• 1404 شنبه 10 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6178 -
  • 1404 يکشنبه 11 آبان

نغمه گمگشته در بازارچه گراني!

اميد مافي

بازارچه همچون تابلويي رنگارنگ و هماهنگ و فريبنده، پيشاهنگ پاييز در آفتاب سرد آبان ماه مي‌درخشد. چيدمانِ هنرمندانه‌ ميوه‌ها، از سرخي انار تا طلاي درخشان ليمو و نارنجي خرمالو، چشم‌هاي بي‌مزد را مي‌دوزد و نفس‌ها و جرس‌ها را در تنگي سينه محبوس مي‌كند. اما اين زيبايي و چشم‌نوازي، رازي نه چندان سر به مهر در خود نهفته دارد؛ رازي به نام قيمت در هواي بس ناجوانمردانه برگريزان. 

در پس اين همه رنگ و رونق، زني خسته و شكسته، بي‌هيچ وابسته به ديوار يله داده است. قامتش خميده زير بار سنگين روزگارِ بي‌اعتذار و در كنارش، چهار فرشته‌ كوچك و يتيم، چشم به دستان تهي مادر دوخته‌اند. چشمانِ زن، مانند فاخته‌اي تشنه، روي ميوه‌هاي متكبر فرود مي‌آيد و سپس بر چرخ‌‌هاي دستي فلزي فروشنده مي‌لغزد. چرخ‌هايي كه انگار به جاي لاستيك، از سكه‌هاي براق و دست‌نيافتني ساخته شده‌اند و هر دورشان، ميوه‌ها را به آرزوهايي دورتر و دورتر تبديل مي‌كنند.
نگاه خيره زن، نوازشگرِ پوستِ نارنگي و خطوط انگور ياقوتي است، اما دستانش در جست‌وجوي اعجازي، معجزه‌اي، چيزي كه هرگز رخ نخواهد داد در جيب‌هاي خالي لباسش فرو رفته‌اند.نفسي به قدر يك آه از سويداي جانش برمي‌آيد. آهي كه سنگين‌تر از بارِ تمام ميوه‌هاي شبقِ بازار است. اين آه، بوي برنج هندي و گوشت منجمد و شب‌هاي غصه و قصه را مي‌دهد؛ بوي فرصت‌هاي بر باد رفته و گلخندهاي ناتمام طفلانش.
نارنگي ۱۲٠ هزار تومان، ليمو ۱۸٠ هزار تومان، انگور ۲٠٠ هزار تومان و انار فراتر از اينها.لبو را نمي‌دانيم. فقط اين را مي‌دانيم كه قيمت‌ها، همچون ديوها و ابليس‌هاي قسي‌القلب، بر فراز بساط ميوه‌هاي خزاني چنبره زده‌اند. عددها پشت سر هم رديف شده‌اند، مانند زنجيرهايي كه دست‌هاي رسيدن به زندگي را مي‌بندند. طعم شيرين پرتقال ساري، در پس اين اعداد گم شده و عطر خوش بِه در عصر گلبهي به طرز غريبي در هاله‌اي از حسرت و خلوت محو شده است.
زن تنها به چرخ‌هاي طافي و ميوه‌ها نمي‌نگرد؛ او به تكه‌اي از شعفِ عادي زندگي چشم دوخته كه گراني آن را به كالايي لوكس تبديل كرده است. سپس، با آهي كه باد آن را با خود مي‌برد، از كنار اين همه لعبت و نعمتِ دست‌نيافتني مي‌گذرد و بار سنگين تنگدستي را به آشيانه‌اي سي متري در جنوب شهر مي‌برد كه بوي ميوه‌هاي تازه در آن، حكايت افسانه‌هايي دور است.
 بازار اما بي‌اعتنا به تطاول و تقابل و آه فروخفته پنهان در هياهوي خويشتن غرقه مي‌شود، بي‌آنكه ردِّ اين دم و بازدم سنگين را بر دوش نزار بكشد.بي‌آنكه از نوباوگان خسته جان بپرسد چقدر دل‌هايشان براي صد دانه ياقوت تنگ شده و چقدر خواب‌هايشان طعم پونه و بابونه مي‌دهد.‌اي نفرين به روزگار پرده‌دار كه يتيمان در حسرت بوييدن عطر ميوه‌ها كابوس مي‌بينند و طراران براي شكم‌هاي خالي و دست‌هاي خالي تره هم خرد نمي‌كنند. 
من هميشه با سه واژه زندگي كرده‌ام، راه‌ها رفته‌ام، بازي‌ها كرده‌ام: درخت، پرنده، آسمان. من هميشه در آرزوي واژه‌هاي ديگر بودم، به مادرم مي‌گفتم: از بازار واژه بخريد، مگر سبدتان جا ندارد، مي‌گفت: با همين سه واژه زندگي كن، با هم صحبت كنيد، با هم فال بگيريد، كم داشتن واژه فقر نيست، من مي‌دانستم كه فقر مدادرنگي نداشتن بيشتر از فقر كم‌ واژگي است. وقتي با درخت بودم، پرنده مي‌گفت: درخت را بايد با رنگ سبز نوشت تا من آرزوي پرواز كنم، من درخت را فقط با مداد زرد مي‌توانستم بنويسم، تنها مدادي كه داشتم و پرنده در زردي واژه درخت را پاييزي مي‌ديد و قهر مي‌كرد. صبح امروز به مادرم گفتم: براي من مداد رنگي بخريد، مادرم خنديد: درد شما را واژه دوا مي‌كند!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون