بارديگر با علي خدايي كه به آرزوي جهانياش رسيد
خورشيد تازه طلوع كرد
نازنين متيننيا/ اين روزها علي خدايي، مردي است كه به يكي از آرزوهاي دور و خيالبافيهاي به نظر محالش رسيده. اصفهان در فهرست تازه شهرهاي خلاق يونسكو ثبت شده و اين يعني ثبت جهاني اصفهان و به حقيقت رسيدن آرزوي دور و دراز آقاي نويسنده. همين يك ماه و نيم پيش و در همين ستون، خدايي از اين آرزو تعريف كرد و اين كه: «بالاخره راهي پيدا ميكنم تا اصفهان را ثبت جهاني كنم». حالا روياي دوردست در دستان خدايي است و چه بهانهاي بهتر از اين تا از او بپرسيم طعم زندگي در روزهايي كه آرزوي محال ممكن شده، چطور است؟ سوالي كه خدايي آن را با لحني خوشحال و ذوقزده جواب ميدهد و ميگويد: «مثل طلوع خورشيد است. ميدانيد، وقتي خورشيد طلوع ميكند روز تازه شروع ميشود و اين اتفاق دقيقا همان شروع روز است». آقاي نويسنده تصويري بهتر از اين براي توصيف حال و هوايش ندارد و با همين يك تصوير ميخواهد از اتفاقهاي ديگري بگويد كه با اين ثبت جهاني، براي اصفهان شروع ميشود: «تازه اول راه است. امسال در اصفهان سال فرهنگي است و با اين اتفاق همه بايد برنامههايي تازه و نو براي اين شهر داشته باشند. برنامههاي فرهنگي و هنري كه تجربههاي ديداري درخشان و به يادماندني براي همه داشته باشد. حالا وقت پرداختن به شهرمان، اصفهان است». نويسنده ميخواهد كه شهر را زنده كند و حرفها و برنامههايش هم براي همين زندگي دوباره شهر است. برنامه ميريزد: «بايد شهر را پر از آثار هنري جوانها كنيم. تصور كنيد شهر پر از نمايشگاههاي نقاشي شود يا عكس. صنايع دستي اصفهان در خيابانها به نمايش گذاشته شود و همهجا آثار هنرمندان به متن شهر بيايد. با اين برنامههاست كه ميتوانيم آنچه در روح اصفهان در جريان است را معرفي كنيم». روح اصفهان، آنچيزي است كه در تمام شهر زنده و جاري است. همان اتفاقي كه وقتي قدم به اين شهر تاريخي ميگذاري، درگيرت ميكند و نشانههاي دوستداشتني از زندگي در شهري متفاوت را به نمايش ميگذارد: «خيابانها، محلهها و تمام شهر اصفهان، پر است از رنگ. در يك پيادهروي ساده در كوچهها ناگهان ميان دو خانه مدرن و نوساز، خانهاي با كاشيهاي طرح اسليمي ميبيني. تمام شهر پر است از رنگ، نبض دارد و قلبش زنده و پرشور ميزند. همين است كه وقتي در شهر قدم ميزني، در جاذبه رنگها گم ميشوي و چه چيز مهمتر از اينكه روح انسان با چنين تصاوير زنده و رنگارنگ، ترميم شود». اگر از خدايي بپرسيد، اصفهان را شهري تاريخي ميداند كه تاريخش متعلق به ديروز نيست و همين حالا هم، زنده و روايتگر است: «آثار باستاني اصفهان متعلق به دورههاي گذشته هستند، وقتي در شهر قدم ميزني بايد مراقب باشي كه شبيه آن شعر سهراب «كه مبادا ترك بردارد شيشه نازك تنهايي گذشتگان». اما اين تاريخ نگذشته و تمام نشده. اين تاريخ براي امروز هم هست و مهمترين وظيفه ما، نگهداري و محافظت از آن». از خدايي كه بپرسيد، تمام شهر اصفهان بايد ديده شود، بايد در محلهها و كوچه خيابانهاي اين شهر پيادهروي كرد و هيچ نقطه و محلهاي را جا نگذاشت. اما پيشنهادهاي ويژهاي هم وجود دارد، پيشنهادهايي كه نويسنده در تمام اين سالهاي زندگي در اصفهان، آنها را ديده و در حافظهاش ثبت كرده: «طلوع خورشيد روي سي و سه پل را بايد ديد. بايد ديد كه چطور نور از سوراخهاي پل رد ميشود و بالا ميآيد. بايد در خيابان جلفا قدم زد و وقتي صداي ناقوس كليسا را شنيد، به جهان و شهري فكر كرد كه ميتواند همه را باهم در يكجا جمع كند و صلحآميز به زندگي برساند». خدايي معتقد است كه تمام اين زيبايي به رايگان در دستان آدمهايي است كه در اصفهان زندگي ميكنند يا به اصفهان ميآيند. هديه ارزشمند رايگاني كه نبايد ناديده گرفت و بايد از مديران شهر تا شهروندان، همه براي قدرداني از آن و پيشرفت بيشترش تلاش كنند. آقاي نويسنده ميخواهد طلوع خورشيد را ادامه دهد و شهري را كه سالهاست ساكن آن است، بيشتر از آن آرزوي جهاني كه به آن رسيده، زنده و پرتپش نگهداري كند. اتفاقي كه معتقد است تازه شروع شده؛ انگار كه تازه صبح شده باشد.