كائوس/ 2
«ديوانه نمونه استان» شناسايي شد
محمد علي علومي
(توضيح: در اساطير يونان، «كائوس» به معناي آشـوب، هــرجومــرج و آشفتگي است. شايد هم معناي كاملا متفاوتي دارد! به هر حال چه فرقي ميكند؟! به قول حافظ: «زيركي را گفتم اين احوال بين، خنديد و هيچي نگفت!)
آنچه گذشت: دهها سال قبل، يكي از استانداران ما يكبار تصميم گرفت «ديوانه نمونه استان» را انتخاب كند تا از او قدرداني شود. يك گردهمايي در تالار اجتماعات تشكيل شد و از ما خبرنگاران و گزارشگران مطبوعات دعوت شد تا اهميت كار را به آگاهي عموم برسانيم. استاندار در سخنرانياش اصل موضوع را در دو سه جمله بيان كرد: «ديوانهها مال همين جامعهاند. حقوقشان بايد محترم شمرده شود. والسلام.» بعد يكي از معاونهايش، رفت پشت تريبون و گفت: «من شبانهروز زحمت كشيدم تا پرسشنامهها را تنظيم كردم و بردم خدمت استاندار، جناب استاندار ملاحظه فرمودند و فرمودند عالي است!» حالا ادامه داستان:
همهمه تشويق و تحسين از صف جماعت مقامات برخاست. همهشان سر ميجنباندند، جابهجا ميشدند و به همديگر نگاه ميكردند و با مهرباني لبخند ميزدند.
معاون با نيمنگاهي به كاغذها گفت: «من در زمينههاي مختلف طرح سوال داشتهام؛ مثلا در بخش تاريخ پرسيدهام كه: پايتخت كوالالامپور كجاست؟ گينه بيسائو چند قبيله دارد؟ در بخش جامعهشناسي پرسيدهام: قبرستان مشهور لندن در كدام شهر واقع شده است؟ شاخ آفريقا را تعريف كنيد. آداب تدفين را توضيح دهيد. در بخش ادبيات نوشتهام: علم بهتر است يا ثروت؟ انشا بنويسيد. فصل بهار را توضيح دهيد. از ما بهتران چند سمب دارند؟ در بخش روانشناسي نوشتهام كه: رفتن به مستراب (عينا همين را گفت، چونكه گفته شد آدم متواضعي است و از كلمههاي قلمبهسلمبه خوشش نميآيد) چند مرحله دارد؟ چرا گريهكردن براي بينايي چشم خوب است؟...» در اين وقت موبايلش زنگ زد. معاون گوشي را از جيب كت گشادش درآورد به مخاطبش گفت: (و انگار متوجه نبود كه صدايش در بلندگوها ميپيچد) مردكه خرِ دبنگ! هرچي كه اين يارو كلهخر گفت فيالفور بخر! چهار صباح ديگر صد برابر ميرود روي قييي... .»
نگاهش به جماعت افتاد. با لبخند شرمزدهاي گوشي را در جيبش گذاشت. سينه صاف كرد، لبخند زد، گفت: «بعضيها مثل اين وردست من، بهجاي مغز، پِهِن تو كلهشان است. موفق باشيد. ما كه رفتيم.»
اين را گفت و با عجله در ميان تالار نيمتاريك اجتماعات دويد؛ به در و ديوار ميخورد و از بس كه متواضع است از صندليها و ديوارها و جماعت عذرخواهي ميكرد. من از پنجره ميديدمش كه به سرعت سوار پرايد قراضهاش شد، گاز داد و دور شد. گرد و خاك غليظي بهدنبال ماشين بهراه افتاد.
مقامات سوار بر ماشينهاي گرانقيمتشان شدند و رفتند. خبرنگارها هم رفتند. غروب شده بود. غروبي بود دلگير. آفتاب پريدهرنگ بر لبه ساختمان آجري پرپر ميزد. در محوطه بزرگ و پر از درختهاي كجوكوله و غبارآلود بيبرگ، سياهي از زمين برميخاست. كلاغي جيغ كشيد و با خشخش فلزي بالهاي سياهتاب، پهناي حريرگون آسمان را دريد. شب ميشد و تيرگي مثل آهي غليظ بر زمين مينشست. ستارهاي تابيد. صدايي نبود جز شرشر فوارهها كه به هقهق دختركي گمشده ميمانست... گذشت!
بودجه زيادي به اين كار، «شناسايي ديوانه نمونه استان»، اختصاص يافت و گروههاي كارشناسي از پسرعموها و دخترخالههاي بيكار مقامات استان، جلسههاي متعددي تشكيل دادند. شربتها نوشيده شد و شيرينيها خورده شد. بودجه تمام شد و كار به نتيجه نرسيد. يك بودجه هنگفت ديگر به همين كار اختصاص داده شد و با دخترعمهها و پسرداييهاي بيكار يك گروه ديگر از مقامات استان جلسههاي زيادي تشكيل دادند. بودجه تمام شد و معلوم شد كه كار دشوارتر از اين حرفهاست. اما استاندار پيگير ماجرا بود. باز هم بودجه خيليخوبي در نظر گرفت و دوباره اقوام درجهيك و دوي يك گروه ديگر از مقامات با دلسوزي و پشتكار به موضوع رسيدگي كردند. بودجه تمام شد و كار بينتيجه ماند.
به هر حال، كاري كه گمان ميرفت در دو سه ماه به پايان برسد، يكسالونيم طول كشيد؛ با آنكه پولهاي زيادي هزينه شد و خانهها و ماشينها و باغها و املاك زيادي هم خريده شد تا ماند مبلغ ناچيزي و اينبار استاندار و معاونش از چند دكتر روانشناس و روانكاو قديمي و كارآزموده دعوت كردند. اينها حدود ده، دوازده روز به تمام تيمارستانهاي استان سر زدند، پروندهها را وارسي كردند، با بعضي از ديوانهها حرف زدند و سرانجام، ديوانه نمونه استان انتخاب شد كه از خوششانسي، همشهري ما بود؛ جناب آقاي «سهرابجان فلكزده». (از خانوادهشان معذرت ميخواهم كه نام و نام خانوادگيشان را آوردهام، اگرچه خيلي از اهالي استان، هنوز بعد از سالها اين موضوع را به ياد دارند.)
مراسم قدرداني از ديوانه نمونه، در تيمارستان اصلي و در مركز استان، در يك باغ باصفا و پر از گل و گياه برگزار شد...
طبيعتا ادامه دارد