نگاهي ديگر به دلالـ[الحائرين مهمترين اثر موسيبن ميمون
«نص» بهمثابه سرچشمهاي فروزان
مسعود ميري
سياستنامه: دلالـ[الحائرين مهمترين اثر موسيبن ميمون است كه چندي پيش براي اولين بار با ترجمه ناصر عباسپور توسط انتشارات بوتيمار منتشر شد.
به همين مناسبت سياستنامه در آغازين روزهاي انتشار آن كتاب صفحهاي را به ابن ميمون و اهميت او در فلسفه و به ويژه تاثير در فلسفه اسلامي مورد بررسي قرار داد.
مسعود ميري، نويسنده و پژوهشگر ادبي نيز با ارسال يادداشت زير به وجوه ديگري از كتاب دلالـ[الحائرين پرداخته است.
حافظه مهيب و فراموشي مهيب توأمان همند. انديشههاي عظيم از متنهاي بزرگ برميخيزند و در حافظه مهيب ملتها آرام ميگيرند و هرگز اقليم انديشيدنهاي نسلهاي بعد را ترك نميكنند. متنهاي بزرگ در برابر تاويل ايستادگي ميكنند، زيرا اين تاويل است كه متن را تا سر حد چند باوري سوق ميدهد. حافظه مهيب و متن بزرگ با هم متولد ميشوند، رشد ميكنند و دامنه صيت خود را تا اطراف دور ميگسترانند. با اين همه متنهاي بزرگ در اعصار پسين در كلام متنگزارها به خوانش درميآيند. در فرآيند اين خوانشهاست كه غالبا متنگزارها به متنگذار تبديل ميشوند. گاه اين متنگزار نه يك فرد بلكه يك مجموعه از متون هستند، چنانكه متنهاي روايي در حاشيه كتابهاي بزرگ خود را در هيات يك متنگذار به نمايش ميگذارند. در مذهب و دين يهود متون روايي همچون تلمود و كتب حكمت و نبوت به طرزي معنيدار برجسته و غيرقابل دورانداختنند. نسلهاي بعد اين مجاورت متنگذارهاي بعدي را با متن بزرگ ميپذيرد و براي آنكه خارخار انديشيدن و سهيم بودن در اشكال دينورزي را باز يابد، بيش از آنكه به نص توجه كنند، به رويه، حكمت و نبوتهاي بعدي رجوع ميكند. اين احاديث و رواياتند كه چندگانگي را با متن اصلي سازگار ميكنند و اين مومنان به متن، در افق و چشمانداز زندگياند كه در اين چندگانگيها غوطه ميخورند و متن، و متن – گزارشهاي پسين را به حال ميآورند يا به آينده حواله ميدهند. غالب اديان دغدغهاي پايدار را در مومنان پديد ميآورند: متن – گذارهاي آينده به چه سان به گزارشهاي متني و مناسكي آنان پاسخ خواهند داد؟ به همين سبب گزارشهاي عصري از متن، متنگذارهاي حال و آينده به شمار ميروند، زيرا آنان قرائات خويش را كه نوعي مداقه و استخراج متني است، همچون انطباقهاي قرائات با نص تلقي ميكنند. اما آنان به نص همچون سلفيها نمينگرند، كه متن را به مثابه گنجينهاي فاقد تاويل در برابر عمل مومنان ميگذارند و تمام نقود ديگر انديشهاي را به منظور بيداري متن بزرگ در حافظه قوم به تعطيل ميكشانند. آنها نص را چونان سرچشمهاي فياض برميشمارند كه حافظه بزرگ را به منظور بيداري متن بزرگ به كار ميگيرند و سرشاخههاي بيشماري از سرچشمه نص را براي بالندگي نص به گواهي ميگيرند. تلمود يكي از كتابهايي است كه در مسير چندگانه شدن جويبارها و شطهاي اخذ شده و سيراب شده از سرچشمه نص، سرزمينهاي بابلي را درنورديده، گياهان و درختان تناور فكرت و توغّل در سايه عبور متن اصلي از آن رسته و فرهنگ بومي اين اقاليم در شكلگيري با آن موثر افتاده است. ابن ميمون خود نيز متن - گزاري بود كه به مرتبه متن - گذاري اعتلاي جايگاه پيدا كرد.
