بچه بودم دوست داشتم خلبان بشم، براش هيچ زحمتي نكشيدم چون پشيمون شدم! بعد تصميم گرفتم نقاش بشم كه شدم يعني آنقدر نقاشي كشيدم از بچگي كه مردم... بعد به خاطر ماشين تايپ دوست داشتم نويسنده باشم، نميدونستم به زودي قراره پديدهيي به اسم كامپيوتر بياد...
بچه كه بودم دوست داشتم رفتگر بشم. ولي پدر و مادرم با كلي بدبختي منو وارد سيستم آموزشي كشور كردن! الان از اون زمان 17، 18 سالي ميگذره و الان مشغول به تحصيل هستم در رشته عمران مشهد كه انشاءالله در آينده بتوانم يك مهندس عمران زبردست بشم براي اينكه بتونم تو اين مسير موفق باشم تلاشهاي زيادي كردم
مهرداد نعيمي و علي درياكناري:
در اينهمه مدتي كه ما اينجا درباره نسل جوان نوشتيم، به يكسري ويژگيهاي مشترك بين اكثر آنها برخورد كرديم كه يك موردش موضوع اين هفته است! اين نكته كه عموما وحدتي نيست بين چيزي كه دنبالش بودهاند و چيزي كه بهش ميرسند! و حتي اگر هدف مشخصي داشته باشند و مبدا و مقصد زندگيشان مشخص باشد، باز هم مسيري كه براي رسيدن به اين هدف پيمودهاند، مسير درست و مناسبي نيست. ازآنجا كه ستونِ ما هم جنبه طنز دارد، تصميم گرفتيم كمي سربهسر نسل جوان بگذاريم. سوالهايي كه پرسيديم اينهاست: در بچگي دوست داشتي چه كاره شوي؟ براي رسيدن به آن چه اقداماتي انجام دادي؟ كلا براي چه هدفي درس خواندي؟ و حالا شغل و رشتهات چيه؟
سپيده داوودي از تهران:
بچه بودم دوست داشتم فضانورد يا دامپزشك بشم ولي الان گرافيست هستم. الان دوست داشتم دامپزشك ميبودم! براي رسيدن به هدفم تنها كاري كه كردم كلي كنجكاوي بود، و هدفم از درس خوندن ياد گرفتن بوده و هست!
پارازيت: ايشالا كه به زودي يه سفينه فضايي هابل گيرت بياد با يه گاو و يه پاندا سهتايي با هم بريد فضا، بعد اونجا روي صورت پاندا كارهاي گرافيتي خفن كني و مشهور و پولدار بشي و كلي چيز ياد بگيري و بعدش برگردي و مايه افتخار ما دوتا بشي و توي مصاحبهت از اين بگي كه دو تا طنزنويس مزخرف فكر ميكردن اين چيزارو خودم نميدونم، خودم نميدونم كه بايد تغييري در زندگيم صورت بدم!
تينا از كرج:
دوست داشتم دكتر بشم ولي الان مهندس شدم، 20 سالمه... دوست داشتم پرشك ميبودم تلاشمو هم كردم ولي به يه دلايلي مسيره زندگيم تغيير كرد! درس خوندن دوست ندارم، واسه سرگرمي و خانوادهام ميخونم فقط!
پارازيت: واسه سرگرمي درس خونديد ولي مهندس شديد؟ اين واقعه رو به شما و جامعه مهندسي تبريك ميگم... كلا در ايران همينجوري ميشه موفق بود، احتمالا اگه ميخواستيد مهندس بشيد الان كارگر كارخونه آجرسازي بوديد... حالا چرا اينقدر كم توضيح داديد... بابا اين سوالات صرفا بهانهايست براي صله ارحام و گپ و گفت... با ما به از اين باشيد بابا... دو دقيقه اومديم خودتون رو ببينيم هي پاسخ ميديد فقط... دو نقطه دي!
