• 1404 دوشنبه 27 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6119 -
  • 1404 دوشنبه 27 مرداد

نگاهي به كتابِ «چراغ‌هاي عمارت داستان» به گردآوری و تدوین كيهان خانجاني

معمارانِ جوانِ داستانِ ايران

در این كتاب علاوه بر داستان‌هاي نویسندگانی از جای‌جای ایران ‌ نوشته‌هايي هم از بهناز علي‌پور گسكري، آذردخت بهرامي، مهسا محبعلي و ... می‌خوانید

شبنم كهن‌چي

کتابِ «چراغ‌هاي عمارت داستان» منتشر شد. مجموعه‌ای که اگرچه آثار برگزيده یک رویداد رقابتی را در خود دارد، اما به استناد داستان‌ها و تاکید گردآورنده‌اش، فراتر از آن، گزیده‌ای ا‌ست از داستان‌های نویسندگان چهارگوشه ایران، همراه با مقالاتي نظري و جستارهايي در باب داستان به گردآوری كيهان خانجاني که نشر مهري منتشر كرده است. ناشری که در سال‌های گذشته، آثار ادبی قابل‌اعتنایی از نویسندگان ایرانی به خوانندگان فارسی‌زبان عرضه کرده.

قرار است ترجمه انگليسي و عربي گزيده داستان‌ها نيز در قالب دو كتاب مستقل وارد بازار جهاني كتاب شود. «چراغ‌هاي عمارت داستان» با سه نوشتار به قلم سه زن آغاز مي‌شود. مقاله «دغدغه مرگ در اعترافات يك نويسنده» از بهناز علي‌پور گسكري، يادداشت «فرگشت يا احياي هويت» نوشته آذردخت بهرامي و جستاري با عنوان «زنان داستان‌نويس» از مهسا محب‌علي. متن‌هايي در حكم دريچه‌اي نظري به كتاب و به داستان امروز ايران. خواننده قبل از ورود به جهان داستان‌ها، با پرسش‌هايي درباره هويت نويسنده زن، جايگاه اجتماعي ادبيات و آسيب‌شناسي روايت‌ها روبه‌رو مي‌شود و داستان‌ها در پرتو يك نگاه انتقادي خوانده و به عنوان قطعاتي از پازل ادبيات معاصر ديده شوند.

اين عمارت را پانزده داستاني بنا كرده‌اند كه بين آنها تنها سه داستانش را مردان نوشته‌اند و باقي جهان‌داستاني زنان داستان‌نويس است. اين داستان‌ها، داستان‌هاي برگزيده چهارمين دوره جايزه مستقل ادبي واژه هستند كه از سوي نشر مهري در قالب كتابي منتشر شده. كيهان خانجاني پيشگفتار و موخره‌اي بر اين مجموعه نوشته كه اولي راه عمارت و دومي چراغ‌هاي عمارت را روشن كرده. مقدمه اين مجموعه داستان را نيز مرتضي اميني‌پور، دبير جايزه واژه نوشته و به خوبي يادآور شده: «پيش‌تر شايد گمان مي‌رفت كه داستان بايد همچون آينه‌اي باشد در برابر خواننده، اما حالا ما در جايزه مستقل ادبي واژه باور داريم كه داستان ديگر آينه نيست، بلكه پنجره‌اي مشترك است براي نويسنده و خواننده.»

از جوانمرگي به جوان‌كشي

آنچه در پيشگفتار مجموعه داستاني كه نويسندگانش از نسل 50 و 60 و 70 هستند، ما را تكان مي‌دهد، واقعيتي است كه كيهان خانجاني در پيشگفتار به آن اشاره كرده است. او نوشته: «تكان‌دهنده است و تاسف‌بار كه مرگ بشود مضمون اصلي داستان جواناني كه به‌طور ميانگين در آغاز چهارمين دهه زندگي‌اند. مردن توفير دارد با كشتن. از جوانمرگي به جوان‌كشي رسيده‌ايم. چه دوران ديوسرشتي و چه زمانه زننده‌اي.»