براي آنان كه متن مهم او يعني دلالـ[الحائرين [راهنمايي سرگشتگان] را نيك و ژرف ميكاوند، اقليمشناسي انديشه و تفكر او در متن قابل استحصال و استخراج است. جز آنكه ابنميمون از انديشههاي بزرگ عصر خود دانه برچيده و از بركت آنها روييده است، حتي رگ رگ آب شيرين و شور ادبيات عاميانه عصر او و اعصار ماضي نيز در بههمتافتگي آن نهفتگي دارد. به عنوان نمونه، هارامبام( عنوان مذهبياي كه از حروف اول اسم ابنميمون گرفته شده است)، گرچه متن خود را از تلمود- وارگي فراتر ميبرد و همچون پيكرهاي از بازانديشيدن بر بنمايهها نمايان ميسازد، اما او همچنان كسي هم هست كه از نوشتهها و پژوهشهاي مردمشناسانه نيز دور نمينشيند. از جمله كساني مهم كه ابنميمون پُرس و خواستهاي جستوجوگرانهاش را به كار گرفته است، ابنوحشيه است. ابوبكر احمدبن قيس الكسداني مشهور به ابنوحشيه كلداني، در نيمه دوم قرن دوم هجري ميزيست. در الفهرست آثاري چند به نام او قيد است، اما تاليف او به نام الفلاحه النبطيه حاوي اطلاعاتي از زندگي بابليها، آراميها و سريانيها بود كه بسياري از معارف و آگاهيهاي مردمشناسي در آن ملحوظ است. به گفته شيريندخت دقيقيان:
«ابنوحشيه مترجم آثار باستاني سابيان به زبان عربي كه پايه بررسي مردمشناسي ابنميمون از علت دستورهاي تورات گرفتند...» (شرحي بر دلالـ[الحائرين جلد اول ص 55 و 56)
به نظر ميرسد عوامل خُرد و بيمقدار به گمان همعصران نگارنده دلالـ[الحائرين كه فاقد هرگونه ارزش معنوي است، طي قرنها كه در بستر شنوار شط زمان ميگذرد، در پرتو تماشاي عالمان ديدني ميشود. دلالـ[الحائرين ميتواند چنين اثري به تماشا درآيد. البته ميتوان در باب آن سكوت كرد، فرازها و فرودهاي استدلالي و احتجاجي آن را نكاويد و آن را صرفا متني كلامي و ادب ديني به حساب آورد. اما چنين كرداري در برابر يك متن گزاريِ بزرگي آدمي را از جستن كلامهاي درشت و مهيب بيبهره ميكند. متن گذاري همچون ابنميمون كه توانست در كالبد دلالـ[الحائرين متن گذاري برجسته شود، ممكن است مرزهاي گستره تاويلسازي و تاويلخواني را جابهجا نكرده باشد، اما به سبب آنكه اثر او يكي از ميراثهاي بزرگ تمدنيِ عصري به شمار ميرود، نميتواند سكوت را برتابد. او حامل تفكري پيچيده بود كه از فلسفه ارسطويي (از طريق آثار ابنسينا، ابنرشد و فارابي) ميخواست تا خواسته خداوند را ايضاح و ابلاغ كند. پيشتر از او- تنها يك نسل قبل از او- خاخام يهود هَلِوي، در آثارش، بهويژه كتاب خوزري، رجوع به فلسفله و عقل را براي شناخت خداوند به تندي رد و نفي ميكرد و بر اين انديشه بود كه «خداي يهوديت خداي فلاسفه نيست، بلكه خداي دين است. به نظر وي راه انبيا مقدم بر انديشههاي فلسفي است، هَلِوي در ضمن اين بيان تلويحا متاطبيعيات ارسطويي را كه به اعتقاد او گمراه و منحرف است مورد انتقاد قرار ميدهد.» (دن كوهن شرباك: فلسفه يهودي در قرون وسطي ص 109). ليكن هارامبام همچون ابراهيم بن دائود قرطبي راهي ديگر را در پيش گرفت. «ابن دائود مانند موسي بن ميمون اين رساله را : اِمونا راميا يا [ ايمان متعالي] به خاطر آن تأليف كرد كه مبتديان در فلسفه نميتوانستند بين كتاب مقدس و علم هماهنگي و سازگاري برقرار كنند. آنها ميخواستند يا تعليمات مربوط به كتاب مقدس را نپذيرند يا با فلسفه ارسطو مخالفت كنند.» (همان ص 137). همانطور كه ابن دائود كتاب مقدس را وزني عقلاني ميبخشيد، كوشش ابن ميمون نيز بر همين نهج استوار بود. نهجي كه مدار علم روزگار را ميپيوست و دين را در پرتو تعقل و خردمندي بازميشناساند.
