جنگ و معناي زندگي
مهدي دهقان منشادي
زندگي فراز و نشيبهايي دارد و تاريك و روشناييهايي؛ و آدمي در زمانهاي شادكامي و نيكبختي خود، توجه چنداني به فلسفه زندگي ندارد اما در زمان ناخوشي و هر از چندگاهي كه روزگار ناغافلانه دست او را گرفته و در پيچ و خمها و مسيرهاي سنگلاخي ميبرد، به فلسفه و معني زندگي بسيار ميانديشد و چراييهاي زندگي را در عرصه ذهن خود به سلاخي ميكشاند. در تاريخِ انديشه بشري ميلياردها سلول مغزي به تكاپو افتادهاند تا به راز آفرينش و هستي خود پي ببرند و «آمدنم بهر چه بود» را حلاجي كنند. در اين حلاجي انديشمندانه هر يك به پاسخهايي رسيدهاند كه شايد براي ديگران چندان معنا نداشته باشد. قرار گرفتن زير سايه سياه جنگ يكي از موقعيتهايي است كه آدمي را در انديشه چيستي زندگي و معناي آن فرو ميبرد.
واقعيت اين است كه فلسفه و انديشيدن به چراييهاي زندگي بايد به انسان كمك كند تا معنايي را براي زندگي خود پيدا كند. معناي زندگي اكسيري نامریي است كه انسانها براي بقا و ادامه زيست خود در هر شرايطي به آن نياز دارند و به اعتقاد نيچه يافتن چرايي زندگي است كه باعث ميشود انسان در مسير زندگي خود با هر چگونهاي بسازد يا به تعبير ويكتور فرانكل درد و رنج زماني پايان مييابد كه آدمي به معنا دست يابد. معناها كه هميشه از درون آدم ميجوشند كمك ميكنند تا انسان طاقت بياورد و در گذار از تاريكي، به روشنايي اميدوار باشد. اعتقاد به اين تفكر موجب ميشود هر كسي به دنبال يافتن يا آفرينش چيزهايي باشد تا با اتكا به آن بتواند موقعيتهاي سخت زندگي را تاب بیاورد و مصيبتها را تحمل كند. انسانها با يافتن معنا يا معاني مختلف است كه شوق زيستن را پيدا كرده و از زنده بودن لذت ميبرند. براي جويندگان و يابندگان معناي زندگي، موارد ميتواند متعدد و گوناگون باشد: شوق خدمت به خلق، به نقطه يا قلهاي رسيدن، چيزي را آفريدن يا به رضايتي دست يافتن. معناي زندگي و شوق زيستن براي يكي ميتواند دو «نون» باشد كه چون خوني، حياتبخش زندگياش باشد: نوشتن و نشر آن؛ يا دو «خ»ِ لذتبخش باشد: خريد و خواندن كتاب. برخي را لذتِ خور و خواب و شهوت، به زندگي چسبانيده و عدهاي را جمع كردن پول. اما بيمايهتر و خوارتر از سه مورد اخير، آن معناي زندگي است كه در ذهن آفرينندگان جنگ پي افكنده شده است: لذت آتش افروختن براي سوزاندن زندگي ديگران، لذت جنگ، ريختن خون بيگناهان و ويرانه ساختن. پديد آورندگان جنگ سرمست از قدرت خود، معناي زندگي خود را در ويران كردن معناي زندگي ديگران يافتهاند و علم و دانشِ روشناييبخش را در خدمت ديو سياه جنگ ميگيرند تا با تباهي جان و مال همنوعان خود در هر اقليمي، به رضايت خاطر دست يابند و از زنده بودن خود لذت ببرند. پس برخي انسانها از جنگ معناي زندگي را ميگيرند و اين يكي از علتهاي پايان ناپذيري جنگهاي بشري است. همانگونه كه جنگ و خونريزي براي آدمهاي ديو صفت به معناي زندگي تبديل شده است هر آدم معمولي هم بايد معناي زندگياي داشته باشد تا بتواند در شرايط جنگي تاب بياورد و رنجِ حاصل از بودن يك عده را تحمل كند. انسانِ فرهيخته جنگزده در بحبوحه خطر و ويراني، ضمن مرور چراييهاي زندگي شايد اين سوال را بارها در ذهن خود تكرار كند كه به راستي اگر ديكتاتورها و جنگطلبها با ادبيات و تاريخ آشنا ميشدند و با انديشه از شراب وجود آن سرمست ميشدند آيا معناي زندگيشان تغيير نميكرد و دنيا براي هميشه روي صلح و آرامش نميگرفت؟ ادبيات و هنر اگر مبناي اصلي معناي زندگي قرار گيرند خود ميتوانند به روشنگري و و روشنانديشي منجر شوند تا انسانهاي سراسر جهان را با مفهوم «زنده بودن براي زندگي كردن» آشنا سازد و آنها را در برابر كساني كه معناي زندگي خود را در جنگ و كشتار ميدانند قرار داده و صلح و آرامش را به جهان بازگرداند.