وقتي در جهان ادبيات از «جوانمرگي» حرف مي‌زنيم، كيست كه به ياد سخنراني هوشنگ گلشيري با عنوان «جوانمرگي در نثر معاصر فارسي» نيفتد؟ روزگاري گلشيري نگران «مرگ» بود، نه مرگي كه شاعران و نويسندگان در نوجواني و جواني انتخاب مي‌كردند به عنوان نقطه‌اي بر پايان زندگي بلكه به عنوان مفهومي كه نشان مي‌داد چشمه زاينده جهان ِ آنها دچار مرگ بود و ديگر خبري از خلق و ابداع در نويسندگان و هنرمندان نبود. حالا اما خلق و ابداع هست اما در خدمت مرگ. حالا داستان‌نويسان و شاعران نه خويش را تكرار مي‌كنند و نه پشت مرزها مانده‌اند اما آنچه در جهان‌شان دايم پرسه مي‌زند، مرگ است و اين مجموعه داستان گواه ماست. شايد به همين دليل است كه پيش از ورود به جهان داستان پانزده نويسنده نوظهور، از مرگ خواهيم خواند؛ «دغدغه مرگ در اعترافات يك نويسنده.»

حكايتي از سرگرداني نسل عقيم

بهناز علي‌پور گسكري، داستان‌نويس، منتقد ادبي و مدرس دانشگاه است. او در مقاله‌اي با نام «دغدغه مرگ در اعترافات يك نويسنده» سراغ تحليل «سنگي بر گوري» نوشته جلال آل‌احمد رفته است؛ يكي از نمونه‌هاي درخشان ادبيات فارسي كه بر مرگ و جاودانگي متمركز است.

علي‌پور گسكري، اين اثر را در زمره ادبيات اعترافي قرار داده و عنوان كرده در اين متن، انديشه مرگ و هراس از نيستي و فراموشي از‌جمله انگيزه‌هاي مهم نويسنده در بيان اعترافاتش به شمار مي‌آيد. هرچند نويسنده‌اش به دليل فقدان مقوله اعتراف در سنت‌هاي ديني و فرهنگي ما، ناگفته‌ها و تناقض‌هايي در متن به‌جا گذاشته كه آن را از نمونه‌هاي غربي‌اش متمايز مي‌كند و به اثر رنگ و بوي بومي- ايراني مي‌بخشد.

علي‌پور در اين مقاله با گذري بر تعريف ادبيات اعترافي به قديمي‌ترين نمونه معرفي شده اين‌ گونه ادبي در غرب اشاره كرده است: اعترافات سنت آگوستين قديس، همان كتابي كه «در وهله نخست اقرار نگارنده است به گناهان و خطاهايش و در وهله دوم معرفت اوست به حقيقت و رحمت پروردگار و در وهله سوم قديس آگوستين زبان به ستايش خداوند مي‌گشايد و لطف او را سپاس مي‌گويد.» سپس يكي از برجسته‌ترين آثار در حوزه ادبيات اعترافي يعني «اعترافات» ژان ژاك روسو را معرفي و از قول او نقل كرده: «من در نوشتن اين كتاب قصد دارم قيافه حقيقي‌ انسان را همان‌طور كه هست، نشان دهم و آن انسان خودم هستم. اين نامه عمل من است.»

علي‌پور از «سقوط» آلبر كامو و «سكه‌سازان آينده» آندره ژيد نيز ياد كرده است. به نظر مي‌رسد او با اشاره به نمونه‌هايي از ادبيات اعترافي غرب (آگوستين، ژيد، كامو و روسو) تلاش كرده جايگاه آل‌احمد را در يك بستر جهاني بسنجد. او مي‌نويسد: «با توجه به نبود سنت اعتراف در فرهنگ ايراني، شايد نتوان حدود و ثغور معيني به شكلي كه در نوع غربي آن مرسوم است، قايل شد، اما مي‌توان با اندكي تسامح در اين باره گفت‌وگو كرد.» بعد از مرور نام آثار اعترافي درخشان در ادبيات جهان، علي‌پور نگاهي به «سنگي بر گوري»، آخرين اثر جلال آل‌احمد انداخته است، اثري كه هم از نظر تاريخي و هم از نظر ساختاري در ادبيات ايران جايگاه خاصي دارد. اما اين قياس در سطح ذكر نمونه باقي مانده و به بررسي تفاوت‌هاي بنيادين فرهنگ اعتراف در غرب و ايران توجهي نمي‌شود. شايد اگر به اين وجه پرداخته مي‌شد، ما به عنوان خواننده مي‌توانستيم جوابي براي اين سوال بيابيم كه چرا اعتراف آل‌احمد به دليل سانسور و خودسانسوري با اعتراف به معناي غربي تفاوت ماهوي دارد؟ سوال ديگر اين است كه آيا تمركز نويسنده اين مقاله بر «مرگ» به اندازه كافي متن آل‌احمد را پوشش داده يا بخش‌هاي مهم ديگري مانند مساله عقيم بودن و مواجهه با سنت مورد توجه او قرار گرفته‌ است؟ بايد گفت در اين مقاله بخش‌هايي از متن سنگي بر گوري نقل شده كه بر حسرت، بي‌عقبگي و حذف از تاريخ تاكيد دارد و مرگ نقش چندان پررنگي ندارد.

