زنگ دوم
عليت بافيهاي يك كلهپوك
كيارش افرومند/درس نه علتي است بر يافتن كار و نه معلولي است براي كاري كه دوستش ميداريم. هر دو اين امور و بسياري از مسائل ديگر در دايره عموميات زندگيمان قرار دارند و تاثير هركدام بر يكديگر و مجموعشان بر زندگي غيرقابل انكار است. درس و كار دو وجه يك پاره خط محدود نيستند و هزار و يك حكايت ديگر كه بيش از هزار و يك شب براي تبديل شدن به تجربه وقتمان را مصرف كردهاند در نمود عيني آينده مان تاثير خواهند گذاشت. نه با درسي كه ميخوانيم هويت شغليمان مشخص خواهد شد و نه با شغلي كه داريم ميشود ميزان تحصيلاتمان را سنجيد. گاه ميتوان ديد خوش قلمترين مولفان فاقد تحصيلات آكادميك و تحصيلكردگان روزنامهنگاري و ادبيات حقالعمل كارهاي سفت و سخت گمركي هستند.
شبيه قهرمانها
بيتا بيات/راستش تا حالا خيلي كم پيش اومده كه شنيده باشم كسي از رشته و شغلي كه انتخاب كرده احساس رضايت كنه يا اصلا تصميمگيري راجع به اينكه دقيقا به چي علاقه داره براش راحت بوده باشه ولي اين حس حداقل تا امروزبراي من قابل درك نبوده. تو دوره دبستان ديدن يه سريال با وجود قهرمان باهوش و مهربوني كه داشت باعث شد از اون زمان خودم رو در كسوت همون قهرمان ببينم. بعدها فهميدم كه روياي بچگيم ميتونه لزوما فقط درحد يه رويا نباشه و خوشبختانه در طول مدت كمي هم كه از شروع تحصيل تخصصيام گذشته حتي بيشتر از قبل خوشحالم كه سالها پيش چنين سريالي ساخته شد.
پيش فرض خودكاري به نام بازار كار!
سارا رافضي/ از قديم الايام هنگامي كه نام درس ميآمد به طور غيرمحسوسي شغل و آينده شغلي نيز وارد كادر ميشد و در دستهبندي ضرورتهاي مورد توجه در انتخاب رشته قرار ميگرفت. هنگامي كه اندك اندك اين امر جاي ثابت و مستحكمي براي خود در اين كادر يافت و از پاي ثابتهاي المانهاي تحصيلي شد و بازار كار رشته تحصيلي به دغدغهمان بدل شد ديگر تمامي انتخابها محدودتر شد و هدفهاي جامعه به يكباره در نسلي به طور چشمگيري كاهش يافت. در هر دستهيي اما ساختارشكناني نيز هستند كه رشتهيي را كه دوست دارند ميخوانند و بدون اينكه در پس زمينه ذهنيشان تصويري از پشتوانه مالي خانوادگي باشد به سراغ رشتهيي رفتهاند كه ميدانند پايه درآمدي دوچنداني ندارد. افراد متعلق به دسته اول گاهي اوقات بسيار خسته ميشوند و از دست اوضاع و احوالشان شروع ميكنند به فرياد و هوار. به خانوادههاي خود ميگويند اين بيل گيتس و زاكربرگ و جابز كه دانشگاه نرفتند ببينيد چهها شدهاند. خانوادههايشان هم كه بسيار به فرزندانشان باور دارند و آنها را قبول دارند ميگويند خودت را با آنان مقايسه نكن كه آنان ذيشعور بودهاند و تو بيشعور هستي.
نداشتن شغل و درآمد كافي تا حدودي دغدغه جوانان ما نيست. اندكي به آن ميانديشند و اندكي هم نسبت به آن نگرانند اما ترس از بيپولي و نداشتن سقف وسرپناه معمولا تا 30 سالگي به سراغشان نميآيد. آن موقع هم قطعا اجباري در كار است و واهمهشان از زندگي دونفره و ناتواني در اغناي نيازهايشان است. بازار كار و دغدغه آن را داشتن ديكته غلطي است كه در نظام آموزشي و نظام خانواده تحميل ميشود و به صورت يك پيشفرض خودكار در ذهن جاي ميگيرد و جايش را هيچگاه با علاقه عوض نميكند. بنابراين آنها به بازار كار فكر نميكنند و صرفا به صورت كاملا اتوماتيك و بر اساس شواهد گذشتگانشان به زندگي شخصي و تحصيليشان جهت ميدهند.
زندگي در گذر زمان
پرستو بهراميراد / وقتي بچهيي اكثر بزرگترها كه بهت ميرسند ازت ميپرسند «دوست داري چيكاره بشي؟» من هم از اين موضوع مستثني نبودم نخستين باري كه ازم اين سوال را پرسيدن يادمه گفتم «نميدونم». دو يا سه روزي ذهنمو مشغول كرده بود تا بالاخره فهميدم من همه كارها را دوست دارم ولي از همه بيشتر دوست دارم به همه كمك كنم ولي بعد ديدم اينكه كار نيست. ديگه به نتيجهيي نرسيدم و رهايش كردم. هر سال كه بزرگتر شدم يك كاري را ميخواستم داشته باشم تا اينكه رسيدم به سال انتخاب رشته دبيرستان. همه ميرفتن رشته رياضي و فيزيك منم هم رفتم اين رشته. البته رياضي و فيزيكم هم خوب بود ولي بعد از مدتي ديدم اين رشته به درد من نميخوره بعد از كلي تحقيق و وقت گذاشتن رسيدم به فلسفه. همه اولش وقتي انتخابم را فهميدن گفتند «آخه فلسفه به چه درد ميخوره؟ يا ميخواي آخرش چيكاره بشي؟» ولي من اين انتخاب را به سادگي پيدا نكرده بودم و برام مهم بود اين انتخاب چه چيزي به من ميدهد و الان هم از انتخابم بسيار راضي هستم و از اينكه فقط براي يك مدرك معتبرتر يا كار بهتر خودم را گم نكردم بسيار خوشحالم. گاهي پيدا كردن علاقه با سختي همراه است و با گذر زمان ميتوان به آن دست پيدا كرد.