يك پروژه انساني تمامعيار
پريا حيدري
ماكس رافائل، فيلسوف و نظريهپرداز آلمانيتبار قرن بيستم، يكي از آن متفكراني است كه در مرز ميان فلسفه، زيباييشناسي، جامعهشناسي و تاريخ هنر ايستاده است. نوشتههاي او، خصوصا كتاب تاثيرگذارش «داعيههاي هنر» كه با ترجمه اكبر معصومبيگي از سوي نشر بان منتشر شده، تلاشي است بيامان براي رسيدن به نوعي درك انساني، تاريخي و فلسفي از تجربه هنري؛ تجربهاي كه، بهزعم رافائل، نه صرفا لذتمحور است و نه تنها در جهان فرم و زيبايي باقي ميماند، بلكه از ژرفترين دغدغههاي وجودي و اجتماعي انسان ميجوشد.
رافائل در سال ۱۸۸۹ در آلمان متولد شد و بعدها به دليل نژاد يهودياش از آلمان نازي گريخت و در فرانسه و ايالاتمتحده سكونت گزيد. آثار او، برخلاف بسياري از نظريهپردازان هنر همعصرش، به تحليل صرف فرمال يا ساختاري اثر هنري محدود نميشود، بلكه عميقا درگير اين پرسش است كه هنر از ما چه ميخواهد؟ چه ميطلبد؟ به همين دليل، عنوان كتابش بهدرستي اين مفهوم را در خود دارد: «داعيههاي هنر»؛ آن خواستها، الزامها و مسووليتهايي كه هنر نه فقط بر دوش هنرمند، كه بر دوش مخاطب، جامعه و تاريخ ميگذارد.
در اين اثر، رافائل هنر را به مثابه يك پروژه انساني تمامعيار ميبيند؛ چيزي فراتر از زينت و تزيين، و حتي وراي زيبايي. هنر، براي رافائل، ميداني است كه در آن فرد ميكوشد جهان را معنا كند، ساختار بدهد و در برابر هرجومرج هستي نوعي نظم معنوي يا اخلاقي برقرار سازد، به همين دليل تحليلهاي رافائل از آثار هنري كلاسيك يا مدرن، همواره با نوعي اضطرار فلسفي همراه است. وقتي دربارهنقاشي يا مجسمهسازي مينويسد، فقط درباره تركيببندي يا تكنيك سخن نميگويد، بلكه به سراغ پرسشهاي بنيادين ميرود: «چرا اين اثر به وجود آمده؟»، «چه نياز دروني يا جمعي آن را ضروري كرده؟» و «چه خواستي از ما دارد؟»
ساختار كتاب مجموعهاي است از مقالات و تحليلهاي بينارشتهاي كه هنر را در بستر تاريخ، جامعه، دين، اسطوره و روانشناسي بررسي ميكنند.
يكي از مهمترين فصلهاي آن، بررسي ريشههاي هنر ديني و رابطه آن با اسطوره و آيين است. در اين بخش، رافائل با دركي ژرف از تاريخ تمدن، نشان ميدهد كه هنر مذهبي صرفا ابزار تبليغ ايمان نبوده، بلكه ابزاري است براي بيان امر نامفهوم، امر مقدس و تجربه استعلا. او برخلاف بسياري از منتقدان مدرن كه هنر ديني را صرفا تابع ايدئولوژي ميدانند، در آن نوعي ساحت اگزيستانسيال و رهاييبخش ميبيند.
رافائل با هنرمندان و سبكهاي بسياري وارد گفتوگو ميشود: از هنر مصر باستان و يونان كلاسيك تا رنسانس، باروك و حتي مدرنيسم، اما در تمام اين تنوع، چيزي كه براي او اهميت دارد، ميزان صداقت وجودي اثر است. به نظر رافائل، هنر واقعي همواره از نيازي عميق برميخيزد؛ نيازي كه نه تقليد است، نه تظاهر، نه دكور. هنر راستين، به تعبير او، «استعارهاي براي رنج انسان در جستوجوي معنا» است.
يكي از نوآوريهاي فكري رافائل، تحليل او از رابطه هنر و كار است. او تحت تاثير ماركس، اما با فاصلهاي انتقادي، به اين نكته ميپردازد كه چگونه توليد هنري، همچون كار، داراي ارزش آفرينشگر است، اما برخلاف كار صنعتي، به سوي آزادسازي ذهن و روح ميل دارد. در اينجا، رافائل به نوعي زيباييشناسي انتقادي نزديك ميشود؛ زيباييشناسياي كه هنر را نه فقط محصول فردي نابغه، بلكه برساختهاي اجتماعي و سياسي ميبيند كه بايد از دل تضادها و بحرانهاي تاريخي بيرون كشيده شود.
زبان رافائل در اين كتاب، برخلاف بسياري از متفكران آلماني همعصرش، روشن، گرم و دعوتكننده است. او مخاطب را در برابر خود نمينشاند، بلكه در كنار او راه ميرود، همراه با پرسشهايش. هر تحليل، با نوعي شور فلسفي همراه است، بيآنكه به جزمگرايي يا عرفانزدگي بلغزد. او همانقدر كه از كانت و هگل بهره ميبرد، از نيايشهاي ميكلآنژ يا افسوسهاي ونگوگ نيز تاثير ميگيرد.
در جهان فلسفه هنر، «داعيههاي هنر» جايگاهي خاص دارد. اگر كلاسيكهايي چون كلايو بل يا راجر فراي بر فرم تاكيد ميكردند و نظريهپردازاني چون آرنهايم يا گامبريچ بر ادراك، رافائل نشان ميدهد كه هنر، درنهايت، يك پرسش اخلاقي و انساني است. شايد به همين دليل است كه تئودور آدورنو، فيلسوف و منتقد آلماني، در مكاتباتش از رافائل با احترام ياد ميكرد و او را از انديشمنداني ميدانست كه توانست هنر را بدون تقليل آن به ايدئولوژي، وارد ميدان مبارزه معنوي كند. آنطور كه با زباني آكنده از احترام به رنج، زيبايي و شك، از ما ميخواهد كه در برابر اثر هنري، خاموش نايستيم، بلكه از خود بپرسيم: «اين اثر از من چه ميطلبد؟ من با رنج و شكوهش چه ميكنم؟»