علي‌پور گسكري با مروري بر ساختار سنگي بر گوري و آنچه جلال درباره اين اثر گفته، بخش‌هايي از متن را نقل كرده است. مانند «هر آدمي‌اي سنگي است بر گور پدر خويش» يا «در چنين جنگل مولايي، از تخم و تركه، سرنوشت آمده يخه مرا گرفته كه چون كم‌خوني و خدا عالم است چه نقصي در كجاي بدنت هست بايد با آنچه پشت سر داري نفر آخر اين صف بايستي و گذر ديگران را به حسرت تماشا كني...» هرچند نقل قول‌هاي انتخابي او قوي هستند اما پس از اين نقل‌ها خوانش شخصي و تحليلي عميق از نويسنده مقاله نداريم. اين جملات پر‌قدرت فقط بازگو مي‌شوند و كمتر در بستر تحليلي تازه نويسنده مقاله قرار مي‌گيرند. ما در كنار اين نقل‌ها، شرح مفصلي در معرفي بخش‌هاي مختلف كتاب آل‌احمد مي‌خوانيم.

اما يكي از نقاط قوت اين مقاله، توجه به لايه‌هاي رواني و بحراني هويت است. علي‌پور گسكري اشاره مي‌كند كه معضل بي‌عقبه بودن و محو شدن و به ديد نيامدن مهم‌ترين دلمشغولي آل احمد در زندگي مشترك اوست. چنانچه آل‌احمد خودش را «نقطه ختام سنت» مي‌خواند و مي‌گويد: «آن بچه‌اي كه آن روزها شنونده قصه‌هاي تو بود، با خود تو به گور رفت و امروز، من آن آدم ابترم كه پس از مرگم هيچ تنابنده‌اي به‌جا نخواهم گذاشت تا در بند اجداد و سنت و گذشته باشد.»

اما بعد از همدلي با جلال بايد پرسيد آيا اين دغدغه «بي‌عقبگي» در آل‌احمد صرفا يك بحران شخصي است يا به شكلي ناخودآگاه در خدمت گفتمان مردسالار و تداوم ارزش‌هاي سنتي قرار گرفته است؟ علي‌پور گسكري در انتهاي مقاله‌اش براي اين سوال پاسخي دارد: «اعترافات او تنها داستان قطع نسل يك آدم نيست. حكايت روزهاي سرگرداني نسلي است كه عقيم مانده‌اند.»

روايت مشاهده‌گر روند «تغيير»

