انجمنهاي ادبي از قديمالايام رسمي به اسم «مطروحه» داشتهاند. غالبا بزرگتر محفل، يك بيت شعر را به عنوان «مطروحه» مطرح ميكرده و از شاعران حاضر در صحنه ميخواسته كه در همان وزن و با همان رديف و قافيه، شعر بگويند و در جلسه آينده بخوانندش. يكجور مشقِ شاعري بوده و تمريني براي بهتر سرودن. ما هم در ستون «طنز مطروحه»، بيتي از يك شاعر بزرگ را براي رفقاي شاعرمان ميفرستيم و از آنها ميخواهيم كه از يك بيت تا چند بيت، بر همان سبك و سياق بگويند؛ منتها طنزپردازانه.
سعدي- عليهالرحمه-:
ذوقي چنان ندارد بيدوست زندگاني
دودم به سر برآمد زين آتشِ نهاني
جواد زهتاب:
آيين دلبري را، رسم فسونگري را
گفتي كه: ميتوانم، گفتم: نميتواني
جواد نوري:
زير فشار دوران، طاقت بياراي دوست!
من مطمئنم اين را حتما تو ميتواني!
محمود بنينجار:
يكشب نشد كه با او در يك اتاق باشم
اي داد از جدايي! فرياد از گراني!
مسلم حسنشاهي:
يك عده از چپ و راست، سرگرم اختلاساند
ما نيز فيالبداهه، سرگرم شعرخواني!
محسن طاهري:
گفتند طنز بنويس از مشكلات كشور
اما چه ميتوان گفت؟! مشكل يكيدوتا ني!
سعيد طلايي:
با دوست زندگاني، دلچسب مثل راني است
هممزه كرفس است بيدوستانِ جاني
روحالله احمدي:
ذوقي چنان ندارم، اما به عشق رويت
فيالفور بيت گفتم تا منتظر نماني!
عبدالرضا قيصري:
خودكار را بهجاي سيگار كردم آتش
سعدي به محتسب گفت: بيچاره رواني!
عبدالله مقدمي:
رفتم طلافروشي، سرويس نو پسنديد
(دودم به سر برآمد زين آتش نهاني) !
عبدالحسين انصاري:
وقتي كه پاي پولي هنگفت در ميان است
با دوست دشمني كن، با دشمنان تباني