تفسيري از مرگانديشي تولستوي
امير مهنا
درباره جهان و ذهنيت نويسنده شهير روس، يعني لئو تولستوي كتابهاي زيادي نوشته و منتشر شده است اما روايتگري جان پيرامون نگاه مرگانديش اين نويسنده، حال و حكايت ديگري دارد. كتاب «تولستوي و مرگ» كه با ترجمه مرحوم ايرجكريمي از سوي نشر دف منتشر شده، حاوي سويههايي بكر و تاكنون نوشته نشده از جهان داستاني نويسنده«آناكارنينا» است. بستر اصلي اين كتاب، داستان زيباي «مرگ ايوان ايليچ» است. اثري كه منتقدان همواره ازآن به عنوان اثري مرگمحور و مرگ انديش ياد كردهاند. اين رمان، يكي از شاهكارهاي اوست و خيليها معتقدند كه اين اثر حاصل از سر گذراندن يك بحران است كه نويسنده از سر گذرانده بود. همانگونه كه در مقدمه كتاب هم اشاره شده، انديشههاي تولستوي را ميتوان همچون جنبهاي از چرخشي در حيات روشنفكري روسيه ديد كه ازماترياليسم چيره بر حيات اواخر دهه 1850و سالهاي 1860 به سوي تاكيدي نوسازي شده بر معنويت و ارزشهاي ديني گرايش داشت.جالب توجه است كه تولستوي درحالي كه تجربههاي هنرمندانه مدرنيستها را در كتاب «هنرچيست؟» به تندي مورد حمله قراردادهبود، مرگ ايوان ايليچ عميقا سمبليك است و ميتوان آن را پيشگام هنري سمبوليستي ديد كه بعدتر پديد آمد. تولستوي در 27 آوريل 1884 در دفتر يادداشتهاي روزانهاش نوشته است: «ميخواهم كاري تازه شروع و تمام كنم با نام مرگ يك قاضي يايادداشتهاي روزانه يك ديوانه» اما چيزي كه دوسال بعد درآمد، مرگ ايوان ايليچ بود.نوول كوتاهي كه تولستوي درآن انديشههاي يك مرد عادي را آشكار ميكند كه وقتي ميفهمد بيمارياش جدياست، براي نخستينبار شروع به تامل در معناي زندگي و مرگ ميكند. پرسشهايي شبيه به همانهايي كه تولستوي درجريان بحران روحياش درآنها تعمق كرده بود. با اينكه مرگ ايوان ايليچ را عموما برترين دستاورد ادبي تولستوي در سي سال آخر زندگي او ميدانند، تا همين اواخر، بررسياي در اندازه و شكل كتابي كه هماكنون در دست ما است انجام نشده بود. گري جان در بخش نخست اين كتاب، اين شكاف را در پژوهش آثار تولستوي پر ميكند. خوانندگان در اين بخش كتاب توضيح و تشريحي روشن از اهميت و اعتبار تاريخي، ادبي و انتقادي نوول را دريافت ميكنند، همراه با كندوكاوي استادانه و فصل به فصل در تكنيكها، الگوها و مايههاي ادبياتي كه تولستوي درنگارش متن ازآنها استفاده كرده است. اين بررسي كه بازنمايي خوشساخت و يكدستي از نوول است بيگمان راهنمايي اساسي براي درك داستان و لذت بردن انديشهاي با شكوه. در بخشهاي درخشان اين كتاب، پارهاي از مرگ ايوان ايليچ منتشر شده كه ذهنيت مرگانديش نويسنده را در توصيف شخصيت ايوان توضيح ميدهد: «روز سوم به پايان ميرسيد، ديگر فقط زماني به اندازه چند ساعت به مرگش باقي نمانده بود. در همين هنگام پسرش كه اورا هميشه در شمايل يك دانشآموز ميديد، آهسته و پاورچين به اتاق پدر پا گذاشت.همسرش هم به نيمكت او نزديك شد. محتضر نوميدانه فرياد ميكشيد دايم دستهايش را حركت ميداد. دستش روي سر دانشآموز افتاد. دانشآموز اين دست را گرفت و به لبان خود فشرد و گريه كرد.در همين لحظه بود كه ايوان ايليچ با شتابي حيرتانگيز به درون حفره تاريك سقوط كرد. روشنايي ديد و بر وي آشكار شد كه زندگياش نيكو و شايسته نبوده است ولي هنوز ميتوان آن را اصلاح كرد...»