امين حقلو از تهران:
دوست داشتم از اين دزدهاي درست حسابي بشم (يعني خلافكار ديگه) تلاش هم كردم ولي بعد خدا زد تو سرم نشدم! الان هم كلي كار ميكنم، دكوراسيون داخلي كار ميكنم كارهاي گرافيكي هم ميكنم! دوست دارم طراح لباس باشم، ولي آرزوم اينه كه نقاش باشم... هدفم از درس خوندن اول اين بود كه سربازي نرم، دوم اينكه حال ميده... سوم اينكه مثلا وقتم مفيد بگذره و چهارم اينكه مدرك بگيرم... پنجم هم اينكه كلاس داره... ششم اينكه بسته ديگه بازم بگم؟ هفتم حالا كه قراره سربازي برم حداقل جام بهتر باشه. هشتم اينكه شايد حتي آنقدر درس خوندم كه بابام پير شد معاف شدم، نهم اينكه كلا خيط بود نميخوندم اونوقت دادش و خواهرمو سر كوفت ميزدن تو سرم... و دهم اينكه كلي هدف داشتم فك نكن من آدم بيهدفيام!
پارازيت: خداروشكر كه خدا زد تو سرت و دزد نشدي، يه خلافكار هم كمتر باز بهتر، اميدوارم كه بازم شيطون نخواد گولت بزنه و در بزرگسالي در پست و منصبهاي دولتي كه نصيبت ميشه بخواي خلافكار بشي. هروقت شيطون خواست گولت بزنه بگو ما دوتا خودمون قبول زحمت ميكنيم، قدم رنجه ميكنيم ميام دو دستي ميزنيم تو سرت دكورت رو به هم ميريزيم كه خلافكار نشي، كاشكي همه خلافكارها با دو تا توسري خوردن بيخيال خلاف ميشدن. هرچند همهشون اولش تفريحي خلاف ميكردن. جامعه دكوراسيون داخلي كارها فردا از ما شاكي نشن خوبه، ميان جلو در روزنامه تجمع ميكنن كه به جامعه دكوراسيون داخليكارها توهين شده. والا ما رو هم خدا زده تو سرمون كه طنزنويس شديم وگرنه داشتيم ميرفتيم سمت خلاف. خواهشا توهين نشه فقط! هيچي ديگه فردا علاوه بر دكوراسيون كارها، گرافيستها و نقاشها و طراحان لباس هم ميان جلو در روزنامه. مملكت همينه كه پيشرفت نميكنه ديگه... همه فقط براشون مهمه در موردشون چي گفته ميشه! راستي نقشي كه سربازي در پيشرفت علم و دانش اين مملكت داشت، دانشمندان خارجي در پيشرفت علم و دانش نداشتن. با آرزوي موفقيت براي خودتون و گرفتن چهار تا دكترا و طول عمر براي پدر شما، توجهتون رو به ادامه بحث جلب ميكنيم.
عسل ريحاني از شيراز:
من دوست داشتم كه مهندس كامپيوتر بشم. الان هم دارم درس ميخونم كه مهندس كامپيوتر بشم! ﺍﻻﻥ دوست داشتم عكاس باشم! ﺑﺮﺍﯼ ﺭسيدﻥ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻫﺪﻑ، مهندسي كامپيوتر خوندم و زيادي توي كامپيوتر سرك كشيدم ولي واسه رسيدن به عكاسي از خيلي چيزها عكس گرفتم تا ياد بگيرم! كلا هدفم از درس خوندن اين بوده كه يه نفر يك دفعه نگه فلاني بيسواده.
پارازيت: من حرف نزنم بهتره چون ممكنه فردا علاوه بر ساير دوستاني كه قراره جلوي دفتر روزنامه تحصن كنن و از رشتهشون دفاع كنن، مهندسين كامپيوتر هم اضافه بشن و... . خوب خيابوني كه دفتر روزنامه اونجاست جوابگوي اين حجم محبت نيست و باعث خفگي و كشتگي ميشه. ما از وزير علوم ميخواهيم كه به ما و شما بورس تحصيلي بدن كه بريم خارج از كشور. ميدونين كه شايستهسالاري نيست. پايسته سالاريه. اگه شايستهسالاري بود اووووف، خدا ميدونه الان مقام و منصب مادوتا چي بود!
