فردا تولد محمدعلي جمالزاده است
دروازههاي افكار تازه را نبنديم
اعتماد| سال 76، محمدعلي جمالزاده در يك خانه سالمندان در ژنو درگذشت. مرگ آرام، دور و بيسروصداي نويسندهاي كه ميگويند پدر داستاننويسي معاصر ايران است. اين مرگ براي مردي كه چنين لقب بزرگ و سنگيني را همراه خود داشت، مرگ مهجوري به حساب ميآمد؛ دور، تك و تنها و پير. حتي حالا اگر نامش را سرچ كنيد و عكسها را دنبال كنيد، لاغري و نحيفي روزهاي آخر هم متعجبتان ميكند. جمالزاده در ذهن اكثر كساني كه به ادبيات علاقه دارند يا نسلي كه همان سال 76، دانشآموزان نظام جديد تحصيلي شدند و در كتاب زبان و ادبيات فارسي، بخشي از داستان «كباب غاز» او را ميخواندند، مردي بود با صورتي گرد و لبخندي پهن كه متناسب با همان داستان طنز يا داستانهاي طنز ديگرش، اهل شوخي و خنده به حساب ميآمد.
اما از تمام اين تصويرها و گفتهها، تنها و تنها، همان پيشرويي و واقعگرايي در زندگي واقعي جمالزاده عينيت داشت. نويسندهاي از خانواده بزرگ و قديمي اصفهاني كه ميگويند رواني زبان و لحنش را از پدري كه واعظ معروف بود و با مردم به زبان خودشان صحبت ميكرد، به ارث برده بود. زندگي جمالزاده در نوجواني و جواني دستخوش تغييرات مهم شد و مرگ پدرش در زندانهاي مشروطه او را به پاريس كشاند. همين شد كه واقعگرايي بدون هيچ آب و تاب اضافهاي به داستانهايش آمد و طنز زباني شد تا مصيبتها، سختيها، لحظات دردناك و حتي شرمسار را با لحني شوخ و ساده روايت كند و از پس ساليان و نوشتههاي بسيار، تبديل به «پدر داستاننويسي معاصر» ايران شود.
مردي كه روزي روزگاري درباره تغييرات تازه، ورود افكار تازه و مدرنيته و خطشكنيها گفته بود: «مسلم است كه دروازههاي مملكت را نميتوانيم به روي افكار جديد ببنديم كه اگر ببنديم به خودمان و مملكتمان و به دنيا و تمدن خيانت كردهايم ولي افكار ديگران را نيز از روي خامي و بلاتشخيص پذيرفتن كار معقولي نيست و همانطور كه وقتي از انگلستان پارچه وارد ميكنيم نزد خياط ميبريم كه مناسب قد و قامت و ذوق و سليقه خودمان براي ما لباس بدوزد در مورد قبول افكار جديد و قديم بيگانگان هم بايد آنهايي را بپذيريم كه براي ما مناسب و براي ترقي و پيشرفت و رفاه مادي و معنوي هموطنان مفيد و مناسب باشد.» و اينچنين است كه در آستانه سالروز تولد اين نويسنده يادي از او ميكنيم كه مردي مترقي، پيشرو و البته واقعبين بود.