• 1404 پنج‌شنبه 6 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6200 -
  • 1404 پنج‌شنبه 6 آذر

روايت «اعتماد» از موتورسواري «عقاب‌ها»

ما روي زمين‌حس پرواز داريم

بنفشه سام‌گيس 

درهاي آهني آسايشگاه باز شده بود و 10 موتور  «بِنِلي» 250 سي‌سي جفت سيلندر، رانده بودند به حياط كوچك و جلوي چشم‌هاي بي‌رمق و نگاه مبهوت جانبازان اعصاب و روان، ترمز زده بودند. دو هفته قبل، اعضاي تيم موتورسواري «عقاب» رفتند آسايشگاه نيايش و به ديدار مرداني كه مثل بچه‌هاي «عقاب» عاشق هيجان بودند و ترس از مرگ را نمي‌شناختند و 45 سال قبل و در روزگار برومندي، اسلحه به دست، رفتند از خاك وطن دفاع كنند كه تماشاي جان دادن رفيقي يا لرزه تركيدن خمپاره‌اي در كمترين فاصله تا چشم و جانشان، روحشان را براي هميشه زمين‌گير كرد. بچه‌هاي «عقاب» رفتند به ديدن اين جواني‌هاي از دست رفته و بعد از تقديم چند عدد كيك و چند جفت جوراب و چند عكس يادگاري با اين اسطوره‌هاي تمام نشدني، با حال بد و گلوي پر از بغض، خداحافظي كردند و درهاي آهني آسايشگاه پشت سرشان بسته شد ....

جمعه 23 آبان 1404 - ساعت 10 صبح 
 30 موتور «بِنِلي» 250 سي‌سي جفت سيلندر، شانه به شانه پشت پاركينگ رواق ايستاده‌اند. اعضاي تيم موتورسواري «عقاب» منتظرند تا سرگروه، بعد از اعلام مسير و تاكيدهاي ضروري و توضيح علائم هدايت در مسير «رايد»، فرمان حركت بدهد. 
اسماعيل آوند صالحي؛ سرگروه «عقاب» مي‌گويد پيام رايد امروز، رعايت نظم و قانون رانندگي است؛ تمام اعضاي گروه، بايد در طول رايد، كلاه كاسكت به سر داشته باشند، تمام موتورها بايد مجوز تردد و پلاك ملي داشته باشند، پلاك تمام موتورها بايد خوانا و بدون خش باشد، در طول رايد، هيچ كدام از اعضاي گروه، اجازه سبقت و سرعت غيرمجاز ندارند، گروه بايد از دستور و فرمان اسكورت‌هايي كه پا به پاي گروه مي‌رانند، تبعيت كنند. رعايت اين «بايدها»، حضور در رايدهاي بعدي را ممكن مي‌كند. چند دقيقه قبل از حركت، هادي سيدصالحي كه مسوول تيم موتورسواران عقاب است، به همراه عليرضا و ميلاد و رضا كه مسوول انتظامات گروه در مسير رايد هستند، بين گروه مي‌ايستند و علائم ضروري را يادآوري مي‌كنند و از بچه‌هاي «عقاب» مي‌خواهند كه در مسير رايد، حواسشان به نفر جلوتر باشد، در يك صف حركت كنند و تمام نفرات جلويي، اين علائم را به رايدرهاي پشت‌سرشان هم نشان بدهند؛ اگر انگشتان دست، عدد يك را نشان بدهد يعني تمام رايدرها بايد با فاصله يك تا دو موتور از هم و در يك خط حركت كنند، عدد 2، نشانه حركت رايدرها به شكل زيگزاگ است جوري كه بين دو موتور به اندازه يك موتور فاصله باشد، براي توقف، بايد مشت‌ها بالا برود و چاله و خطر هم با انگشتان اشاره به سمت كف زمين معلوم مي‌شود و آخرين نشانه، دست‌هايي است كه به شكل باد زدن حركت مي‌كند و اين، يعني وجود سرعت‌گير يا ترافيك در مسير رايد. 