و اما در مورد عكاسي، الان ديگه كاري نداره كه، همه مردم ايران كه توان خريد دوربين دارن ميگن ما عكاس و مدل و فشن ديزاينر هستيم. شما هم كافيه كه اندكي هزينه كنين و يك عدد دوربين ديجيتال بخرين. ديگه باقيش مهم نيست. نخستين اقدام اينه كه شغلتون رو در فيسبوك بزنين عكاس و كمپيوتر انجينير. بعد بيقاعده و بيتكنيك همش عكس بگيريد... از خودتون، از در و ديوار توالت، از پشتِ سرِ آدمها، از كابل برق، از گنجشكي كه داره ماشينها رو رنگآميزي ميكنه... بعد ميزان درخواستهاي دوستيتون به پنج برابر افزايش پيدا ميكنه. فقط پورسانت ما رو فراموش نكنين.
سياوش از مشهد:
بچه كه بودم دوست داشتم رفتگر بشم. ولي پدر و مادرم با كلي بدبختي منو وارد سيستم آموزشي كشور كردن! الان از اون زمان 17، 18 سالي ميگذره و الان مشغول به تحصيل هستم در رشته عمران دانشگاه آزاد اسلامي مشهد كه انشاءالله در آينده بتوانم يك مهندس عمران زبردست بشم براي اينكه بتونم تو اين مسير موفق باشم تلاشهاي زيادي كردم منجمله تقويت زبان انگليسي كه كمك ميكنه به رفرنسهاي جهاني عمران دسترسي پيدا كنم در دورههاي مختلف عمراني شركت كردم مانند دورههاي آموزشي نرمافزارهاي عمران... كلا هدفم از درس خوندن اين بوده كه بتونم باعث افتخار پدر و مادرم بشم و بتونم به مردم كمك كنم. الانم هميشه با خودم فكر ميكنم اگه رفتگر ميشدم زندگيم چه تغييري ميكرد بعدشم ميخندم و ميگم ما رو نگاه همه تو بچگي ميخوان دكتر يا مهندس بشن ما ميخواستيم رفتگر بشيم.
پارازيت: من چون خودم مهندس عمران هستم (مهرداد) با خيال راحت هرچي عشقم ميكشه در مورد مهندسين عمران طنز مينويسم. چون فردا كسي نميتونه بگه به جامعه مهندسين عمران توهين شده! شما هم مراقب باش... سياوش جان پيشنهاد ميدم بيخيال عمران بشي... دست زياد شده... ما هم كارمون كمه... داريم طنز مينويسيم... و اينكه هيچوقت براي رفتگر شدن دير نيست... رفتگر شما هم ميتوني نون شبت رو از عمران در بياري ولي شبها بري به اين صنف زحمتكش و بيادعا كمك كني.
بهنام از بهشهر:
بچه بودم دوست داشتم خلبان شم، الان دانشجو معماريام... دوست داشتم بچه مايهدار بودم!براي رسيدن به خلباني هيچ كاري نكردم، هدفم از درس خوندنم اينه كه فوق ليسانس بگيريم و اينكه كلاس داره!
پارازيت: به نظر شما وقتي همه درس خونده باشن و همه فوق ليسانس داشته باشن بازم كلاس داره؟ بماند كه رشته معماري انصافا خيلي شيك و باكلاس و مجلسي و خفن و نايس و ناز و ماماني و عروسكه ولي كلا فكر ميكنم فوقليسانس كلاسش رو از دست داده حتي همين دكتراي خودمون هم كلاسش رو از دست داده. ولي خلباني هنوز كلاس داره چون من ميدونم كه اين دانشجويان خلباني بندگان خدا 50 نفر وارد دانشكده خلباني ميشن ولي در نهايت 10 تاشون فارغالتحصيل ميشوند. حالا تصور كنيد دانشكدهيي داشته باشيم براي آموزش و تربيت رانندگاني جهت اعزام به مسابقات فرمول يك يا مسابقات جهاني رالي بعد با يه پيكان جوانان قرمز گوجهيي كه 50 سال كار كرده به اين دانشجويان آموزش بديم! بعد انتظار دارين چند نفر از اين عزيزان زنده بمونن؟ بازم خوبه شما رفتين معمار شدين! مديونيد اگر فكر كنيد كه يكي از نگارندهها رشته معماري خوانده يا ارتباطي با رشته معماري داشته است.
