فلسفه تاريخ ايراني
حسين ضيايي
هم اينك دنيا در حال ورق خوردن است و اينبار «ملت ايراني » ميخواهد با « فراموش شدگي تاريخي » خودوداع كند و به جايگاهي درخور شأن و شخصيت تمدني خود دست يابد . در زمانهاي كه بیشتر ملل جهان به شكلي شگفتانگيز و مطابق با جوهر نظم نوين جهاني؛ دوباره درپي كشف وبازسازي «روح ملي« خود (بر پايه تاريخگرايي و مليگرايي) هستند، ايرانيان نيز پاسخي اصولي و در خور تقدير به چنين رويكردي خواهندداد. در حقيقت رواج دو موج نوين، ارزشمند و مشترك «تاريخ خواني » و «فلسفه خواني » در جامعه امروز ايراني را بايد به فال نيك گرفت . روي آوري و فراگيري گسترده مردمي به اين كنكاش تاريخي وفلسفي از سوي عموم مردم ايران در جهت ريشهيابي « فلسفه ايراني » و « تاريخ ايراني» همان چيزي است كه بيش از دو قرن معطل آن بودهايم ! نام اين مهم و محصول مشترك اين موج بيسابقه را بهنوعي ميتوان «فلسفه تاريخ » ايراني نام نهاد. قبل از آنكه « هگل » ، « توين بي» و « اشپينگلر» و ديگر فلاسفه مشهور غربي به ارزش « فلسفه تاريخ » در آفرينش و دلايل علمي و فلسفي يا ظهور و سقوط جوامع بشري پي ببرند، ادبيات ديني و قرآني ما كاملترين تفسير را از فلسفه تاريخ به جهانيان ارايه كرده است . «فلسفه تاريخ » به زبان ساده نوعي مسيرياب هدفمند براي رسيدن به يك « مقصد ملي » متناسب با روح؛ شخصيت و هدف يك ملت بدون اعوجاج و دستكاري از سوي نامحرمان ونفوذيهاي تخريبگر است.
همه تمدنها و توسعهيافتگيهاي ملل مختلف در عصر حاضر همچون آلمانيها؛ چينيها؛ هنديها؛ انگليسيها و... اساس موفقيت خود را قبل از هرچيز در تبيين و تدوين علمي و اصولي ازفلسفه تاريخ مشترك خود وآگاهي خردمندانه برآن بنيان نهادند . در حقيقت هر ملتي اگر بتواند در حركتي محققانه به فلسفه واقعي تاريخ خودپي ببرد عملا از يكسو به روح ملي؛ قواعد و قوانين و سننملي خود و از سويي ديگر به راز افول و صعود و شكستهاي پيدرپي خود (بهطور علمي و اصولي) آگاه شده و از تكرار فجايع تاريخي جلوگيري و آينده خود را نيز بر اركاني محكم وتزلزل ناپذير استوار سازد. «فلسفه تاريخ ايراني»؛ كيستي و چيستي و معني و فلسفه وجودي ما ايرانيان را بيش از پيش روشن وشفافسازي ميكند و با رهايي از هرگونه سردرگمي تاريخي وهرج و مرج فكري؛ مسير درست؛ شخصيت واقعي و تاريخي ما را براي خودمان و جهانيان بازتعريف ميكند . در حقيقت «فلسفه تاريخ»؛ دانش كشف قوانين و راز ورمزهاي خاص يك ملت در مسير تحولات اجتماعي وتاريخي و دگرگونيهاي فراراه خود به سوي آينده است . «فلسفه تاريخ » همواره در پي معني بخشيدن به يك ملت و آرمانها واهداف مادي ومعنوي آن ملت به ويژه در تعامل با ديگر ملل و درنهايت چرخاندن «چرخ تاريخ » به سوي آرمانهاي بلند ديني و ايدئولوژيك يا آرمانهاي مادي و بشري است . در اين ميان «يكتا پرستي »؛ «داناييايراني» و «ايرانفرهنگي» از جمله آن معاني و شخصيتشناسيهاي برآمده از دل فلسفه تاريخ ايراني است . يعني فلسفه وجودي و توان «ملت ايراني » قبل از آنكه و بيش از آنكه تنها متكي بر نيروي مادي و سياسي و نظامي توسعهطلبانه باشد؛ متكي بر «نيروي دانايي » و «اقتدار فرهنگي »خود درجهان خواهد بود؛ زيرا ما دردرجه اول داراي «قدرت نرم تمدني » و يك «شناسنامه فرهنگي » پرافتخار درتاريخ و در سطح جهاني هستيم . در اين ميان درك اصولي و مشترك از فلسفه تاريخ ايراني يكي از ضروريات انكارناپذير در تقويت « اتحاد ملي »؛ «فرآيندهاي توسعهيافتگي »؛ و «آيندهسازي» اين كشور بهشمار ميآيد. درريشهيابي مبنايي دلايل عقبماندگي و بحرانهاي متضاد بر سر راه « اتحادايراني » ؛ «توسعه ايراني » و «آينده ايراني » همواره اين؛ فقدان فلسفه تاريخ ايراني است كه بيش از هر دليل ديگر خودنمايي ميكند .
