درباره «جناب آقاي شاهپور گرايلي همراه خانواده»
اين كتاب را از دست ندهيد
فلامك جنيدي
در دورهاي كه داستانها و شخصيتهاي داستان ايراني در خيلي از موارد آنقدري شبيه هم شدهاند كه وقتي يك داستان كوتاه از كتاب يك نويسنده را بخواني انگار كه نه تنها داستانهاي ديگر همان كتاب كه باقي كتابهاي همان نويسنده و حتي كمي با اغماض كتابهاي ديگر از نويسندههاي ديگر را هم خواندهاي و به ندرت به موقعيت يا شخصيت تازهاي برخورد ميكني. خواندن كتاب «جناب آقاي شاهپور گرايلي همراه خانواده» يك موهبت است. چارچوب محكم و نثر روان همراه با شخصيتهايي به قدري واقعي كه انگار از نزديك ميشناسيمشان كاري ميكند كه كتاب را كه دست بگيري ديگر تا صفحه پاياني زمينش نميگذاري و به همه اينها طنز شيرين و ديالوگهاي روان و فانتزي منحصر به فردش در ادبيات ايران را اضافه كنيد. خواندن اين كتاب خالي از لطف نيست.
اين رمان روايت حالوروز خانوادهاي است كه از نظر فيزيكي و ويژگيهاي بدني با تمام خانوادههاي تهران فرق ميكنند، خانواده شش نفرهاي كه بعضي موقعها پنج نفره ميشوند و درگير ماجراهاي عجيبي ميشوند. راوي داستان پسر بچه 16 ساله خانواده است كه گاهي انسان است و گاهي هم ابر ميشود. آنها در انتظار دريافت يك وام هستند؛ وام پنج ميليوني كه قرار است زندگيشان را زيرورو كند. آنها حاضرند دست بههركاري بزنند تا قرعه اين وام به نامشان بيفتد. اين وسط دختر دمبختي هم دارند با دو خواستگار كه يكيشان در سيستم قرعهكشي صندوق وام دستي دارد و ديگري آدمي است معمولي و حالا آنها بايد بين اين دو خواستگار تصميم بگيرند و يكيشان را انتخاب كنند.
كتاب را در هفته دوم تعطيلات نوروزي خواندم و هنوز دارم مزه مزهاش ميكنم. كتاب جناب آقاي گرايلي همراه خانواده محترم را بخوانيد پشيمان نميشويد، به من اعتماد كنيد.
بخش كوچكي از كتاب را ميآورم تا حرفم را باور كنيد: از اين بالا دوباره سروكله گرازها كه اومدن بيرون معلومه. گراز ابرام پسر روحي خانوم همسايه روبهرويي و اون يكي گراز سامان پسر خانوم جمالي رييس صندوق وام محله. دارن دعوا ميكنن. سر آبجي نيلوفر من. يكيشون ميخواد شوهرش بشه. ما ملتگرايي شش نفره كه بعضي وقتا به خاطر بابا و دوقلوها هفتنفر ميشيم و بعضي وقتا هم پنج نفر، كش مياييم بين گراز و پنج ميليون تومن وام قرعهكشي. اين وسط من و تف، تف و ديوار حياط. دو ماه تا عيد مونده و آخرين قرعهكشي سال نود و يك.