بهاره داوري از كرج:
من نميدونم بچگي دوست داشتم چه كاره بشم اما همه اعتقاد داشتن هنرپيشه يا دوبلر ميشم كه اين اواخر هم پيشنهاد هر دو رو داشتم، الان عكاسم و خيلي از عكاسي لذت ميبرم شايد آرزوي كودكيم اين نبوده اما الان راضيم, هيچي بيشتر از عكاسي خوشحالم نميكنه حتي نواختن پيانو! فقط درسشو خوندم كار بخصوصي نكردم, زياد هم اعتقادي به درس خوندن ندارم فقط تو مسير هدف بودن مهمه برام... البته اگر دوبلر هم ميشدم احتمالا شغل دلخواهم بود چون استعداد مجريگري و دوبلري رو دارم ولي خوب پارتيام خيلي خوب نبود، نشد!
پارازيت: بالاخره پيشنهاد دوبلوري داشتي يا رفتي و نشد؟ شما به همون عكاسي كه ادامه بدي كمكم بازيگر و حتي كارگردان هم ميشي نگران نباش. خودشون ميان سراغت. ولي دوبلوري بايد 30 سال خاك بخوري تا اخر سر بتوني يه مجرياي چيزي بشي كه يه ذره پول دربياري، در دوبلوري بايد عاشق باشي عاشق.
ژيلا مهدوي از كرج:
بچه بودم دوست داشتم طراح حركات موزون بشم الان وكيل شدم! ولي الان دوست داشتم هنرپيشه بودم! هدفم از درس خوندن داشتنشان اجتماعي بالا بود كه وكالت اينو بهم داد! همين...
پارازيت: بچه بودي چقدر خط قرمز بودي، الان كه بزرگتر شدي دوست داشتنيتر شدي، البته هنرپيشگي هم خوب است ولي در تلويزيون. در سينما اصلا خوب نيست و بازم اون خطوط قرمزت داره نمايان ميشه، تا مطلبمون كلا حذف نشده از جلو چشمام دور شو وگرنه من از جلو چشمات دور ميشم... دههههههه!
بهارك از مشهد:
بچه بودم دوست داشتم استاد دانشگاه بشم، همش معلمبازي ميكردم... . الان توي شركت skin care كار ميكنم... الان دوست داشتم طراح دكوراسيون بودم... چون خيلي سليقهام خوبه... براي استاد دانشگاه شدن هيچ كار خاصي نكردم...
پارازيت: منم بچگي معلمبازي، مهندسبازي، دكتربازي، قاضيبازي رو خيلي دوست داشتم. گاهي همه اين شغلها را تركيب ميكردم... مثلا يك بازي داشتيم به اسم «ئه ئه ئه مهندس، چرا دكتر نشدي بدبخت بيچاره؟» كلا از همان بچگي هم معلوم بود هيچي نميشيم!
مهسا رودكي از تهران :
دوست داشتم مخترع بشم، الان مدرس زبان و كامپيوترم! الان دوست دارم يه كارخونه داشتم، دارم براي رسيدن بهش تلاش ميكنم، ميخوام MBA بخونم، درس ميخونم كه بفهمم كاري كه قراره بكنم چه شكليه! در دوران دانشگاه چهار سال مديريت بانك خوندم، بعد كه رفتم بانك ديدم از اين كار متنفرم! استعفا دادم...
پارازيت: اين حسي كه گفتيد رو من هم داشتم. يعني در طول دانشگاه تصور ديگري از مهندس بودن داشتم و روز اولي كه وارد يك شركت مهندسي شدم، كاخ باورهام فروريخت... خدا نصيب نكنه... به نظرم زندگي بايد معكوس ميبود... آدم ابتدا تجربهاندوزي ميكرد، شغلها را بررسي ميكرد، بعد تصميم ميگرفت و بعد تازه مشغول درس خواندن ميشد... والا با اين شغلاشون...
فاطمه پاليزبان از تهران:
من وقتي خيلي كوچولو بودم هر كي ازم ميپرسيد بزرگ شدي ميخواي چيكاره بشي؟ ميگفتم ميخوام بابا بشم. يعني چون ميديدم مامانم تو خونه گوجه فرنگي ميشوره ناهار درست ميكنه و اينا... از اين كارا متنفر بودم و دوست داشتم مثل بابام بزرگ كه شدم صبح از خونه برم بيرون شب بيام... الان خودم مهندسي برق خوندم به خاطر مامان بابام خيلي هم تلاش كردم كه حتما سراسري قبول بشم... تا حالا شده فقط به خاطر مامان باباتون فوق ليسانس بگيرين؟ من دارم همين كارو ميكنم آخه! بعدم كه مدرك ارشدمو تقديم بابا كردم ميخوام برم دنبال علاقه خودم يعني مترجمي زبان، حالا هر زباني!
سه سال تو شركت تابلوسازي برق كار كردم بعد ديدم اصلا درآمد خوبي نداره اومدم تو كار بيمه و الان ماشاالله اينقدر از درآمد شركت بيمه راضيام كه نميتونم كار برقي كه حقوقش اندازه اين كارم خوب باشه و به اندازه همين هم كم استرس و كم دغدغه باشه پيدا كنم! اينه كه فعلا تو اين كار موندم. طبق توضيحاتي كه دادم هدفم از درس خوندن تو اين رشته سخت فقط و فقط رضايت بابا و مامانم بوده كه هي بچههاي مردمو تو سر من نزنن و بدونن منم ميتونم... خصوصا ارشد و فقط به خاطر حرف بابا كه هي ميگفت بچههاي مردم همه ارشد دارن بچههاي من هيچي.
پارازيت: خدا از اين فرزندان نصيب كنه... منم دلم ميخواد دختري داشته باشم كه صرفا به خاطر رضايتم بره فوق ليسانس برق بگيره! در مورد شغل بيمه جوري تعريف كرديد كه همين الان داريم كركره طنزنويسي را پايين داده و به سوي چنين شغلي شتاب ميكنيم... احتمالا اگه 15سال ديگه همين سوال رو از جوانان آن سال بپرسيم خواهند گفت كه بچگي دوست داشتند مامور بيمه بشوند!
سميرا ميرزايي از وين اتريش:
دوست داشتم معلم بشم. الان حسابدارم. الان دوست داشتم نقاش بودم. وقتي حسابدار شدم مثل [... ] خر تو گل گير كردم مجبور شدم به خاطرش دوباره هي درس بخونم!
پارازيت: يك حسابدار هم ميتونه معلم باشه هم ميتونه نقاش باشه، اصلا ميتوني معلم نقاشياي باشي كه سرش تو حساب و كتابه. خيلي هم عاليه مخصوصا در خارج. البته من اگه جاي شما بودم هرجور شده بود ميرفتم تو دانشكده موسيقي يه كارهيي ميشدم (خيلي بيربط) هرچند استعدادم در حد جلبكه در اين زمينه!
الهام كارگر از تهران :
بچه بودم دوست داشتم خلبان بشم، براش هيچ زحمتي نكشيدم چون پشيمون شدم! بعد تصميم گرفتم نقاش بشم كه شدم يعني آنقدر نقاشي كشيدم از بچگي كه مُردم... بعد به خاطر ماشين تايپ دوست داشتم نويسنده باشم، نميدونستم به زودي قراره پديدهيي به اسم كامپيوتر بياد... براي همين هم خيلي درس خوندم از چهار سالگي ميتونستم بخونم و بنويسم، مترجم شدم و هنوز هم مدام در حال نوشتنم در زندگيم تنها چيزي كه ربطي به خلبان شدنم داشت، اين بود كه عاشق يه خلبان شدم!
پارازيت: به هر حال خيلي هم عاليه، خلبان نشدي ولي عاشق يه خلبان شدي، نقاش هم كه شدي و ته نقاشي رو درآوردي و بعدشم كه نويسنده و مترجم هم شدي. تازه هنوز هم اول جواني هستي! اميدوارم كه شغل بعدي كه عاشقش ميشي رو هم به همين سرعت صفر تا صدش رو در بياري.
نسترن هنرور از تهران:
بچه بودي دوست داشتي چيكاره بشي؟ ماما... الان چي كاره شدي؟ هيچكاره! الان دوست داشتي چي كاره بودي؟ گل فروش! براي رسيدن به اون هدف چي كارا كردي؟ هيچ كار! كلا هدفتون از درس خوندن چي بوده؟ متاثر از «ز گهواره تا گور دانش بجوي» بودم.
