روزگار آشفتهحالان و شادكامان
جواد طوسي
يكي از دوستان و بچهمحلهاي قديم كه در ملك و سرقفلي يك بوتيك در حوالي ميدان وليعصر شراكت دارد، ميگفت يكي از همكارانش در اين بازار آشفته و ريزش شديد مشتري، سرقفلي مغازهاش را هشت ميليارد تومان فروخته و با پول آن رفته سكه و چند دستگاه اتومبيل خريده و دو ميليارد تومانش را هم سپرده ثابت در بانك گذاشته و سود ماهانهاش را ميگيرد و در عرض اين دو سه ماه پولش دو برابر شده و خلاصه حسابي جفت شيش آورده است. خداوكيلي از اين بيدردسرتر كاري سراغ داريد؟ فقط بايد خوششانس باشيد و در اين شرايط بيرونق معاملات ملكي، يك مشتري به تورتان بخورد. فكر نكنيد ما بخيل هستيم و مثل آدمهاي عقدهاي داريم به اين اشخاص و موقعيتها حسادت ميكنيم، ولي منصفانه بايد بپذيريم كه اين جور پول درآوردن و صاحب مال و منال شدن، محصول يك اقتصاد بيمار است. نقطه مقابل اين نوع بليت بردن عدهاي، به نان شب محتاج شدن جمع كثيري است. در واقع ميتوان گفت كه در چنين بلبشويي نه ثروتمند شدنش قاعدهمند است و نه فقر و بدبختي و رشد وسيع بيكارياش، به همين جهت ميبينيم كه بيعدالتي در جامعهاي گسترش مييابد كه از اقتصاد سالم فاصله گرفته باشد.
اينجاست كه حرص و منفعتطلبي و بيتفاوت شدن به مباني اخلاقي و انساني، تبديل به يك فرهنگ مخرب ميشود. از آن سو هر چقدر بيشتر اين وضعيت نامتوازن و به هم ريخته ادامه داشته باشد، شاهد رشد حقارت و زوال انساني و تن دادن به پلشتي و خلافكاري و بزهكاري براي گذران زندگي و به دست آوردن حداقل امكانات معيشتي هستيم. خب واقعا برنامه آينده چنين جامعه بحرانزدهاي چه خواهد بود و چقدر نسلهاي مختلف ميتوانند در آن جولاندهي مناسب و بالنده داشته باشند؟ از همه مهمتر، خروجي چنين جامعهاي با رشد فرهنگي توام خواهد بود يا نزول و زوال فرهنگي؟ يك نگاه شتابزده و كنجكاوانه در سطح شهر و اتوبانها و سر چهارراهها و دقت در لهجه و كلام و ادبيات آدمها در مناسبات روزمره و تقابل بيرحمانه نسلها كه جدا از متن جامعه به كانون خانواده كشيده شده است و تشديد آشكار عصبيت و واكنشهاي نامتعادل آني و رفتار ناهنجار و خشونت و تبديل شدن رحم و مروت و حس انساندوستانه به انفعال و بدبيني و بيتفاوتي در مواجهه با حجم انبوه پير و جواني كه به شكل سماجتآميز دست كمك به سوي شهروندان دراز ميكنند، نشان از جامعهاي هويت باخته و كلاف سردرگم دارد كه در وضعيت اورژانسي به
سر ميبرد.
اشاره به موقعيت و جايگاه و ظرفيتپذيري فرهنگ در چنين فضا و دوراني كردم. يك نمونهاش خود نگارنده كه ابتدا قصدم اين بود تا به مناسبت سالگرد تولد سهراب شهيد ثالث يادداشتي درباره سبكپذيري او و جنس متفاوت نگرش اجتماعي و جنون هنرمندانهاش در مسير بعدي فيلمسازياش داشته باشم. ولي ترجيح دادم به اين دنياي پرعيب و نقص و كاميابان و خيل بيشمار قافيهباختگانش بپردازم، شايد فرجي شود و بيخبران و عافيتطلبان به خود آيند.