نيم ساعت بعد، اسماعيل كه جلوتر از تمام موتورها مي‌راند، اجازه حركت مي‌دهد؛ موتورها استارت مي‌خورد و غرشي هماهنگ، سكوت محوطه پاركينگ رواق را مي‌شكند. فرمان‌ها به سمت خروجي مي‌چرخد و 30 مرد سوار بر موتورهاي 250 سي‌سي جفت سيلندر، با سرعتي كند، در يك خط منظم پشت سر هم راه مي‌افتند تا به خيابان اصلي و ميان‌بر بزرگراهي برسند. رايد امروز به سمت پارك جنگلي چيتگر است و مسير حدود 25 كيلومتر است. 25 كيلومتري كه بايد با سرعت مجاز طي شود. من، ترك موتور رامين كه يكي از اسكورت‌هاي گروه است، نشسته‌ام و به عقربه سرعت نگاه مي‌كنم؛ روي 64 و 65 كيلومتر مردد است و ماشين‌ها و بقيه موتورها از ما سبقت مي‌گيرند چون سرعت مان، فقط كمي تندتر از لاك‌پشت است. اجبار به رعايت سرعت مجاز در اين رايد گروهي، همان دليلي است كه تمام اعضاي گروه را وادار مي‌كند در روزهاي خارج از رايد، ساعتي، نيم ساعتي، آخر شبي، به خيابان و بزرگراه بزنند تا با حداكثر سرعتي كه جان «بنلي» 250 سي‌سي اجازه مي‌دهد، برانند. طبق قوانين راهنمايي و رانندگي ايران، موتورسيكلت با قدرت بالاي 250 سي‌سي، نه پلاك مي‌شود و نه اجازه تردد دارد ولي بچه‌هاي «عقاب» دلشان سرعت بالاتر مي‌خواهد؛ 240 و 340 كيلومتر در ساعت. داوود كه قدرت «بنلي» سفيد و قرمزش را تا سطح يك موتور 400 سي‌سي بالا برده، 180 و 190 كيلومتر سرعت را هم در بزرگراه‌هاي ايران تجربه كرده. عليرضا هم كه يكي از اعضاي گروه انتظامات «عقاب» است و 25 سال در جاده‌هاي داخل و خارج از ايران، موتورسوار بوده، تجربه 240 كيلومتر سرعت دارد با موتور هارلي داويدسون 1300 سي‌سي در آزادراه آلمان. 
 «بالاترين سرعتي كه در ايران تجربه كردم، 185 كيلومتر توي پيست موتورسواري بود. سرعت 185 كيلومتر با موتور بنلي 250 سي‌سي، يعني انگار داري از جاذبه زمين جدا ميشي. وقتي با اين سرعت مي‌روني، نصف ذهنت ميگه ممكنه هر لحظه بخوري زمين يا بري روي هوا و تيكه تيكه بشي و نصف ديگه‌اش ميگه كاش موتورت بيشتر گاز مي‌خورد و مي‌تونستي با سرعت 250 كيلومتر در ساعت بروني. ولي زماني كه در آلمان بودم، يك موتور هارلي داويدسون 1300 سي‌سي داشتم كه 340 كيلومتر در ساعت سرعت داشت چون اين موتور، 8 سيلندر داره و مثل يك ماشين 8 سيلندر عمل مي‌كنه. اين موتور، در واقع، يك تانكه زير دستت، يه تانك پرقدرت. حداكثر سرعتي كه با اين موتور تونستم برم و ديگه كم آوردم و ممكن بود باد من رو قطع كنه، 240 كيلومتر بود. وقتي رسيدم به 240 كيلومتر سرعت، وقتي از كنار ماشينايي كه توي جاده مي‌روندن، رد مي‌شدم، احساس كردم دارم از تونل زمان رد ميشم. انقدر سرعت بالا رفته بود كه حس كردم هر لحظه ممكنه باد من رو ببره و پرواز كنم و از موتور پرت بشم.» 
