• 1404 سه‌شنبه 17 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4124 -
  • 1397 دوشنبه 11 تير

تيرآهن و تابلو

نيوشا طبيبي

درست است كه غرب از چند دهه پيش به اين سو، مهارت فروش و بازاريابي و به كارگيري بازي‌هاي رواني براي كسب سود بيشتر را در عرصه هنر به كار گرفته و از سينما صنعت ساخته و در اين راه موفق بوده، اما هنر در اين مُلك از ديرباز آبرويي داشته. هنرمندان، افرادي وارسته و محترم و چشم و دست پاك بوده‌اند كه به حكم طبع نازك و دل پر مهر و افكار نغز و بي‌اعتنايي به دنيا، سخت مورد احترام مردم و محل مراجعه افراد مختلف بوده‌اند. افسوس كه نسبت‌ها زير و رو شدند و آبروي هنر بر باد رفت. عرصه فرهنگ به دست كاسبان تاجر پيشه‌اي افتاد كه فروش تير آهن و تابلوي نقاشي براي‌شان فرقي ندارد. آنها با مهارتي كه دارند مي‌توانند تابلويي از سهراب سپهري را مانند يك بار تريلي تيرآهن به فروش برسانند. براي آنها كالا كالاست و سود، سود. بعضي مي‌گويند «اقتصاد هنر» به چنين افرادي نياز دارد. (البته معمولا هنرمند صاحب اثر- اگر در قيد حيات باشد- كمترين سهم را از محل فروش آفريده خود دريافت مي‌كند.) تركيب «اقتصاد هنر» معمولا معترضين را خاموش و طرف مقابل را محق جلوه مي‌دهد.‌گيريم كه صحيح مي‌گويند و اين تاجران هنر، موتورهاي حركت جريان‌هاي هنري هستند. مشكل اما از آنجا آغاز مي‌شود كه تاجر محترم فرق شيوه فروش تير آهن و تابلو را به رسميت نمي‌شناسد، شيوه عرضه‌اش يكسان است.

اين مقدمه را براي ذكر يك داستان از اين نوع برخورد عرض كردم:

چند روز پيش براي ديدن فيلم سينمايي «خوك»- كه اين روزها بر پرده چند سينماست- به سينماي باغ كتاب تهران رفتم. باغ كتاب تهران، مركزي سر تا پا فرهنگي در مجتمع عظيمي در كنار فرهنگستان، كتابخانه ملي، باغ موزه دفاع مقدس و … واقع شده است. براي خريد بليت به گيشه مراجعه كردم، از خانم متصدي محترم تقاضا كردم براي سانسي كه ۱۰ دقيقه ديگر آغاز مي‌شود برايم بليت صادر كنند، فرمودند: «نمي‌توانم بليت صادر كنم، بايد بنشينيد تا تعداد تماشاگران به حد نصاب برسد!».

ياد ميني‌بوس‌هاي بين شهري و سواري‌هاي خطي افتادم كه كاري به ساعت حركت و عجله مسافران و مشكلات ديگر نداشتند، اگر آسمان به زمين مي‌آمد و زمين به آسمان مي‌رفت، راننده فقط وقتي پشت فرمان مي‌نشست كه تعداد مسافران «به حد نصاب» رسيده باشد.

از خانم متصدي پرسيدم «چه كسي اين قانون را گذاشته؟» فرمودند «مديريت ما» پرسيدم: «يعني شهرداري تهران؟» گفتند: «خير؛ مديريت ما اينجا را از شهرداري تهران اجاره كرده.» از سر كنجكاوي پرسيدم: «نام مدير محترم شما چيست كه چنين قانوني وضع كرده؟» گفتند: «نمي‌توانم بگويم.» گفتم: «آمدن اينجا آن هم بدون وسيله نقليه شخصي سخت است، منصفانه نيست كه خلايق را تا اينجا بكشانيد و بعد قانون حد نصاب را بگوييد!» پاسخي نفرمودند و شانه‌اي بالا انداختند و لبخندي زدند. دست آخر فيلم را نديدم، هر چه صبر كردم، «حد نصاب» مورد نظر حاصل نشد كه نشد.

به نظر مي‌آيد اين نتيجه ورود اهل تجارت و گاراژداران به امور فرهنگي است. آنها كه خبر شده‌اند سينما‌داري اين روزها نان و آبي دارد. البته كه هر كس مي‌تواند در هر عرصه‌اي كه علاقه دارد و منع قانوني هم ندارد فعاليت كند اما ورود به فرهنگ و هنر بر پايه شيوه كسب در بازار و گاراژ و ترمينال سطح امور فرهنگي را سخت تنزل مي‌دهد. به ياد آوردم كه من در دهه هفتاد چندين فيلم سينمايي را در حالي تماشا كرده‌ام كه مجموع افراد حاضر در سالن از ۴ نفر بيشتر نبوده‌اند. دقيقا به خاطر دارم كه فيلم «زندگي و ديگر هيچ» زنده‌ياد عباس كيارستمي را در سينماي عصر جديد به همراه فقط يك نفر ديگر تماشا كردم. راه انداختن آپارات‌هاي قديمي كجا و دستگاه‌هاي ديجيتالي كم مصرف پر سرعت بي‌دردسر كجا؟

از ورود تاجران به عرصه فرهنگ و هنر گفتم، از ظهور هنرمندان تاجرپيشه كاسب هم بگويم كه البته روي همه آن كاسبكاران را سفيد كرده‌اند. تكليف با كاسبكاران معلوم است. با كاسبكاران هزار‌رنگ خوش‌نقش و خوش‌سر و زبان و روشنفكر نماي هنرمند چه بايد كرد؟ در فرصتي ديگر از آنها خواهم نوشت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون