برخيز و اول بكش (169)
فصل هفدهم
كودتاي شينبت
نويسنده: رونن برگمن / ترجمه: منصور بيطرف
فردي كه از جاده شماره 4 از جنوب تلآويو به عسقلان سفر ميكند به تدريج منظره سبز درياي مديترانه و پشتههاي سرسبز جاي خود را به صحراي نگف ميدهد. جاده 4 درست در موازات خط ساحلي مديترانه است و از شهر قديمي فلسطيني اشدود كه اسراييليها يك شهر بندري جديد ساختهاند، ميگذرد. اكثر منظره شني كه زماني بر زمين حاكم بود، اكنون توسعه يافته و تماما به نوار غزه رسيده است.
در 12 آوريل سال 1984، در ساعت 6:20 بعدازظهر يك اتوبوس طبق برنامه از ترمينال مركزي تلآويو به سمت عسقلان راه افتاد. اين اتوبوس 44 مسافر داشت كه در ميان آنها 4 فلسطيني هم بودند كه جدا از همديگر نشسته بودند و تظاهر ميكردند كه يكديگر را نميشناسند و همچنان كه آماده ميشدند تا اين اتوبوس را بربايند و با گروگان گرفتن مسافرانش آن را به غزه ببرند، سعي داشتند كه عصبانيت خود را هم پنهان كنند.
آن روزها، روزهاي سختي براي اسراييل بود. كشور هنوز از جراحات جنگ در لبنان بهبود نيافته بود و هنوز بخشهايي از آن كشور در اشغال اسراييل بود. هر روز سربازان بيشتري كه قربانيان نبردهاي متناوب با چريكها بودند در كيسههاي پلاستيكي به وطن برميگشتند. در داخل خود اسراييل هم خشونتها رو به افزايش بود. در دوم آوريل، سه تروريست از گروه جبهه دموكراتيك براي آزادي فلسطين كه به عنوان توريست وارد اسراييل شده بودند با مسلسل و نارنجك به يك خيابان شلوغ در منطقه مركزي بيتالمقدس حمله و چهل و هشت نفر از مردم را مجروح كردند كه يكي از آنها بعدا درگذشت. متوقف كردن آنها را فقط بايد مديون غيرنظاميان مسلحي دانست كه وارد عمل شدند. همچنين از آن طرف تروريسم يهودي هم بود كه عليه عربها اقدام ميكرد. افراطيون راستگرا به شهرداران فلسطيني حمله ميكردند، خانهها را ميسوزاندند و در نظر داشتند تا پنج اتوبوس پر مسافر را هم منفجر كنند كه درست پيش از آنكه حمله صورت گيرد، شينبت آنها را دستگير كرد.
چهار جوان تروريست عرب در اين امواج پرتلاطم خشونت سوار بر اتوبوس 300 شدند. آنها از اهالي منطقه خانيونس در غزه بودند. رهبر آنها جوان بيست سالهاي به نام جمال محمود قابالان بزرگترين پسر يك خانواده 16 نفره بود. او از زماني هم كه پدرش فوت كرده بود بار خانواده را بر دوش داشت و به عنوان ظرفشوي در رستورانهاي مختلف تلآويو كار ميكرد. او همچنين به خاطر تخلف كوچك تروريستي يك سال هم در زندان اسراييل به سر برد. سه يار او عبارت بودند از: محمد باراكا و دو پسر عمو مجيد و صبحي ابو جمعه كه هر دو دانشآموز دبيرستاني بودند كه كمتر از هجده سال سن داشتند. قابالان آن دو را ترغيب كرده بود كه به وي در ربودن اتوبوس كه اميدوار بود طنين صداي مقاومت را در جهان بگستراند، كمك كنند. اما آنها جدا از تعصب مليگرايي هيچ پيوندي با هيچ سازماني نداشتند و از آنها اسلحه يا نارنجك دستي هم نگرفته بودند. در عوض با خودشان چاقو، يك بطري مايع زرد رنگ كه به نظر اسيد يا مواد آتشزا به نظر ميرسيد و يك كيفدستي با مقداري سيم كه در واقع چيزي بيش از آن نبود، داشتند. هر چند كه آنها به گروگانهايشان گفته بودند كه يك بمب و دو راكت آرپيجي دارند.