پارازيت: در مورد واژه هيچكاره شكسته نفسي ميفرماييد... ما كه ميدونيم خوانندگان جوان مملكت از براي شما نهتنها ترانه خواندهاند كه قبل و بعدش را هم خواندهاند! اون تاثيرتون از جمله «زگهواره تا گور» توي آئورتِ مسوول صفحه... كلا جوابهاي متفاوتي داديد. من هيچ بچهيي نديده بودم دلش بخواد ماما بشه!
فرشته معصومي از تهران:
از همون بچگيم دوست داشتم دكتر بشم... الان فعلا پشت كنكورم... دارم واسش تلاش ميكنم... الان دوست داشتم هفت سال خونده بودم و دكتر شده بودم... . واسه رسيدن بهش همه كار ميكنم. شده چند بار ديگه هم كنكور بدم ميدم!
پارازيت: دكتر شدن خيلي سخته، پيشاپيش براي شما تا آخرين لحظات عمرتون آرزوي صبر و لحظاتي پربار رو داريم. تازه كنكورخوان اول رشته پزشكيه، بعدش تو دانشگاه بيچاره ميشي تا كتابهاي 800 صفحه به بالاي پزشكي رو بخوني، بعد آزمون سخت ميدي، بعد ميري بيمارستان و با مريضهاي خسته و ناراحت و گاهي بياعصاب سروكله ميزني، بعد بايد با همه هم مهربون باشي، بعد ميري مهموني هي بايد نسخه بنويسي و به درد و مرض همه رسيدگي كني، اگه با غيردكترا رفيق باشي هي فقط در مورد طبابت و مريضيهاشون بايد نظر بدي، بعد بايد شبانهروز درس بخوني كه تخصص قبول بشي، ديگه از سختيهاي طرح در مناطق محروم و دوري از خانواده و شهر و زندگي رو نميگم، بعد تخصص خوندي نوبت فوق تخصصه، بعد همهش توي بيمارستاني، شب و روز و همسر و فرزند و اينا رو كلا نميفهمي چي هستن و كي هستن و كجان، كلا خيلي سخته. نصف شب خوابيدي يهو زنگ ميزنن كه بيمار اورژانسي داريم ميپري ميري اتاق عمل و... از سختيهاي رشته پزشكي گفتيم نه به خاطر اينكه با پزشكها همذاتپنداري كرده باشيم چون ديگه حوصله تجمع دكترهارو جلوي دفتر روزنامه نداشتيم، بعدشم گفتيم كه چشم اميد خيلي از بيمارها به اونهاست و حيفه كه وقت مباركشون جلوي دفتر روزنامه تلف بشه. (گفته ميشود بعد از خواندن اين متن فرشته معصومي از رشته تجربي به رشته هنر رفت و پس از آن تا آخر عمر با عشق و آسايش زندگي كرد)
بابك چايچي از تبريز :
23 سالمه... از هر جايي رد ميشم تا بگن بابك چايچي ميگم جانم؟ بچگي تا دلت بخواد هوس دكتر شدن كرده بودم، روپوش سفيد و كلي داستانا! ارشد ميكروبيولوژيام رو دارم ميگيرم تا ببينم چي ميشه، درس و واسه شهرت و آسايش آينده شروع كردم تا آخرش بايد برم ولي همينجوري نميشه كه... . بايد شروع كرد به فراهم كردن مقدمات آسايش، فعلا سرم تو كار تجهيزات پزشكي گرمه تا ببينيم ميشه دكتر شد يا نه!
پارازيت: پ ن پ ميخواي بگن بابك چايچي من برگردم بگم جانم؟ باز ميگفتن دكترجان تو برميگشتي يه چيزي، والا با اين «جان» گفتنشون! ولي بابك جان از من به شما نصيحت اگه درس ميخوني مشهور بشي راه درستي در پيش نگرفتي، براي مشهور شدن كافيه از مامانت قهر كني، بعد به سرعت جذب سينما يا موسيقي ميشي و در نخستين ماه بعد از قهر نخستين آلبومت رو ميدي بيرون. خيلي هم نميخواد به آب و آتيش بزني، تو به يكي از اين رشتهها بچسب، اون يكي خودش مياد سراغت، اكثر بازيگرا بعدا خواننده هم شدن و اكثر خوانندهها و نوازندهها هم بعدا بازيگر شدن. حتي اين وسط بعضي از فوتباليستها هم بازيگر و خواننده شدن و بعضي از خوانندهها سوداي فوتباليست شدن رو دارن. باز فوتبال دردسرش خيلي زياده بايد كلي تمرين كني تا مشهور بشي بعد كه مشهور شدي ديگه بقيهاش عشق و حاله، فقط ماشين خفن سوار ميشي و توي كافهها و رستورانها ميچرخي، ديگه لازم نيست گل بزني و اينا فقط بايد باشي همين. ولي كلا ميخواستيم يك چيز ديگر بگوييم. اينقدر براي شهرت زور نزنيد... والا شهرت آنقدرها هم چيز به درد بخوري نيست. عزيزي ميگفت آدما زور ميزنن مشهور بشن بعد كه مشهور شدن عينك آفتابي ميزنن مردم نشناسنشون!