پس از مقاله‌اي كه دغدغه مرگ و عقيم ماندن داشت، نوبت به يادداشت آذردخت بهرامي مي‌رسد: «فرگشت يا احياي هويت». بسياري از دوستداران داستان كوتاه او را با كتاب شب‌هاي چهارشنبه مي‌شناسند. يادداشت بهرامي در حقيقت يك متن شخصي- انتقادي است؛ تركيبي از مشاهدات اجتماعي، تجربه‌هاي شخصي و داوري درباره جايگاه زنان در ادبيات معاصر. ‌او مثل هميشه در اين يادداشت نيز لحني بي‌پروا و صريح دارد و نوشته‌اش را با اين موضع‌گيري جسورانه آغاز مي‌كند: «نمي‌دانم چند جا گفته‌ام با جنسيتي كردن هنر و ادبيات مخالفم...» اما جالب است اين مخالفت در ادامه متن، با تناقضي ظريف روبه‌رو مي‌شود؛ بخش بزرگي از يادداشت، تحليل حضور زنان در ادبيات، فراز و نشيبي كه ادبيات زنان طي كرده و توصيف ويژگي‌هاي آنهاست. او در ابتداي يادداشت اشاره مي‌كند كه در هنر و ادبيات شخص است كه حرف مي‌زند نه جنسيت، اما در ادامه به «فرگشت» زنان نويسنده و تغييرات محتوايي آثار آنها مي‌پردازد و به وضوح جنسيت را يك عامل تعيين‌كننده مي‌داند. يكي از نقاط قوت اين يادداشت، مشاهده مستقيم روند «تغيير» است. بهرامي از تجربه‌هاي داوري‌اش در جوايز ادبي نوشته و به نسبت تقريبي ده زن به دو يا سه مرد اشاره مي‌كند كه مي‌تواند آمار غيررسمي اما معناداري براي روزنامه‌نگارها باشد. همچنين با مرور سير تاريخي بخشي از تحول ادبيات، نشان مي‌دهد تعداد نويسندگان زن به طرز چشمگيري افزايش يافته است.

آسيب‌شناسي متون زنان

آخرين بخش از مبحث نظري كه ابتداي مجموعه داستان «چراغ‌هاي عمارت داستان» آمده، جستاري است نوشته مهسا محب‌علي با نام «زنان داستان‌نويس» كه با يك روايت شخصي خانوادگي آغاز مي‌شود. اين روايت كوتاه، خواننده را بر سر مساله غيبت زنان در تاريخ ادبيات مي‌نشاند. به گمانم جستار محب‌علي، يكي از جدي‌ترين بخش‌هاي اين كتاب است كه به صورت مستقيم به آسيب‌شناسي متون زنان در دو دهه اخير پرداخته.

نويسنده اين جستار با مقدمه‌اي كوتاه و سريع، تاريخ را مرور مي‌كند، به امروز مي‌رسد و سه خصيصه و آسيب اصلي داستان‌هاي زنان را شناسايي و مورد بررسي قرار مي‌دهد: خشم و تظلم‌خواهي (با مثال‌هايي از داستان‌هاي منيرو رواني‌پور، فرزانه كرم‌پور و ناهيد طباطبايي)، وابستگي ذهني و عيني به مردان با دسته‌بندي و توضيح درباره اينكه چگونه اين وابستگي حتي در روايت‌هاي ظاهرا مستقل، بازتوليد مي‌شود (با نمونه‌هايي از داستان‌هاي فريبا وفي و زويا پيرزاد) و سربه‌راهي يا هواداري پنهان از ساختار قدرت مردانه كه نويسنده با ذكر مثال‌هايي نشان مي‌دهد چطور زنان گاهي ناخواسته ذهنيت مردانه را بازتوليد مي‌كنند.

اين جستار كوتاه نشان مي‌دهد محب‌علي طرفدار پيشرفت ادبيات زنان است اما به كليشه‌ها نقدي جدي دارد. البته خوانش و بررسي او كامل نيست براي مثال او به تاثير ساختار مردسالار نشر، سانسور و بازار كتاب بر اين كليشه‌ها نمي‌پردازد. شايد به همين دليل است كه خواننده احساس مي‌كند بخش بزرگي از مسووليت بر دوش نويسندگان زن افتاده در‌حالي كه شرايط بيروني نيز تاثيرگذار و تعيين‌كننده هستند.

تاكيد بر خوانش انتقادي

اگر بخواهيم سه متن ورودي «چراغ‌هاي عمارت داستاني» را كنار يكديگر بگذاريم بايد گفت علي‌پور با لحني نيمه‌دانشگاهي و بخش‌هاي روايي، دغدغه‌اش بيشتر هويت فردي و مرگ بوده است. بهرامي با لحن محاوره‌اي، تركيب شوخ‌طبعي و نقد، مستقيم سراغ مساله زنان در ادبيات مي‌رود اما موضعش دوگانه است؛ هم جنسيتي كردن را رد مي‌كند هم بر ويژگي‌هاي زنانه در آثار تاكيد مي‌كند. محب‌علي با لحني صريح و تحليلي، دقيقا در قلب بحث ادبيات زنان مي‌ايستد، كليشه‌ها را نام مي‌برد و ساز و كارهاي روايي آن را توضيح مي‌دهد.

