در آن روز منحوس «بمباران مجلس»، گويي محمدعليشاه بيش از هر چيزي مترصد بود تا انتقام روزهاي سخت نقادي و توهين و تمسخر روزنامه صوراسرافيل را يكجا از ميرزاجهانگيرخان و دوستانش بستاند. در تهران آن روز، پس از شكست مشروطهخواهان مستقر در مجلس و حوالياش، هر كسي كوشيد به گوشهاي پناه ببرد و جان خود را نجات دهد، اما در نهايت عدهاي در دام افتادند. باغشاه آبستن جنايتي هولناك و انتقامي تاريخي بود و شاه مصمم كه براي التيام غرور لگدمال شدهاش، كساني را به دار مجازات بياويزد. اگرچه علياكبرخان دهخدا و مساوات توانستند از مهلكه بگريزند، اما دست تقدير چنان خواست تا صوراسرافيل و ملكالمتكلمين و سيدجمال واعظ (پدر محمدعلي جمالزاده) قرباني خشم شاه شوند.
اما «روزنامه صوراسرافيل» را كه معروفترين و راديكالترين روزنامه صدر مشروطه بود، ميرزاقاسمخان تبريزي با ياري بيدريغ ميرزاجهانگيرخان شيرازي، نخستين شهيد راه آزادي قلم و با همكاري علياكبر دهخدا ايجاد كرد. اين روزنامه كه به استناد همه كتابها، رسالهها و پژوهشهاي تاريخي مشروطيت، نقش عمدهاي در بيداري مردم و در جهت نفوذ انديشههاي دموكراتيك و ملي در ميان ملت به پا خاسته آن دوران داشته است، «صوراسرافيل» نام دارد.
صوراسرافيل در دو زمينه، بدعتگذار است: نخست از جنبه ارايه طنزي پرمايه و هشداردهنده در قالب نثري روان و ساده و غيرمكتبي ادبيات مشروطه كه علياكبر دهخدا، نويسندهاش بود و پس از عبيد زاكاني دومين طنزپردازي است كه دردها و نابسامانيها را با شهامتي كمنظير در چارچوب طنز گزنده و زهرآلود مطرح ميساخت.
دوم شيوه نگارش و ظرايف روزنامهنگاري است كه پيش از صوراسرافيل، هيچ يك از روزنامههاي فارسيزبان بر آن پايه منتشر نشده بود. روزنامهاي كه با شهامتي بيمانند به انتشار مقالات روشنگر و به دستچيني از اخبار و مفاسد جمود فكري و تحجر عقيدتي ميپرداخت و گاه در زبان طنز، لبخند زهرآگين را بر لب خواننده ميآورد.
صوراسرافيل كه با شيپور خود ميكوشد «هويت، مساوات و اخوت» را در كالبد جامعه استبدادزده و محروم ايران بدمد، راه دستيابي به اين اصول را در مردم و لابهلاي نوشتههاي جدي و شوخي خود تصوير ميسازد. صوراسرافيل كه شيفته كمال و ترقي ايران است، دموكراسي را عامل بنيادي در رشد و توسعه و تحرك اجتماعي ميشمارد، گستاخانه و با شهامتي درخور ستايش، همه گروهها و طبقات اجتماعي (حتي شاه) را مورد خطاب قرار ميدهد، اما از ديگر دلايل معروفيت و اثرگذاري صوراسرافيل حضور «دهخدا» بود؛ نويسنده ثابت ستون ادبيات سياسي اين روزنامه ميرزاعلياكبر دهخدا بود كه در 28سالگي از معروفترين روزنامهنگاران عصر مشروطه ايران شد. مقالات دهخدا تحت عنوان «چرند و پرند» و به امضاي «دخو» نمونه ادبيات ساده اين دوره است.
از نظر حميد مولانا، استاد حوزه ارتباطات، دخو در «چرند و پرند» از اوضاع سياسي ايران و اقدامات مستبدانه محمدعليشاه انتقاد ميكرد و با طرز بسيار پسنديده و مطلوب نالهها و شكوههاي عامه مردم را به گوش روشنفكران و طبقه حاكم و اشراف آن دوره ميرساند.در تاريخ مطبوعات فكاهي سياسي ايران «صوراسرافيل» و مخصوصا مقالات چرند و پرند بايد پيشقدم و پيشآهنگ اين روش ذكر شود.
فريدون آدميت در كتاب «ايدئولوژي نهضت مشروطه» ضمن بررسي برخي مطالب روزنامه صوراسرافيل درباره علياكبر دهخدا مينويسد: «نويسنده بينش اجتماعي دارد، با اصول سوسياليسم آشناست، به آراي متفكران سوسيال دموكرات از جمله «ژان ژورس» فرانسوي توجه دارد. در جهت تفكر عمومي و اصالت تاريخ معتقد است، «شورش» عمومي برزگران را از «مسلمات قانوني» ميانگارد مگر اينكه با اصلاحات ريشهدار «انقلابات شدني» را ببندند. يعني منطق انقلاب را در اصلاحات راديكال متحقق گردانند. گريزي هم به عوارض اجتماعي فقر ميزند و تقريبا همه نابسامانيها را در فلسفه فقر ميجويد.»
«چرند و پرند» صوراسرافيل، كاملا جنبه سياسي داشت و نشات گرفته از ماهيت شرقي روزنامه صوراسرافيل بود. صوراسرافيل، به عنوان روزنامه ملي و مردمي، رسالت راستين خود را چه در چارچوب مطالب جدي و چه به صورت مطالب طنز و شوخي به خوبي انجام داد.
لحن طنزنويسي دخو بسيار شديد و قاطع و نيشدار است. او گذشت و اغماض نميشناسد و بر كشته خود نميبخشايد. نويسنده، هر حادثه و پيشامدي را دستاويز قرار داده و از فساد دستگاه سلطنتي، بيشرمي و خيانت رجال دولت، ظلم و ستم اغنيا و مالكين، رياكاري روحانينمايان و آخوندهاي دروغين ميتازد و آنها را بدون عفو و اغماض، به تمسخر و استهزا ميگيرد. وضع رقتبار روستاييان و كشاورزان و فقر و بدبختي شهرنشينان، ناداني و بيچارگي زنان ايراني، همه مسائلي است كه در نوشتههاي دخو مكرر مطرح شده است.
صوراسرافيل در عمر كوتاه خود، پنج بار توقيف شد. اين روزنامه كه برخلاف توقيفهاي پيدرپي تا به توپ بستن مجلس پايدار ماند، بعد از آخرين توقيف كه به كشته شدن مبارز انقلابي ميرزاجهانگيرخان شيرازي انجاميد، به وسيله علياكبر دهخدا كه توانسته بود با تقيزاده و ديگران از ايران جان سالم به در ببرند، سه شماره ديگر آن در سوييس انتشار يافت و سپس براي هميشه تعطيل شد.
اكنون ميرزاجهانگيرخان شيرازي به همراه دوست و همرزمش ملكالمتكلمين، در يكي از كوچههاي بنبست تهران، گمنام و مهجور در همسايگي بيمارستان لقمان آرميده است و عموم اهالي تهران و ايران از محل دفن اين قهرمان روزگار مشروطه بيخبرند و بعيد نيست در آيندهاي نزديك اثري از مقبره اين شهيدان وطن باقي نماند.