مژگان كريمي از اصفهان:
بچه بودم دوست داشتم دكتر بشم، الان بزرگ شدم و تو بيمه ايران كار ميكنم، الانم دوست دارم توي همين كار پيشرفت كنم... واسه رسيدن به هدفم دارم همه وقتمو صرفش ميكنم و خيلي از سختي هاشو تحمل ميكنم، هدفم از درس خوندن اين بوده كه اطلاعاتم زياد باشه و پيشرفت كنم!
پارازيت: شما دومين شخصي هستيد كه در بيمه كار ميكنيد و از آن رضايت هم داريد... قضيه چيه؟ معلومه شغل آسون و پردرآمديه... بيخود نيست كه ما هر وقت تصادف ميكنيم، مقصر شناخته شده و بيمه هيچ پولي به ما نميدهد... هعي...
سايه احمدي از تهران:
23 سالمه و دوست داشتم دكتر بشم اما حسابدار شدم... الان دوست دارم آرايشگر باشم... براي هدفم خودم تمرين كردم، هدفم از درس خوندن پول درآوردن بود!
پارازيت: اميدوارم كه تا قبل از اينكه مطلب ما چاپ بشه آرزوي شغل جديدي نداشته باشي، آخه اينقدر متغير؟ واقعا چرا دوست داشتي دكتر بشي؟ دكتربازيهاي دوران كودكي تاثير داشتن؟ حسابدار هم كه شدي كه پولدار بشي ولي بعدا ديدي فقط پولاي پولدارارو بايد بشماري و عشق از سرت پريد.
محمدعلي غروي از قم :
بچه بودم دوست داشتم پليس بشم... الان 22 سالمه و دوست دارم معمار بشم چون رشتهم معماريه... واسه اين درس خوندم كه از خونه دور بشم و برم يه شهر ديگه و البته اينكه سربازي نرم ولي الان عاشق رشتهام شدم...
پارازيت: آفرين به فطرت پاك آرياييت كه معماري ميخوني و عاشق معماري هستي. من وقتي دانشجويان معماري رو ميبينم اشك تو چشمام جمع ميشه و از خود بيخود ميشم...
بهاران از تهران:
بچه كه بودم هميشه از روي علاقهيي كه به همه حيوونا داشتم دوست داشتم دامپزشك بشم تا هميشه پيششون باشم. الان گرافيست هستم ولي دوست داشتم الان روانشناس بودم به خاطر دو نمره كم بودن معدلم نتونستم توي دبيرستان وارد رشته انساني بشم و روانشناسي بخونم. هدفم از درس خوندن بالا بردن اطلاعاتم از هر زمينهيي بود.
پارازيت: همين رشتهيي كه داري خيلي هم عاليه، نايسه، عمرن سركوچه وايسه، چهار تا گربه و همستر و كاسكو بگير تو خونه نگهدار اون حس كودكيت هم تامين ميشه، ببر مازندران و پاندا و اينا هم پيداكردي اشكال نداره مجازه. فقط روانشناسي رو اگه خيلي بهش علاقه داري ميتوني در فوق ليسانس دنبالش بري. ولي از من به شما نصيحت با خوندن كتابهاي روانشناسي اون حست رو هم تامين كن و سمتش نرو، ممكنه اعصاب و روان نمونه برات، روانشناسي كلا رشته وحشتناكيه... فردا جامعه روانشناسان نيان جلوي روزنامه اعتراض كنن صلوات!