اما به گمان من آن قرون روشن اسلامي در قياس با ظلمت اروپا، كمترين اثرش ميتوانست عقلاني ساختن متن براي درك و شناخت نص باشد. اما عقل همواره خصلتي مردد و مشكك دارد و متن برعكس آن خصلتي بيحرف، متيقن و بيمساله را به ذهن متبادر ميكند. اين پيروزي عقل نيست كه يك تمدن پديد ميآورد، بلكه ظفرمندي شكها و مسالههاست كه جستجوها را صبغهاي عقلاني ميبخشد و آن پرسشها را در بطن عقل روزگار تخمريزي ميكند. تمدنها هم به مسالههايي كه خلق ميكنند شناخته ميشوند و سپس به پاسخهايي كه در پي ميآورند. غالب اوقات پاسخ در پارادايمهاي علمهاي بعد پوچ ميشوند اما همچنان مسالهها هستند كه سرازير چنين عقلانيت هر عصري برميآورند و انديشهها را به بارآوري و تنومندي هدايت ميكنند تا پارادايمهاي جديدي ساخته شود. به گمان من آن مسالهها كه در دلالـ[الحائرين همچنان زنده است، ميتواند اين اثر را به متنگذارياي قابل ملاحظه ارتقاي جايگاه بخشد. شايد از خيل بيشمار مسالههاي كتاب راهنمايي سرگشتگان اين سوالها برجسته شود كه عقل دلالـ[الحائرين چگونه عقلي است؟ آيا هنوز آن عقل ميتواند خود را به پيش آورد و به ما عرضه كند؟ ويژگي آن عقل فلسفي - ديني روزگار او چه شاخصههايي داشته و چه تفاوتهايي با عقل فلسفي - ديني روزگار ما دارد؟ چهسان شريعت و مناسك ميتوانند در دامن اين عقلها ببالند و يا بكاهند؟ انسان چگونه ميتواند در ميانه كارگزاري عقل و شريعت، خودكارگزاري انديشيدن را بر ذمه بگيرد؟ انسان عاقل- درگير با عقل روزگار خويش - چطور ميتواند در برابر يكتايي نص، يكپارچگي بدن و روان خود را صيانت كند و انسان ديندار - درگير با دين روزگار خود - به چه نحوي ميتواند مختار بودن عقل را انساني كند؟ آيا عقل و دين همديگر را رام ميكنند يا برعكس در همديگر تضادهايي بنيادين را بيدار ميكنند؟ اين نوع از سوالات است كه راهنمايي سرگشتگان نوشته هارامبام را به كتاب مهيب كه از حافظه مهيب اعصار ماضي سر بر آورده است، تبديل ميكند و فرصت آن را به خواننده ميبخشد تا بيش از آنكه در خوشبينيهاي پاسخها اسير شود، به پرسشهاي دائمي بشر مختصري خيره بماند. ما با خواندن راهنمايي سرگشتگان و نمونههاي مشابه آن، هم به حافظه مهيبمان تن ميسپريم و هم به فراموشيهاي مهيبمان روي خوش نشان ميدهيم. اين فراموشيهاست كه فرصت ميدهد دوباره يك متن خوانده شود، قبل از آنكه پاسخهايش ما را تسخير كند. بايد خواننده زيرك باشد: مسالهها را به ياد بياورد و پاسخها را به فراموشي بسپارد. شايد متن- گذار واپس بنشيند و از قامت يك متن- گذار خارج شود، آنگاه متن گزارش يك نوشته بزرگ به عرصه خواندن پاي ميگذارد.