباخته ميشود. باز قهرماني ديگر كه هيچ اصراري به قهرمان شدن ندارد و بيش از همه به حضور كنشگر خود و رسالت اجتماعياش
ميانديشد.
اين تعلق خاطر عميق و پايمردي خللناپذير، تصوير عيني فيلمسازي است كه هنوز در بدترين شرايط روحي و مشكلات جسمي نميخواهد وا دهد و به انفعال
كشيده شود.
به جرات ميتوان مسعود كيميايي را تنها بازمانده مقاوم نسلي معترض و آرمانخواه و صاحب سبك دانست كه از بد حادثه و در كوران رخدادهاي گوناگون اين سالها خسته و منزوي شده يا تن به مهاجرت داده يا به شكلي تلخ و اندوهبار رخ در نقاب خاك كشيده است.
در همان ملاقات ديروز همانقدر كه كيميايي شور و حال كار كردن داشت، عاشقانه به فكر فرزندش پولاد بود و به اولين فيلم بلندي كه ساخته بود ميانديشيد و تلفني از مدير اجرايي كارگاه آزاد فيلم خواست تا به مناسبت سالگرد تولد پسرش فضاي آنجا را حال و هوايي ديگر دهد، اين همان خصايص و اخلاقيات والايي است كه نماينده آن نسل كهن و صاحب عقيده سنگش را همچنان به سينه ميزند و ايكاش ما قدردانش باشيم.