مي‌توان گفت نقطه قوت مقاله اين عمارت داستاني، اتصال اثر ايراني به ادبيات اعترافي جهان با برجسته كردن بعد فلسفي- رواني مرگ، نقطه قوت يادداشت اين عمارت، روايت زنده، تصوير واقعي از رشد نويسندگان زن و طنازي و نقطه قوت جستار اين عمارت، ساختار منظم، دسته‌بندي روشن آسيب‌ها با مثال‌هاي متعدد است. هر سه نويسنده با مساله هويت و جايگاه زنان در ادبيات معاصر درگيرند و به لزوم خوانش انتقادي آثار اشاره مي‌كنند، اما يكي (گسكري) در نقش منتقد اجتماعي، يكي (بهرامي) راوي اجتماعي و ديگري (محب‌علي)، آسيب‌شناس ساختاري ظاهر شده‌اند.

ويژگي‌هاي جهان ِ عمارت داستاني

اين مجموعه داستان، پانزده اثر برگزيده در چهارمين دوره جايزه مستقل ادبي واژه را دربرگرفته است: شهناز بلالي دهكردي/ برنده جايزه ديالوگ‌نويسي، راحله ثابت‌نيا/ نامزد برترين داستان، گلاره چگيني/ نامزد شخصيت‌پردازي، فاطمه چنگيزي/ برنده جايزه داستان برگزيده، زينب حيدري/ نامزد جايزه تعليق، مژگان شعباني/ برنده جايزه فضاسازي، ريحانه علويان/ برنده رتبه سوم، مجتبي علويان/ نامزد جايزه تعليق، زهرا علي‌پور/ برنده جايزه شخصيت‌پردازي، صنم فاضل/ برنده جايزه خلاقيت، سميه كاتبي/ برنده رتبه دوم، سولماز كاكايي/ نامزد برترين داستان، سروش محمدنيا/ نامزد جايزه خلاقيت و بهنام ناصري/ برنده جايزه نثر (زبان و لحن) داستاني.

چراغ‌هاي عمارت داستاني به عنوان منتخبي از داستان‌هاي برگزيده، تركيبي از نويسندگان و سبك‌هاي مختلف را كنار هم گذاشته اما با وجود تفاوت‌هاي فردي، آنها در چند محور اصلي به يكديگر نزديك مي‌شوند. تقريبا همه داستان‌ها بر تجربه‌اي عميقا شخصي و جزييات ريز زندگي روزمره تكيه دارند. نويسندگان نه به سراغ حادثه‌پردازي عظيم رفته‌اند و نه به دنبال كليشه‌هاي پركشش بازاري. اين انتخاب باعث شده كه هر داستان حس «اعترافي آرام» يا «برش كوتاه از يك زندگي» را داشته باشد.

در ظاهر، لحن‌ و زبان داستان‌ها متنوع‌ است: از روايت‌هاي سوم شخص با فاصله عيني گرفته تا اول‌شخص‌هاي صميمي، اما فضاي احساسي اغلب داستان‌ها سايه‌اي از فقدان، دلتنگي يا خشم فروخورده دارد. حتي داستان‌هايي كه طنز يا موقعيت خنده‌آور دارند، حس غريب فقدان در لايه زيرين‌شان باقي مانده است. اغلب داستان‌ها، حتي اگر مستقيم به سياست و جامعه نپرداخته باشند، در زيرمتن خود بازتابي از زيست معاصر ايراني دارند. نويسندگان هوشمندانه اين مسائل را در دل روايت شخصي پنهان كرده‌اند، طوري كه خواننده بدون شعارزدگي به لايه اجتماعي دست پيدا مي‌كند؛ مجموعه‌اي از داستان‌هايي كه بدون خطابه، جهان‌شان را با جهان واقعي گره مي‌زنند.