«عشق موتور»؛ اين، توصيف بچه‌هاي «عقاب» است درباره خودشان و همه ديگراني مثل خودشان در هر نقطه از اين كره خاكي. عشق موتور، مرد يا زني است كه تمام لحظه‌هاي زندگي‌اش با عشقي هميشه جوشان به موتورسيكلتش سپري مي‌شود. براي عشق موتورها، موتورسيكلت، معبود و محراب است و عشقي كه به پاي موتورشان مي‌ريزند، از جنس وابستگي نيست كه زودگذر باشد يا به لجن كشيده شود بلكه از تبار دلبستگي است؛ با طمأنينه، با وقار و ماندگار. عشق موتورها، معمولا از دوران كودكي، عاشق موتورسيكلت بوده‌اند و انواع موتورها را هم تجربه كرده‌اند و اول هم، با موتورسيكلت‌هاي كوچك، چند دور و چند سال رانده‌اند تا رسيده‌اند به نقطه‌اي كه «بايد» يك غول سنگين‌وزن را مهار مي‌كردند و اين، همان لحظه‌اي است كه سر و كله عشق موتورها در مغازه‌هايي پيدا مي‌شود كه اعتبار ويترين‌شان، همين غول‌هاي 250 سي‌سي و 400 سي‌سي و 1300 سي‌سي است. عشق موتورها، آنهايي هستند كه ساعات شبانه‌روزشان، به جبر گذران زندگي بايد در روزمرّگي تامين معاش تلف شود اما نوك پيكان همين روزمرّگي‌ها،  آن بي‌تابي تمام نشدني لحظه چرخاندن گاز موتور زير مچ دست راست و شنيدن صداي غرش اگزوز و راندن با سرعت باد، چنبره زده و همين بي‌تابي است كه كمك مي‌كند عشق موتورها، تمام ساعت‌هاي كسالت‌بار و آدم‌ها و رخدادهاي پيرامون را، مثل ابرهاي پراكنده در آسماني درخشان، گذرا ببينند و تمام دلباختن‌ها در برابر عشقي كه تار و پودش از جنس جنون هيجان است، به زانو دربيايد كه پرواز با موتور را عشق است..... 
داوود كه 20 سال بود موتورسواري مي‌كرد، مي‌گفت: «درسته كه موتور، روح نداره، ولي تو رو مي‌فهمه. وقتي عصباني هستي، غمگيني يا دلت شكسته، وقتي سوار موتور ميشي، وقتي استارت اول رو پر مي‌كني و يك رو ميدي تا 5، وقتي صداي موتور رو در مياري، اون موقع تخليه ميشي. انگار داري با موتورت درددل مي‌كني. وقتي با موتورت يك مسير رو ميري و برمي‌گردي، انگار پيش يه درمانگر رفتي كه آرومت كرده. موتور، جوري بهت آرامش ميده كه فكر نمي‌كنم كسي بتونه به اندازه اين وسيله آهني آرومت كنه. موتور، عشقه. آدم براي عشقش، همه كار مي‌كنه.» 
از داوود پرسيدم: «آدما نتونستن چنين آرامشي ايجاد كنن؟» 
و جواب داد: «نه. همون آدما باعث شدن ما رفتيم پيش موتور. از دست آدما فرار كرديم و به موتور پناه برديم.» 
در بزرگراه «همت غرب» مي‌رانيم و چشم‌مان به تابلوهاي راهنمايي به مقصد ميدان آزادي و پارك جنگلي چيتگر است. اين البته تنها مسير رايد «عقاب» نيست. رايدرها، گاهي سر تا ته اين بزرگراه را چندبار مي‌روند و برمي‌گردند، گاهي به دل جاده‌هاي خارج از شهر مي‌زنند و تا لواسان و فشم و چالوس و نوشهر مي‌رانند، گاهي هم به پيست موتورسواري آزادي مي‌روند تا در يك محدوده محفوظ و امن‌تر، با سرعتي بيشتر برانند ولي بزرگراه‌هاي شرق تا غرب تهران كه طولاني‌ترين در دايره مناطق شهري است، براي رايدرهاي «عقاب» پاخور بهتري دارد. در طول مسير، ماشين‌هاي عبوري، مبهوت صف موتورهاي غول‌پيكري شده‌اند كه راننده‌هايش، منظم، بدون هيچ نمايش خطرناك، با لباس مجهز و ايمن، چشم دوخته به چرخ‌هاي رايدر جلويي، از شانه بزرگراه، مي‌رانند بدون هيچ آزاري براي ماشين‌هاي در گذر. اسكورت‌ها، تنها رايدرهاي در خط وسط هستند آن‌هم براي اينكه از آينه سمت راست‌شان، رفتار رانندگي رايدرها را كنترل كنند و از آينه سمت چپ، مراقب لايي‌كشي‌هاي ناجوانمردانه راننده ماشين‌هايي باشند كه به عمد، مي‌خواهند صف رايدرها را بشكنند و متلك بيندازند و آزاررسان باشند .... 
از كشته شدن «بي‌دندون»، هنوز يك سال هم نگذشته. نيمه آذر پارسال، اميرحسين فرحي كه يك جوان 22 ساله و از كادر نيروي هوايي ارتش بود، سوار برموتورسيكلتش در بزرگراه خرازي مي‌راند كه با حركت عمدي و انحرافي راننده يك ماشين، به گاردريل بزرگراه كوبيده شد و از دنيا رفت. 