در حقيقت درك «معني مشترك تاريخ ايراني » و شناخت هويت و جوهر ايران بهطور علمي و واقعي؛ محوريترين عنصر پايهساز براي ساختن آينده ايران است . هم اينك بروز و ظهور دو جنبش تاريخشناسي و فلسفه داني؛ درفرآيند تكاملي جامعه ايراني؛ عملا يك « قدرت نوظهور ايراني » را از دل تاريخ بيرون خواهد آورد و خالق يك نيروي جديد اجتماعي در ايران خواهد بود. در حقيقت در لابلاي اين كنكاش تاريخي و فلسفي؛ هرچه بر اعماق و لايههاي پنهان و آشكار تاريخ ايران ورود ميكنيم بيشتر ميفهميم كه از كجا خورديم و چگونه بايد فرداي ايران رابسازيم . در فرآيند واكاوي فلسفه تاريخ ايراني؛ انسان به صحنههايي عجيب وغريب برميخورد كه تبيينكننده علل بسياري از ديگر مشكلات تاريخي ما در عرصه سياست نيز است. بدينترتيب كه ريشه « ناپايداري سياسي » و ناسازگاري سياسي در « سياست ايراني » را نيز ميتوان در ساخت غلط و ناموزون و ساختار عاري از نهادهاي مدني سياست درايران به ويژه از سوي پادشاهان ايراني به حساب آورد. به عبارت ديگر مشكل ناسازگاري سياسي در ايران از آنجا آغاز شد كه «سياست » را در ايران پادشاهان ساختند و خلق كردند نه فلاسفه و دانشمندان عرصه سياست !! . بسياري ازپادشاهان ايراني نيز با مرام و انديشهاي كاملا خودشيفته و ناپايدار و خودخواهانه؛ همه مفاهيم و مولفههاي سياست در كشور همچون ملت؛ دولت؛ عدالت؛ آزادي؛ توسعه و... را مثل يك دهكده روستايي و ملك طلق شخصي خود اداره كردند . اين فرهنگ وتفكر تا قاجار و عصرپهلوي نيز ادامه يافت. ظاهرا در باب «خدمت و خيانتنويسي » فقط نميتوان به خدمت و خيانت روشنفكران اكتفا و بسنده كرد و دايره خيانت در تاريخ ايراني وسيعتر از آن است كه در نظر ميآيد!! . مثلا درباب « خدمت وخيانت پادشاهان ايراني » كه بهطور مستقيم و غير مستقيم به سبب تكبر؛ حماقتها؛ خودشيفتگيها و نادانيهاي خود در عرصه سياست داخلي و صحنه سياست خارجي مسبب بيش از ۱۴ حمله و اشغال خارجي براي ايران و ايرانيان بوده و جز جنگ و ويراني براي ملت ايران چيزي به ارمغان نياوردند!! بسيار ميتوان نوشت .!! عجيب است «وزن خيانت » و حماقت برخي از پادشاهان ايراني در تاريخ سياسي ايران بسيار سنگينتر از وفاداري؛ خردمندي و صداقت سياسي آنان است!!! وقتي درمقام يك كارشناس تاريخ به بررسي آسيبشناسي تاريخ ايراني و آفتهاي حكومتهاي ايراني مينشينيد؛ دركمال ناباوري ميبينيد بسياري از پادشاهان ايراني و دستگاههاي حكومتي به سبب تكبر يا بيسوادي و ناداني نسبت به محيط بينالمللي؛ بيشترين نقش را در تحريك خارجيها درحمله به ايران و اشغال ايران داشتهاند!!! واين پادشاهان ايراني بودند كه با «خطاهاي استراتژيك » خود ايران را دودستي تقديم قدرتهاي خارجي و بازيهاي ويرانگر آنان كردهاند و رفتهاند. از حمله اسكندر مقدوني و روميان و حمله اعراب و حمله مغول گرفته تا حمله تيمور لنگ و افاغنه و تركان سلجوقي و حمله پرتقاليها و تركان عثماني و روسها و ازبكها و انگليسها و اشغال ايران طي دوجنگ جهاني اول ودوم !!!. بدين سبب ارزش دانستن « فلسفه تاريخ ايراني » و آشنايي بر واقعيتهاي تاريخي بيش از پيش بر همگان آشكار ميشود و فلسفه تاريخ ايراني در اين آشوبكده جهاني؛ تنها مبنا و چراغ راه آينده ايران است .
روزنامهنگار وتاريخپژوه