عمارتي براي كنار هم گذاشتن صداها

از جمله نقاط قوت اين مجموعه مي‌توان به تنوع نويسندگان و نگاه‌ها با تجربه‌هاي زيستي متفاوت اشاره كرد. «چراغ‌هاي عمارت داستان» از مجموعه‌هايي است كه ارزشش بيش از هرچيز در چشم‌انداز جمعي آن است؛ صداها و شيوه‌هاي مختلف كه انگار سوداي مشترك را دنبال مي‌كنند. مجموعه‌اي با حال و هوايي وهم‌انگيز و سورئال به‌جاي واقع‌گرايي صرف، اغلب نويسنده‌ها به سراغ فضاهايي رفته‌اند كه مرز ميان واقعيت و خيال را كمرنگ مي‌كند. شايد اين انتخاب هم يك ريشه در سنت قصه‌گويي ايراني داشته باشد (قصه‌هايي پر از ارواح، حيوانات سخنگو و زمان‌هاي شكسته) و هم به دغدغه‌هاي معاصر نويسندگان بازگردد. براي مثال در يكي از داستان‌ها شخصيت‌ زن، مرد مي‌شود، در ديگري انسان گربه مي‌ش ود، در يكي ديگر معلم تاريخ داستان با دوره قاجار در حشر و نشر است و... مي‌توان گفت در بسياري از داستان‌هاي اين مجموعه ما با نوعي شكست در منطق رئاليستي روبه‌رو هستيم كه دو كاركرد دارد: يكي روان‌شناختي (استعاره‌اي از بي‌جايگاهي، حذف شدن از اجتماع يا ميل به فرار از هويت انساني) و ديگري تاريخي -فرهنگي (سايه گذشته و چرخه تكرار اسارت ما در آن)‌.

نكته ترسناك ماجرا اينجاست كه مي‌توان گفت مضمون مشترك اين داستان‌ها از خودبيگانگي است؛ شخصيت‌هاي فرو ريخته، هويت‌هاي تغيير يافته، فروپاشي مرز حال و گذشته، درهم‌تنيدگي شخصيت‌ها با اشيا و مكان‌ها... اين مضمون، به‌نوعي بازتاب شرايط اجتماعي امروز است؛ آدم‌هايي كه در كشمكش با گذشته و حال، يا در فشارهاي اجتماعي، خويش را در هويت‌هاي بيگانه و ناپايدار مي‌يابند.

از‌سوي ديگر بايد به اين نكته هم اشاره كرد كه بسياري از اين داستان‌ها، مشغول آشنايي‌زدايي هستند؛ يك موقعيت كاملا عادي يا روزمره را با عنصري شگفت‌انگيز تغيير مي‌دهند.

چراغ راه

به گمان من، اين مجموعه كه با بخش نظري آغاز شد و ما را به جهان داستان كشاند، در پايان چراغ راهي برايمان روشن مي‌كند تا دريابيم چطور مي‌توان و بايد نوشت. اين چراغ را كيهان خانجاني روشن كرده است كه سه‌گانه نظري ادبي او كه اخيرا منتشر شده، مورد توجه داستان نويسان و منتقدان قرار گرفته است.

متن پاياني كيهان خانجاني مثل يك «چراغ راه» عمل مي‌كند: نه در مقام منتقد سخت‌گير، بلكه به عنوان كسي كه مي‌خواهد چشم‌انداز كتاب را جمع‌بندي كند. او با لحن نيمه‌ادبي و تأملي‌اش نشان مي‌دهد اين مجموعه يك گردآوري اتفاقي نيست، بلكه روايتي است از تنوع صداهاي معاصر و كشمكش آنها با هويت و زمانه‌شان.