ميلاد اشعري كه يكي از اعضاي گروه انتظامات «عقاب» است، فقط ظرف دو سال اخير، سه بار تجربه آسيب جسمي بر اثر ضربات عمدي ماشين‌ها را داشته و مي‌گويد: «خيلي از ماشينا، اصلا وقتي موتورسيكلت سنگين و صف رايدر مي‌بينن، از مسير مستقيمي كه مي‌رفتن، معكوس مي‌كشن و به سمت موتور ميان با اينكه ما، خط سمت راست بزرگراه مي‌رونيم و اصلا به خط وسط وارد نميشيم ولي بارها ماشينا اومدن كه به خط رايد بزنن و اصلا براشون اهميتي نداره كه به موتورسوار برخورد كنن و ما از موتور پرت بشيم. ظرف اين دو سال، سه بار ماشين به من زد. بار آخر، توي جاده كهريزك و مثل هميشه از كنار جاده مي‌رفتيم كه ماشين به سمت من اومد. به ماشين ايست دادم ولي راننده، به عمد معكوس گرفت به سمت من و با ماشين به من كوبيد و با موتور، به گاردريل بزرگراه خوردم و از موتور پرت شدم. راننده از ماشين پياده شد و شروع كرد به فحاشي كه من به چه حقي بهش فرمان ايست و كاهش سرعت دادم. موتور من در اين تصادف حدود 8 ميليون تومن خسارت ديد، يك كاپشن چرم 25 ميليون تومني به تنم بود كه پاره شد. متاسفانه در تمام موارد هم حق با راننده ماشينه و حتي اگر رايدر در اين برخورد عمدي كشته بشه، هيچ تقصيري متوجه راننده ماشين نيست. طبق قانون راهنمايي رانندگي ايران، موتورسيكلت مثل ماشين حق داره كه در خيابون و بزرگراه تردد داشته باشه ولي شركت بيمه، حتي خسارت ما رو تقبل نمي‌كنه.»
يك پرايد سفيد، با سرعت تند و كند، پا به پاي رايدرها مي‌آيد و سرنشينانش با تشويق‌هاي الكي و متلك‌هاي بي‌مزه، قصد دارند حواس رايدرها را پرت كنند. اسكورت‌ها، ديواري براي محافظت از صف رايد مي‌سازند تا شر پرايد مزاحم، دور شود و با حركت دست علامت مي‌دهند كه رايدرها، راهشان را از كناره بزرگراه ادامه دهند و از خروجي منتهي به چيتگر خارج شوند. بچه‌هاي «عقاب» مي‌گويند آزاررساني عمدي ماشين‌ها، فقط يكي از مشكلات رايدرهاست و بدتر از آن، سبك غلط رانندگي در ايران است كه در هيچ كشور دنيا مشابه ندارد و گاهي فجايعي به قيمت مرگ براي بچه‌هاي «عقاب» رقم زده است؛ مثل تجربه اخير عليرضا وقتي از خط وسط بزرگراه به خط سبقت كشيد و با دلي سرشار از هيجان، سرعت گرفت و عقربه سرعت به 120 رسيد و به ناگاه، با پرايدي در خط سبقت مواجه شد كه براي پنچر‌گيري توقف كرده بود. در اين لحظه بود كه سايه مرگ، تبديل به يك كالبد زنده شد. 
 «هر عشق موتوري، يك تلخ‌ترين خاطره داره. يك زماني، يك موتور ياماها 400 سي‌سي داشتم و خيلي دوسش داشتم. به خاطر يك موقعيتي، مجبور شدم از يك كشور به كشور ديگه‌اي برم و حتي فرصت نكردم موتورم رو بفروشم. جلوي خونه‌ام، موتورم رو به يك ميله بستم و ازش خداحافظي كردم و ديگه هم نديدمش. مثل اين بود كه بچه خودم رو رها كردم. هنوز احساس مي‌كنم يك تكه از من، يه جايي جا موند.»
همه رودررويي‌هايي كه گاهي تا چند قدمي مرگ هم مي‌رود، باعث نمي‌شود يك عشق موتور از اين غول آهني كه به هيچ حفاظي بند نيست، دست بكشد. عشق موتورها مي‌گويند اين همبستگي عميقي كه با بندبند موتورشان دارند را، با هيچ انساني تجربه نكرده‌اند و اصلا همين تك افتادن‌ها و تنها ماندن‌ها و كسالت از بي‌معرفتي آدم‌ها بوده كه عشق موتورها را به يگانگي عاطفي با اين مخلوق آهني رسانده است. 
