ميان سكوت و گفتوگو
قادر باستانيتبريزي
كاهش شكاف ميان نخبگان سياسي، از دشوارترين كارهاي امروز ايران است. اين شكاف ريشه در ساختار قدرت، توزيع ناعادلانه منافع و فرهنگ سياسي دارد. هيچ كدام از اين عوامل دستخوش تغيير نشدهاند. در نتيجه، نميتوان انتظار داشت شكافها خودبهخود كاهش يابند. مهمتر از همه اينكه ارادهاي براي درمان اين شكافها وجود ندارد. در بهترين حالت، توصيه به سكوت ميشود؛ گويي سكوت ميتواند جاي گفتوگو را بگيرد، اما شكافها با سكوت نجيبانه ترميم نميشوند. درمان اين وضعيت نيازمند ترويج فرهنگ گفتوگو و شكلگيري رسانهاي فراگير است كه بتواند همه صداها را بازتاب دهد. در حالي كه رسانه ملي خود يكي از عوامل اصلي تشديد شكافهاست و نميتوان از آن انتظار نقشآفريني در انسجام ملي داشت. كشورمان در وضعيتي قرار دارد كه ادامه گذشته ممكن نيست و چشمانداز آينده پديدار نشده است. كارها به درستي پيش نميرود و ايدههايي كه زماني الهامبخش بودند، ديگر شور و شوقي ايجاد نميكنند. هشدارهاي كارشناسان درباره محيطزيست، اقتصاد و جامعه، بيپاسخ ميماند. نهادها و نيروهاي سياسي، در انتظار واكنش يكديگرند. همه منتظرند ديگري حركت كند تا خود تصميم بگيرد چه بايد كرد. در محافل فكري و سياسي نيز بحثها تكراري است. هر گروه سخن خود را تكرار ميكند. گفتوگويي شكل نميگيرد. هركس در موضع خود پا سفت كرده است و فقط از عقايد و هويت خود دفاع ميكند. در چنين فضايي، ايدههاي گذشته پيوند خود را با واقعيت از دست دادهاند. تكراري و خستهكننده شدهاند و ديگر برانگيزاننده و الهامبخش نيستند. در سياست، علم، هنر و انديشه، سخنان و مفاهيم كهنه بارها تكرار ميشوند، بيآنكه انديشهاي تازه از دل آنها بيرون بيايد. ميتوان گفت ايدههاي ما فرسوده شده و توان زايش ندارند. اين همان وضعيت برزخي است و شايد بيزباني جمعي، دقيقترين توصيف از حال امروز ما باشد. گفتمان رسمي ديگر جاذبه ندارد. ايدهها اميد نميآفرينند و از آيندهاي روشن سخن نميگويند. منتقدان و مخالفان نيز در چرخهاي مشابه گرفتار شدهاند. هشدارهايشان تكراري و بياثر است و ديگر نشاني از آينده در آن ديده نميشود. مردم نيز نه در حاكميت و نه در ميان نيروهاي سياسي، نشانهاي از اميد نمييابند. فضاي عمومي كشور به حالتي از انتظار فرو رفته است و همه منتظرند ديگري دست به اقدام بزند تا شايد راهي گشوده شود. نتيجه، وضعيتي از تعليق، تكرار و ملال است كه بر ذهن و زندگي جامعه سايه انداخته است. جامعه ما در چنين نقطهاي ايستاده است و نياز به حركت دارد، اما مسيرهاي پيش رو را بسته ميبيند. از دل اين بنبست، نوعي بيتحركي عمومي پديد آمده است. حالتي كه در اضطراب، خشمهاي ناگهاني و احساس سردرگمي خود را نشان ميدهد. ريشه اين وضعيت را بايد در بياعتمادي و فقدان چشمانداز جستوجو كرد. جامعه وقتي افق روشني در برابر خود نميبيند، به جاي حركت، در خود فرو ميرود. در چنين وضعيتي، سطح دغدغهها و انديشه تنزل مييابد. جامعهاي كه با مشكلات بزرگ اقتصادي، زيستمحيطي و اجتماعي مواجه است، درگير مسائل حاشيهاي ميشود. اين امر نه از كماهميتي موضوعات، بلكه از فقر تخيل سياسي حكايت دارد. وقتي چشمانداز روشن نباشد، مسائل جزيي جاي موضوعات اصلي را ميگيرند. اكنون بيش از تحليلهاي كارشناسي و سياستگذاريهاي متداول، به دعوتي تازه نياز داريم. جامعه ايران در مرحلهاي است كه ديگر با تكرار نسخههاي پيشين نميتواند از وضعيت موجود عبور كند. هر چند تحليلها فراوان است و طرحها يكي پس از ديگري نوشته ميشوند، اما هيچ كدام نيروي برانگيزاننده لازم را در خود ندارند. دليل اين ناتواني آن است كه بيشتر آنها در همان چارچوبهاي فكري قديمي ميانديشند؛ چارچوبهايي كه خود بخشي از مساله شدهاند. دعوت تازه يعني بازگشت به سرچشمه تخيل و انديشه. يعني جرات گشودن افقهايي كه تاكنون ديده نشدهاند. جامعهاي كه تخيل خود را از دست بدهد، توان تغيير را نيز از دست ميدهد. ما به مفاهيم تازه يا بازتعريف شده نياز داريم كه بتوانند واقعيت امروز را توضيح دهند و چشمانداز فردا را روشن كنند. بايد به جاي انديشيدن در چارچوبهاي موجود، به خود چارچوبها فكر كرد. بايد از خود بپرسيم چه چيزي در زبان، در فهم ما از قدرت، در نسبت ما با توسعه و در نگاهمان به آينده دچار فرسايش شده است. شايد تغيير از همين پرسش آغاز شود. احياي گفتوگو ميان نخبگان، بازسازي اعتماد به رسانه و پرورش نسل تازهاي از انديشمندان و سياستورزان كه بتوانند از دايره مفاهيم كهنه فراتر بروند، لازمه اين تحول است. بازگشت به واقعيت، نخستين گام در اين مسير است.
بايد واقعيت را آنگونه كه هست ببينيم و بپذيريم. تنها در اين صورت ميتوان به ترميم اعتماد عمومي و بازسازي اميد اجتماعي انديشيد. وضعيت تعليق امروز ما، در عين خطر، ظرفيت زايش نيز در خود دارد. جامعه زماني ميتواند از اين برزخ عبور كند كه تخيل تازهاي از آينده بسازد كه اساس آن گفتوگو، اعتماد و انديشه جمعي باشد. آينده زماني آغاز ميشود كه بتوانيم زبان تازهاي براي بيان خود پيدا كنيم. زباني كه واقعيت را پنهان نكند و توان گفتن از اميد را داشته باشد. چنين آغازي ممكن است از ايدهاي تازه يا حتي از تغييري در نگاه آغاز شود، اما ميتواند در ادامه مسير يك ملت را دگرگون كند و راهي به سوي بهروزي جمعي بگشايد.