• 1404 جمعه 16 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3215 -
  • 1394 پنج‌شنبه 20 فروردين

نامه‌اي به وودي آلن عزيز باديدن «جادو زير نور مهتاب» و گردشي «در ميان ستارگان» در نوروز كمي باستاني

رنگ مهتابي‌ عشق را دريابيم

محمد علي سجادي

  وودي آلن عزيز، خوب است كه با جادو و سينما و بازي و... عشق مي‌كني و حال مرگ را هم مي‌گيري! چون اين‌جا اين مرگ است كه دايم دارد حال ما را مي‌گيرد! نمي‌داني چقدر با اين مرامت جفت و جورم. بي‌خيال ديگران كارهايت را مي‌كني. مي‌نويسي. مي‌سازي. مي‌نوازي. يكي درخشان مي‌شود و يكي متوسط يا حتي كم‌مايه. هفت دهه ماستت را خوردي. از كمدي ايستاده تا رفتن زير سبيل گراچو ماركس و هم باليني با برگمان، اين آخري‌ها رسيدي به خودِ خودت. تو همه فيلم‌هايت با جادو سرو كار داشتي و داري. اصلا بدون قصه و جادو خوابت نمي‌برد. مثل همه آناني كه با رويا هم نفس‌اند. اين‌بار اما جادويت را زير مهتاب انجام دادي تا رنگ مهتابي عشق را دريابيم و برخلاف «شاملو» بگوييم ‌اي عشق رنگ آبي‌ات پيداست !
من با فيلم هايت كلي زندگي مي‌كنم. مثل خيلي‌ها. حالا اين فيلمت مايه جذابي دارد كه با فيلم نوشته متوسطش كم‌عمق باقي مانده. يعني داستانت ظرف خوبي نشده براي مظروفت. خودت با كارهايت يادم دادي. روايتت به خاطر داستانت كم‌رمق شده. اما انديشه فيلمت را دوست دارم. دوست دارم كه چون هميشه سخت‌ترين مسائل را به ساده‌ترين شكل مي‌سازي. اين‌بار، ميان عقل و علم و متافيزيك، سِحر و جادوي شعبده، تو ما را به وادي جادوي عشق مي‌بري. تنها راه گريز از تنهايي و آميختن به كابوس آدمي ساخته. عوالمي كه از يك موقعيت انساني به يك سحرانگيزي مي‌رسي. در اين بازي كه ساختي اما اين مايه در طراحي داستانت لق مي‌زند. استنلي به ناگهان چرخش مي‌كند و اسير توهمات مي‌شود، داستانت هم از پيش قابل حدس و گمان است. البته فيلمت آزارم نداده و راحت تماشايش كردم. بازهم مي‌توانم ببينمش. اصلا دارم اين نامه را به اين بهانه مي‌نويسم. براي آناني كه سينه چاك سينما هستند تا فيلمت را ببينند و بار ديگر به ميان ستارگان زميني ساخته ات بروند.
نولان، داستان‌گوي قابلي است
چه خوب شد از «ميان ستارگان» گفتم. استاد نمي‌دانم اين فيلم نولان را ديدي يا نه؟! اين فيلم همين دستمايه تو را كم و بيش كار كرده. پدري به نام كوپر (مك كناهي) كه خلبان است و عاقل و علم باور با دخترش مورفي (مكنزي فوي) كه به روح باوردارد كلنجار مي‌رود و با سير در كائنات و سياره‌اي متخيل در كرم چاله‌اي، در گذر از زمان، به كشف عشق برمي‌آيد. همچون شخصيت منطقي و شعبده بازت استنلي. آن جا هم اين استنلي برابر دختر ساحره نمايي به نام سوفيا
ـ اسمش را درست نوشتم ديگر ؟! ـ پدر و دختر و ساحره نماي حقه باز و استنلي دچار عشق مي‌شوند.
«از ميان ستارگان» نولان هم گرفتار لق زدن در روايت و داستان است. نولان هم خودش اين نق و نوق را شنيده. خواندم ازش كه مي‌گويم. برخلاف فيلم درخشانش «آغاز» اينجا نه زمينش در مي‌آيد و نه جهان ماوراش. معضل زمينيان را فقط در چارچوب يك مزرعه ديديم و ابعاد وسيعي در ذهن من باز نكرد. اصلا احساس نكردم در كهكشان ديگري سير مي‌كنم. جغرافياي اثرش كارآمد نيست، با آنكه مكان در كنار زمان موضوع مهم داستانش است. درست مثل فيلم شما. برلين آن كارآمدي شهرهاي فيلم‌هاي پيشينت را ندارد. پاريس در نيمه شب پاريس، رم در... و تك خالت «ويكي و...» در بارسلونا.
نولان كه داستان‌گوي قابلي است در فيلم «از ميان ستارگان» آشفته و پريشان هم هست. فيلم خبري كه ايده بسيار خوبي است توي فيلمش جا نمي‌افتد يا من نمي‌فهمم كه اگر نباشد چه خواهد شد؟ حضور شخصيتي كه « مت ديمون» بازي‌اش مي‌كند كاراكتري الصاقي به نظر مي‌رسد. پدربزرگ فراموش مي‌شود. آميلينا (آن هاتاوي) هم عشق قبلي‌اش در نيامده باقي مي‌ماند. هم كمي بلاتكليف. شايد مقايسه درستي نباشد. اما فيلم «جاذبه» با كمترين آدم و ماجرا به بهترين موقعيت عاطفي دست پيدا مي‌كند، اما اين جا نولان در وقايعي طويل و نامنسجم، تقلايي مي‌كند كه به سختي ما را به آن كلام مقدس مي‌رساند. فرصتي ندارم در اين نامه كوتاه دل و روده فيلم شما و نولان را بيشتر از اين بيرون بكشم. نوشتم براي اينكه براي مخاطبان واقعي شما پيشنهاد مي‌كنم، اين روزها چه فيلم‌هايي ببينند. بله بايد ديد و از شماها آموخت. من كه چنين مي‌كنم.
ما  با چشيدن از مايه‌هاي عاشقانه شما كمي شيرين شديم. شيرين كام باشي.
قربانت !
يك كارگردان گمنام در سرزمين كمي باستاني!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون