مهارت دموكراسي نداريم
نشست نقد و بررسي كتاب «تاريخ دانشگاه در ايران»، تاليف مقصود فراستخواه از سوي پژوهشكده مطالعات اجتماعي با همكاري گروه جامعهشناسي تاريخي انجمن جامعهشناسي ايران در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي برگزار شد. آنچه ميخوانيد گزارشي از سخنان ناصر تكميل همايون و مقصود فراستخواه در اين نشست است.
ضرورت آشنايي با مكانيزم شكست
ناصر تکمیل همایون
روندي كه فراستخواه در نگارش اين كتاب پيش گرفته، بسيار علمي است. تا قبل از انقلاب من آمارهايي در آن كتاب دادهام و در روزنامه بامداد اوايل انقلاب مقالاتي را در مورد آموزش و پرورش نوشته و در آنها به اين پرسش پرداختهام كه حال كه انقلاب پيروزمندي نصيب ما شده، آموزش و پرورش چه ميخواهد بكند و چه كارهايي را بايد دنبال كند. وقتي كتاب فراستخواه به دستم رسيد و آن را خواندم، ديدم اين كتاب تنها به مشكلات پيش آمده براي آموزش در ايران اشاره نكرده بلكه دلايل آن را هم گفته است، اينكه چه اتفاقي افتاد كه دانشگاه ما در ايران به اين سمت كشيده شد، تماما در اين كتاب آمده است و بر هر دانشجوي ايراني لازم است كه اين كتاب را بخواند. بر هر جامعهشناس تاريخي ايران در حوزه آموزش و پرورش هم ضرورت دارد، اين كتاب را مطالعه كند. من شاگرد مستقيم دكتر علياكبر سياسي بودم كه روانشناسي آموزش و پرورش به ما درس ميداد. اين نوع درسها را من خواندهام و خودم علاقهمند به آنها بودم. شايد من كوچكترين كسي بودم كه در دانشگاه تهران استخدام شده و درس دادهام. شايد اگر اين كتاب را غير از فراستخواه هم كسي نوشته بود، همين تعريفها را از آن ميكردم و به همين دليل نظر من اين است، قسمتهاي تاريخي آن را تقويت و ما را با مكانيزم شكست آموزش و پرورش در كشورمان آشنا كنند و اگر راهي هست كه ما از اين اوضاع نابسامان نجات پيدا كنيم، آن را هم به ما نشان دهند.
استاد تاريخ و جامعهشناسي
ساختار در كنار فرد
مقصود فراستخواه
چرا از مفهوم شكست در آموزش و پرورش استفاده ميكنم؟ براي اينكه به تصور خود، ميخواهم در مقابل نگاه تقديرگرايي كه گريبان ما را گرفته و اينكه احساس ميكنيم جامعه كلنگي و استبدادزده هستيم كه چيزي جز استبداد از آن در نميآيد و اين حس نفرين شدگي تاريخي و حس استيصال در ما، مقابله كنم. من مفهوم شكست را مطرح ميكنم و نگاه تمدني به ايران زمين و جامعه با پسزمينه تمدني و فرهنگي داشتهام. تصورم اين است كه براي توضيح ايران بايد خطاي كنشگران را بررسي كنيم. فاعل و كنشگر ايراني شكست خورده و در طرح توسعه تمدني خود اشتباه كرده است. راهبردهاي ما در اين خصوص ايراد داشته كه اگر آنها را اصلاح كنيم، نتيجه بيشتري خواهيم گرفت. براي مثال اگر در مشروطه، كنشگران ما با راهبردهاي متفاوتتري عمل ميكردند، مشروطه ايراني طور ديگري از آب در ميآمد. يعني تصورم اين است كه پروژههاي ما ايراد عملياتي دارد و خطا ميكنيم و راهبردهاي ما كارآمد نيستند. مهارتهاي ما مشكل دارند و ما ميتوانيم آنها را بهبود بخشيم. بسياري از هزينههايي كه در اين راه دادهايم نتوانسته نتيجه بدهد. اين ايراد در طرز تفكر، نظام باورها و ايراد در رويكرد ما به مسالههايمان بهويژه در عملياتي كردن آنهاست. اگر كنشگران در ايران طرح دانشگاه و تغيير ايران را بهطور ديگري ميتوانستند تغيير دهند، پروژهها كارآمدتر ميشد و ما ميتوانستيم نتايج بيشتري بگيريم. ما براي اينكه مساله ايران را توضيح دهيم، نبايد فقط اسطوره ساختار را درنظر بگيريم، بلكه بايد كارگزار و كنشگر را هم ببينيم. عاملان اجتماعي ميتوانند درست عمل كنند و درست نتيجه بگيرند. من در اين خصوص بسيار مهارتي فكر ميكنم و معتقدم بخش بزرگي از دموكراسي نداشتن در ايران به اين دليل است كه مهارت دموكراسي نداريم. ميتوان يادگيري بهتري در اين خصوص داشت تا نسلهاي آينده در اين خصوص نتيجه بگيرند. ما سابقه تمدني داريم و از سوي ديگر ساختارهاي لش و سنگين و مشكلات عميقي در نهاد آموزش در ايران داشتهايم. طرح دانشگاه در ايران به عنوان يك پروژه مدرنيته خيلي با شتاب در جامعه بازتاب يافت و در جامعه از آن استقبال شد، اما جامعه ايران هميشه شكاف ميان نخبگان و مردم داشته است. در جامعه ايران هميشه نخبگان
پيش رو كه مطالبات و كردارهاي تازه داشتند، بين آنها و جامعه با انواع بدبياري تاريخي فاصله بود. اما چطور شد كه جامعه با آنها همراهي كرد و ميل به اين بود كه فرزندانشان را به دانشگاه بفرستند؟ چون در ايران پسزمينه تمدني در اين خصوص وجود دارد و مردم تمايل دارند كه با حركتهاي پيش رو همراهي كنند ولي نظام باورها و سنتهاي آنها همچنان سنگيني ميكند. در اينجا تداوم تمدن فرهنگي را در زير پوست جامعه ميبينيم. دانشگاه در ايران نتيجه مدرنيته بود و مدرنيزاسيون آن را كرخت ميكرد، وقتي مدرنيزاسيون به معناي ايدئولوژي دولتي تبديل شد، در مجموع تاكيدم روي ديدن فرماسيون قدرت روي گفتمانهاي جديد و ديدن گسستها و ديدن موقعيت اكنون در ديدن دانشگاه و شكست آن است و بيشتر بر خطاي راهبردها و مهارتها در اين خصوص تاكيد داشتهام. ايران و مساله ايران را نظريه عقبماندگي نميتواند توضيح دهد. جامعه ايران را نظريه كارگزار ساختار و نظريه كنشگر و عامليت ساختار، ميتواند توضيح دهد و اگر شبكه كنشگران به شكل كارآمدي شكل گيرد، جامعه ايران قابل ساخته شدن و توسعه است كه شامل دانشگاه ايراني هم ميشود. جامعهشناس