خِرد جويان راهِ رستگاري
مهدي دهقان منشادي
داستان انسان خردمند در بين همه داستانهاي جهان آفرينش شايد يكي از درامهاي بينظير هستي باشد. از نزديك به سيصد هزار سال پيش كه با جهشهاي پيچيده ژنتيكي ساختار مغز آدمي به گونهاي شكل گرفت كه راه خود را از انسان اوليه جدا كرد و هوشمندي را اساس كار خود قرار داد تا به مدد آن راحتتر به آب و نان و نيازهاي اوليه خود دست يابد، پديدهاي منحصر به فرد به نام انسان خردمند زايش يافت تا به مدد نرم افزار مغزي، داستانهاي بينظيري اتفاق بيفتد. در اين داستانها تركيبي از ماده و روح و جسم و جان شكل گرفت تا بستري فراهم شود و آدمي اول جسم را تغذيه كند بعد با هنر به زيباشناسي برسد و آنگاه با روحي صيقل يافته به معنويت و عنصر جان بپردازد و سرانجام كمال و رستگاري را هدف قرار دهد؛ چنان كه استاد شفيعي كدكني می فرمايد: «آدمي را آب و ناني بايد و آنگاه آوازي» ... «ور فزونتر خواهي از آن، گاهگه پرواز» كه همان كمال است و رستگاري. تكامل مغز آدمي و قوت گرفتن هوشمندي باعث شد تا انسان در تمام دورههاي تاريخي و در طول زندگي نسلهاي متعدد در مسيري قرار گيرد كه هدف نهايي و مطلوب آن اغلب كمال و رستگاري باشد. براي رسيدن به آن مطلوب روشن و طلايي، جهد و جدهايي فراوان لازم بوده و هست تا بازوي كمال تقويت شود و جانِ خرد به ورزيدگي نائل گردد. در اين مسير انسان گاه راه و هدف را گم كرده، به دور خود سرگردان چرخيده و به بيراهه رفته است. گاهي جرقه و زرق و برق ماديات و لذات جسماني او را محو خود كرده و آگاهانه يا غيرآگاهانه، گوهر جان را در پستويي نهان كرده تا در روزي مبادا چراغ راهش قرار گيرد. انسان در فراز و نشيب راهش براي رسيدن به مطلوبِ زرين و رستگار گونه خود، گاهي گرفتار عشق يا عقل شده و اين «دو عين جادويي» چونبندي بر پايش، آزادي را از او گرفتهاند و گاهي از آن دو به عنوان پل و ابزاري براي رسيدن به رستگاري استفاده كرده است. اين هدف والا در بين اقوام و نژادها و اديان و گروههاي مختلف انساني قالب و چارچوب خاصي داشته و سركردگان آنها را مجاب كرده و مجاز داشته است تا براي رسيدن به آن از ريختن خون همنوعان و زجر و رنج انسانهاي بيشمار هيچ ترديد و واهمهاي نداشته باشند. آنچه مسلم است اينكه تجربيات هزارانساله انسان براي نيل به آن كمال مطلوب هميشه در فرهنگ و تمدن بشري رسوب يافته تا هر نسلي در هر كجاي جهان بتواند با سبك و سنگين كردن آن ذخاير انباشته، بهترين راه را انتخاب كرده و به مدد عقل و هوش خود به رستگاري نائل گردد. در اين مسير هيجانانگيز و گاه وحشتناك و طاقتفرسا، واقعيت دردناك آن است كه جان و جسم به گونهاي ترازو گونه و معكوس عمل كرده و هر چه جان و خرد قويتر ميگردد، جسم به ضعف و تحليل كشانده ميشود. انسان چون جنگجوي راه رستگاري قدم به قدم خِردچيني كرده و با سنگين كردن تجربيات زيسته و بار خردمندي خود روز به روز پيرتر و ناتوانتر ميشود. اين يك نكته تراژيك از ماجرا است كه جواني و ميانسالي آدمي صرف خردمندي ميشود و زماني كه تجربيات فراوان او و تحليل آموختههاي ديگران به خردمندي والايي منتهي ميشود ديگر نه تواني در جسم باقي مانده است تا بتواند از ثمرات آن براي زندگي بهتر و خوشبختتر استفاده كند و نه عمر و زماني. و شوربختي بشريت آنجاست كه نسلهاي جديد بيتوجه يا كم توجه به ميراث زيسته پيشينيان خود، خواهان كسب تجربيات جديد و طي نمودن مسيري مستقل هستند و گنجينه خردمندي بشريت را در پستو و موزه تاريخ و تمدن نهان ميدارند تا توان جواني خود را به عنوان جنگجوي راه رستگاري مصرف كنند و چون به انتهاي مسير ميرسند ناتوان از بهرهمندي كامل از توشه اندوخته به نفس نفس افتاده و حسرتوار به تماشاي آن مينشينند تا عاقبت چشم بر هم نهند و به انباشتههاي پيشين اضافه كنند.