يكي از رايدرهاي عقاب مي‌گفت: «هر آدمي، كارهايي رو در بزرگسالي انجام ميده كه ممكنه بازتابي از اتفاقات دوره كودكي باشه. براي عشق موتور، شايد بي‌توجهي خانواده، شايد تنهايي، شايد اجبار به مخفي كردن احساسات در دوره بچگي، باعث شده كه در بزرگسالي به موتور پناه ببره. من پيرمرد 84 ساله‌اي رو مي‌شناسم كه عشق موتوره و پاركينگ خونه‌اش، كلكسيوني از موتوراييه كه در تمام سال‌هاي زندگيش داشته. اين مرد با اينكه انقدر پولداره كه مي‌تونه يه آسمونخراش بخره ولي فقط عاشق موتوره و البته حالا بايد موتوري بخره كه باتوجه به سن و درد استخوناش، آزاري براش نداشته باشه.» 
ارسلان هم كه دو سال تجربه راندن موتور سنگين داشت، مي‌گفت: «زماني كه ميري موتورسواري، تنها زمانيه كه به هيچي فكر نمي‌كني. كسي كه عشق موتوره، كلي اتفاقات سخت‌تر رو پشت سر گذاشته. كسي كه عشق موتوره، با كلي تجربه‌هاي سخت، وقتي سوار موتورش ميشه، مي‌خواد از تمام گذشته‌اش آزاد بشه. بايد تجربه‌هاي خيلي سنگيني رو پشت سر گذاشته باشي كه موتور بتونه آرومت كنه.» 
رسيده‌ايم به پارك چيتگر. مي‌رويم انتهاي پارك؛ جايي كه يك محوطه بزرگ باز دارد و جان مي‌دهد براي ترمز زدن 30 موتورسيكلت كه هر كدام، 250 كيلو وزن و كمتر از دو متر طول دارند. عقاب‌ها، زيرچشمي نگاهي به رنگ و لعاب موتورهاي كنار دستي‌شان مي‌اندازند و نقشه خريد تسمه‌اي يا زيني متفاوت از ايني كه الان دارند را در ذهنشان مي‌نويسند. سرتيم و دو، سه نفر از اعضاي گروه، مي‌روند براي آشپزي و آماده كردن صبحانه. صبحانه امروز، املت زغالي است با 80 عدد تخم‌مرغ، دو قوطي رب و يك بطري روغن و نفري يك عدد نان لواش .... 
علي يكي از اعضاي تيم «عقاب» است؛ يك پسر
 21 ساله و دانشجوي رشته معماري دانشگاه آزاد كه به دليل گراني هزينه موتور و تحصيلش، همزمان درس مي‌خواند و به عنوان طراح و گرافيست، كار مي‌كند. علي موتورسواري را از 16 سالگي شروع كرد و با اينكه يكي از جوان‌ترين اعضاي تيم است ولي عشق موتور بودنش، به اندازه بقيه اعضا كه سابقه بالاي 10 سال و 20 سال رايد و راندن دارند، پخته و دانسته است. 
 «موتور از دور شايد ترسناك به نظر بياد ولي وقتي باهاش ارتباط برقرار كني، واقعا مثل پناهگاهه. وقتي حالت خوب نيست، وقتي ميگي الان چكار كنم كه حالم خوب بشه، سريع براي خودت يك جواب داري و ميگي الان ميرم سوار موتور ميشم و يه دور مي‌زنم و ميام و اصلا مهم نيست هوا سرد باشه يا گرم باشه. فقط كافيه كلاهت رو سرت بذاري و سوار موتورت بشي و تا وقتي سوار موتوري، به هيچ چيزي فكر نمي‌كني.» 