او در ابتداي مطلبش، به اين نكته اشاره مي‌كند كه چرا ادبيات فارسي هنوز در زمينه داستان و نوولا بهتر است از رمان؟ و مي‌گويد: « اين قصه پر غصه سر دراز دارد؛ لزوما ايراد آن، ايراد نويسندگان ايراني و ظرفيت‌هاي زبان فارسي نيست؛ نوعي جبر تاريخي است كه وارد شده است.» و بعد به چند دليل اشاره كرده است كه من كوتاه آنها را مرور مي‌كنم: انقطاع تاريخي (اشاره‌اي به اينكه ايران در طول تاريخ همواره درگير حمله و دفاع بوده و سلسله پشت سلسله آمده و رفته درحالي كه رمان يك امر كل يكدست است كه در چنين تاريخ پاره پاره‌اي، نوشتنش دشوار است)، پشتوانه هزارسال شعر فارسي (رمان خواهرخوانده تاريخ است و داستان كوتاه خواهرخوانده شعر)، نداشتن فلسفه زمان (رمان بلند يك كل به هم پيوسته است)، تفكر اسطوره‌اي و الهياتي به جاي تفكر فلسفي (اشاره به اينكه رمان‌هاي برتر جهان سه ضلع دارند؛ عشق و اروتيسم، تاريخ و اجتماع، دين و آيين. انديشه ايراني بيشتر پشتوانه اسطوره‌اي و الهياتي دارد)، عدم گفت‌وگو (در‌حالي كه از اساسي‌ترين وجوه تشكيل‌دهنده رمان ديالوگ است)، درون ناآرام نويسنده و بيرون آرام او (اشاره به اينكه زيست هنرمندانه در كشور ما معكوس اين عنوان است)، منظومه به جاي رمانس (اشاره به اينكه رمان ايراني به جز تعداد قليل پشتوانه‌اي ندارد و به جايش منظومه‌هايي درخشان دارد)، سير عمودي روايت و سانسور (اشاره به اينكه چگونه مي‌توان از آن سه ضلع اصلي رمان نوشت وقتي فرهنگ تقيه بر نويسنده اعمال مي‌شود) .

در ادامه اين متن، خانجاني چراغي بر مسير راه نوشتن داستان براي داستان‌نويسان مي‌گذارد و به نكته‌هايي اشاره مي‌كند كه براي هر داستان‌نويسي جذاب و كمك‌حال است. از‌جمله اين مسائل مي‌توان به داشتن دورنما براي داستاني كه مي‌نويسيم اشاره كرد. خانجاني، دورنما را نهادن سنگ اول داستان مي‌داند و با اشاره به پايان‌هاي باز يا داستان‌هاي ناتمام مي‌نويسد: «يكي از ريشه‌هاي اين مشكل چيزي است كه جوان‌ها آن را «جوگيري» و قديمي‌ها آن را «شور حسيني» و اهل علم آن را «شيفتگي» مي‌نامد. جرقه يك موضوع در ذهن داستان‌نويس، نبايد او را چنان دچار شيفتگي كند كه بدون دورنماي پايان آن، دست به نوشتن ببرد و در نيمه راه بماند.»

خانجاني سه ستون اصلي نقشه راه دورنماي داستان را موضوع و طرح، نثر و زبان، فرم و محتوا مي‌داند و سير نوشتن را به سه بخش تقسيم مي‌كند: كشف موضوع، پروراندن موضوع و تبديلش به طرح و اتفاق‌هايي كه حين نوشتن براي موضوع و طرح رخ مي‌دهد. او از حذف سطوح زباني در ايران و اينكه نويسنده فقط به زبان معيار مي‌نويسد به عنوان يك مشكل جدي ياد مي‌كند. حذفي كه چه در نحو زبان فارسي، چه در صرف و چه در لحن اثرگذار است و حالا نويسندگان را زير بيرق يك زبان معيار برده است.

فراموش نكنيم

با اين‌همه به قول خانجاني «يادمان باشد، همان‌قدر كه به داوري آثار مي‌نشينيم، آثار نيز به داوري ما مي‌نشينند و تاريخ به داوري تمام ما. از ياد نمي‌بريم اين گفته نيما را: «شايد تاريخ حق بسياراني را خورده باشد، اما كسي نمي‌تواند خود را به زور به تاريخ حقنه كند...» نکته به‌جایی که به زبانی دیگر، تاکید می‌کند با مجموعه‌‌ای از داستان‌‌های نویسندگانی برآمده از جای‌جای قلمرو زبان فارسی روبه‌رو هستیم و نه صرفا برندگان جایزه ادبی.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون