علوم انساني گرفتار تفريط و افراط
شهين دخت مياندشتي٭
چند روزي است به بهانه تفكيك مدارس رشته علوم انساني ابرازنظرهاي متعددي در عرصه رسانهها منعكس شده است كه اين اظهارنظرها را ميتوان در چند دسته تقسيمبندي كرد و سپس به يك نتيجه دست يافت.
در ادامه آن دسته از افراد كه چندين سال است با احساس مسووليت جرياني، علوم انساني را به دور از ساير رشتهها و در مدارس خاص مورد توجه قرار دادهاند در واكنش به اعلام اين خبر با حمايت ضمني، از اين طرح استقبال كردند و در رسانههاي وابسته به خود نوعي اين اخبار را پوشش دادند كه هر خوانندهاي را به اين سمت سوق دهند كه طرح قابل توجيه است هر چند به دليل گسترده بودن موج مخالفتها و انتقادها تلاش كردند از همراهي جدي و موافقت آشكار پرهيز كنند.
طيفي هم كه گويا آتشي به انبار باروتشان افتاده به يكباره انفجارآميز واكنشهاي تندي به خبر اعلام ثبتنام دانشآموزان رشته علوم انساني در مدارس فرهنگ نشان دادند و بدون پرداختن به اصل خبر و طرح و نقد و بررسي آن به صورت مستند و مستدل، به انگيزه خواني پرداخته و ماجرا را به شدت سياسي كردند تا حدي كه يك جستوجوگر مستقل كه فقط به دنبال اين بود تا بداند معايب طرح موجود و مزاياي طرح جديد چيست چندان مطلبي دستگير او نميشد.
تقابل سياسي اين دو طيف در موج رسانهاي و هيجاني امكان عرضاندام كارشناسان وصاحبنظران را سلب كرد بهگونهاي كه معدود نظرات مستند ومتكي بر تجربه معلمان و مديران مورد توجه جدي قرار نگرفت.
در واقع در كنار اين دو طيف دسته سومي نيز هستند كه به ابعاد ديگر طرح نيز نظر دارند و صرفنظر از اينكه اصل خبر درست باشد يا نه و در عمل اجرايي شود يا نه بايد به اين موضوع به صورت همهجانبه نگريست و حرفهاي و علمي به بررسي پرداخت.
نخستين موضوعي كه بايد در اين راستا مورد توجه قرار گيرد چيستي و چرايي رشته علوم انساني است. برخي علوم انساني را از ويژگي و كاركرد علمي و حرفهاي خود خارج ميكنند و بر اين باورند كه تاثير و كاركردي در زندگي افراد ندارد. اين دسته كه ذهنيت و نگرش مطلق تجربي و فيزيكي و مكانيكي آنها غالب است، ميگويند هر چه هست عينيات واقعي جهان است كه تعيينكننده است لذا علوم انساني كه بافته و ساخته ذهن بشر متكي بر قواعد مبهم فلسفي و انتزاعي است به كار بشر نميآيد و بيشتر چالشبرانگيز بوده و اختلافات عميق و وسيع حل نشده تاريخي فراواني هم دارد كه فقط زمينهساز نزاع و ابزاري براي توجيه و بستري براي ابهامآفريني است. در مقابل اين نگرش كه عوامانه و غيرعلمي به نظر ميرسد و نقشآفريني برخي گرايشهاي علوم انساني مانند حقوق، اقتصاد، جامعهشناسي و روانشناسي و مديريت به اثبات رسيده است كه تقليلگرايي در اين حوزه فرار از يك واقعيت است؟ نگرش ديگري كه وادي افراط را در قبال آن در پيش گرفته وجود دارد و اين نگرش علوم انساني را اصل و اساسي ميداند و ساير علوم را به تبع آن اعتبار ميبخشد و چنان جايگاهي براي آن قايل است كه سرنوشت هر بشري را به آن گره ميزند.
حال اگر بپذيريم كساني كه نسبت به تحولات علوم انساني در مدارس و دانشگاه بيتفاوتند جزو افراد گروه نخست هستند و كساني هم كه واكنشهاي گسترده و تند نشان ميدهند جزو دسته دوم خواهند بود بايد اين گونه نتيجهگيري كنيم كه واقعيت جايگاه و كاركرد علوم انساني در كشورمان به خاطر تفريط و افراط دچار انحراف شده است و براي بهرهمندي از كاركرد واقعي علوم انساني نيازمند رويكردي معقول، منطقي و حرفهاي و علمي هستيم.