وقتي از رايدرها به اندازه يك قدم فاصله بگيري و از همسران و شركاي عاطفي‌شان بپرسي، معلوم مي‌شود عشق موتورها، در دنياي واقعي و خالي از خيال، فقط با زن و مردي مي‌توانند دوام بياورند كه يا عين خودشان، عاشق موتور باشد يا عين خودشان شيفته هيجان باشد يا عين خودشان ولع ديوانگي داشته باشد، وگرنه شريك عاطفي به جايگاه سوم و هفتم و دهم و هيچُم، تبعيد خواهد شد. عشق موتورها، آدم‌هايي در همين جامعه هستند، همسايه من و شما هستند، درس مي‌خوانند، كار مي‌كنند، ازدواج مي‌كنند، بچه‌دار مي‌شوند، در صف نان مي‌ايستند، اجاره‌خانه مي‌دهند، براي از دست رفتن عزيزانشان اشك مي‌ريزند، فقط يك تفاوت جزيي بين ما و آنهاست؛ براي عشق موتورهايي كه هيچ ترس از مرگ ندارند، زندگي مبتني بر تكرار و خالي از ديوانگي، فقط يك قدم با مرگ فاصله دارد و عشق موتورها، فقط و فقط از اين جور مرگ مي‌ترسند و مي‌گريزند. 
همسر يكي از بچه‌هاي «عقاب» با خنده در جوابم گفت: «وقتي ميگه با موتور بريم، بايد بگم چشم، وقتي ميگه سوار شيم، بايد بگم چشم، وقتي تك‌چرخ مي‌زنه، بايد بگم چشم، وقتي تند ميره، بايد بگم چشم. حق ندارم جيغ بزنم چون اگه جيغ بزنم سرعتش سه برابر ميشه. ديگه بيشتر از اين بخوام برات بگم بايد خون گريه كنم.» 
همسر يكي ديگر از رايدرها، در توصيف احوال شوهرش، قبل و بعد از تك‌روي‌هاي آخر شب در خيابان‌هاي خلوت تهران مي‌گفت: «گاهي شبا مياد و ميگه من برم با موتور يه دور بزنم و برگردم. اون وقت، حس مي‌كنم كه با اين فشار سنگيني كه از صبح تا غروب تحمل كرده، دلش اين آزادي رو لازم داره تا از اون خستگي و سنگيني، رها بشه. ميره، چند دور توي خيابونا مي‌چرخه و بعد از يك ساعت، با حال خوب برمي‌گرده. انگار گاز دادن پشت موتور، اون ويراژ‍ دادنا، حس پرواز براش داره.» 
بچه‌هاي «عقاب» خيلي درباره موتورهايشان با هم حرف نمي‌زدند. يك جور حكم ناموس را برايشان داشت و دلشان نمي‌خواست محرمانه‌هايش را با ديگري شريك شوند، ولي براي آدم غريبه‌اي كه امن بود، مانور درباره طراوت عشق‌شان بي‌خطر به نظر مي‌رسيد. عليرضا مي‌گفت حاضر است غذا نخورد ولي براي موتور سياه خوشگلش با آن تسمه‌بند سرخ روي باك بنزينش خرج كند و علي مي‌گفت براي جور كردن خرج موتورش، مجبور است بيشتر كار كند و حتي از تفريح و همگردي با دوستانش بزند چون بالاترين دلخوشي زندگي‌اش، موتورسواري است و داوود، موتورش را نگاه مي‌كرد و مي‌گفت كه چطور از خريد لباس و سفر و هر خرج ديگري زده تا بنلي 250 سي‌سي‌اش را به اندازه يك موتور 400 سي‌سي قدرتمند كند. 
 «من با ماشين جرات ندارم بيشتر از 90 كيلومتر برم چون از سرعت مي‌ترسم ولي براي موتورم 180 ميليون تومن خرج كردم و انجين 400 سي‌سي روش بستم و با موتورم تا 190 كيلومتر سرعت هم رفتم و بازم دوست دارم باهاش بگازم چون هر چي جلوتر ميري، بيشتر بهت آرامش ميده. انگار داري پرواز مي‌كني، مثل يه روح كه توي آسمونه.» 
ايليا، جوان‌ترين ترك‌نشين اين رايد است؛ دانش‌آموز 12 ساله‌اي كه هر هفته با پدر بنلي سوارش به رايد مي‌آيد و صبح شنبه، با لپ‌هاي گل انداخته‌اي كه تتمه هيجان رايد جمعه است، به مدرسه مي‌رود و از تجربه شوق خطر و از پدر نترسي كه 31 سال موتورسوار بوده و هنوز هم يك عشق موتور است، براي همكلاسي‌هايش مي‌گويد؛ همكلاسي‌هايي كه در آرزوي 5 دقيقه سوار شدن بر شانه يك غول 250 سي‌سي مي‌سوزند ولي اين هم يكي از خط قرمزهاي «عقاب»‌هاست؛ رايد براي كمتر از 18 سال ممنوع است. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون