آبان؛ ماه سكون
نمي دونم چرا ماه آبان هميشه براي من تداعيكننده يكنواختي زندگي بوده. اصلا انگار همهچيز در سكون عجيبي فرو ميره؛ نه از هيجانات مثبت و منفي ماه مهر خبري هست نه از تكاپوي نزديك شدن به زمستان و فصل امتحانها. جالبه كه در نهايت تنها چيزي هم كه ميتونه كمي باعث آرامش خيال آدم باشه همين روي غلتك افتادن و نداشتن استرس مضاعفه. انگار براي همهچيز وقت هست در نتيجه پيدا كردن دلمشغوليهاي كوچيك ميتونه به نوبه خودش كار مفيدي محسوب شه. مثلا ميشه توي اين هوايي كه با سرد شدن بيسابقهاش حسابي حالمون رو جا آورده از وقتهاي خالي بين درس و دانشگاه استفاده كرد و به جاهايي سر زد كه تا حالا وقت يا شايد حوصلهاش را نداشتيم. براي همين بود كه چند روز پيش به محض پيدا كردن ساعت خالي بين كلاسها فكر كمي گشت و گذار و پيدا كردن يك جاي دنج براي خوردن ناهار باعث شد همراه دوستم به حالت دو از دانشگاه بيرون بزنيم و راهي خيابون وليعصر بشيم. گوش كردن به آهنگهاي مورد علاقهمون كه از قضا همخواني خوبي هم با هواي پاييزي داشت باعث شد گذر زمان او احساس نكنيم و وقتي به تجريش رسيديم حسابي مست و ملنگ باشيم. وضعيت تجريش هم كه معلومه ديگه؛ اصلا چيزي كه هميشه من رو به اين مكان علاقهمند ميكنه اينه كه امكان نداره كسي گشنه ازش بيرون بره. خلاصه بعد از صرف يك ناهار دلچسب كه گشنگي بقيه روزهايي كه در دانشگاه ميگذرونيم رو جبران كرد برگشتيم تا دوباره سراغ درس و زندگي روزمرهمون بريم. نميدونم چرا تا اون روز از همچين وقتهاي آزادي كه پيش مياومد استفاده نميكردم، شايد به اين خاطر كه اين از ويژگيهاي ماه آبانه كه ميتونه روزهاي معمولي رو خاطره ساز كنه.