درسهاي استراتژيك هفتگانه در جنگ 12 روزه
بنابراين به ميزان آمادگي براي تابآوري در برابر خشونت جنگ و توانمندي واكنش تاثيرگذار، ميتوان محاسبات مهاجم را براي ادامه جنگ دشوار كرد و منطق برقراري آتشبس را شكل داد.
4- اراده پايان دادن به جنگ با برقراري آتشبس، از ميان ويرانههاي جنگ و نگرانيهاي احتمال شكست برميخيزد، بنابراين درحالي كه صورت خشونتآميز جنگ، با وقوع جنگ «آشكار» و غالب ميشود، ولي منطق پذيرش آتشبس و پايان دادن به جنگ، ريشه در درون انگيزه، اراده و محاسبات «پنهان» بازيگران دارد كه پيش از اين، منطق تهاجم را شكل داده است و سپس موجب پايان دادن به جنگ خواهد شد، بنابراين انتخاب زمان آتشبس و خاتمه دادن به جنگ، در مواجهه با دو وجه متفاوت، شامل «صورت» و «باطن» جنگ، بيش از آنكه حاصل علم جنگ باشد، برآمده از «هنر فرماندهي» و تصميمگيري براي «انتخاب استراتژيك در زمان و شرايط مناسب» است. با اين تاكيد كه برقراري آتشبس به معني پايان دادن به خصومتهاي ريشهدار و موثر در وقوع جنگ نيست، زيرا پايان جنگ براساس توافقي صورت ميگيرد كه هزينه جنگ را با نگراني از شكست، بر بازيگران تحميل كرده است.
5- آنچه را كه مهاجم به عنوان دليل و هدف خود از اقدام به جنگ بيان ميكند، به دليل هزينههاي جنگ و دشواريهاي پذيرش مسووليت تاريخي- راهبردي آن، هرگز همان چيزي نيست كه اراده مهاجم را با پذيرش مخاطرات جنگ، براي حمله شكل داده است، بنابراين دشواريهاي خاتمه دادن به جنگ ريشه در دشواريهاي شناسايي اهداف پنهان مهاجم از يكسو و ديگري محاسبه مهاجم و مدافع از «هزينه-فايده» جنگ و نتايج آن، در مقايسه با قبل و پس از جنگ دارد، به همين دليل پايان دادن به جنگ بسيار دشوارتر از تصميمگيري براي آغاز جنگ است. ملاحظه ياد شده يكي از عوامل موثر در ادامه جنگ و در نتيجه دشواري خاتمه دادن به آن ميباشد.
6- مشخصه جنگ مدرن، با استفاده از فناوري، مفهوم «زمان» را براي تصميمگيري منسجم سياسي- استراتژيك، فرماندهي يكپارچه نظامي و اداره هماهنگ كشور در جنگ را با ايجاد «تاب آوري ملي- اجتماعي»، دستخوش تغيير كرده است، زيرا توانمندي تركيب فناوري نظامي با اطلاعات و هر دو با ساير مولفههاي قدرت، براي استفاده با دقت و سريع در تخريب هدفمند، كنترل زمان و مديريت دامنه جنگ را پس از شكلگيري «تسلسل درگيريها»، براي درهم شكستن ارادهها و برگزاري جشن پيروزي، با دشواري فزاينده و متفاوت با گذشته همراه كرده است. به عبارت ديگر سرعت و دقت در تخريب هدفمند، دامنه جنگ را گسترش داده و در نتيجه، زمان براي تصميمگيري و فرماندهي در جنگ و اداره كشور، فشرده و كوتاه شده است، درحالي كه جايگزيني تجهيزات و بازسازي زيرساختهاي تخريب شده، پرهزينه و طولاني شده و تاثير شكننده بر اراده ادامه يا تصميمگيري براي ازسرگيري جنگ دارد. الزامات مواجهه با تحول يادشده نيازمند بازنگري در مفهوم، ساختار و شالوده قدرت دفاعي-تهاجمي، همچنين افزايش قدرت «تابآوري اجتماعي»، در كنار ضرورت تامين «زنجيره توليد و توزيع» در همه زمينهها، ميباشد. هزينه توقف و ناهماهنگي در هر بخشي از جنگ مدرن و عقبماندگي در فرآيند تسلسل درگيريها، به معناي از دست دادن قدرت تابآوري و درهم شكسته شدن اراده مقاومت، براي پيروزي در جنگ است.
7- وقوع جنگ 12روزه نشان داد تهديد به استفاده از قدرت نظامي و جنگ، همانند دعوت به مذاكره و توافق سياسي، دو وجه متفاوت و بههم پيوسته قدرت است كه موجب شكلگيري «چرخه مذاكره-جنگ» و استفاده از آن، به صورت هماهنگ ميشود. ادراك از مذاكره و محدود كردن آن به «مذاكرات برجام» و محدود شدن ادراك از جنگ به هشت سال جنگ با عراق، به معناي تقليل مساله جنگ و مذاكره، به عنوان امر استراتژيك، به جنگ دفاعي، به عنوان عملكرد دفاعي جامعه ايران در برابر تجاوز ارتش عراق و جدا كردن مذاكره از جنگ است و در نتيجه، مانع از ادراك از مساله جنگ در پيوستگي با سياست و ضرورت بهكارگيري كليه مولفههاي قدرت، براي جلوگيري از غافلگيري در برابر حمله نظامي، در شرايط مذاكره سياسي شده است. درحاليكه مذاكره صورتي از جنگ است كه با بنبست در توافق با راهحل سياسي، منطق اجتنابناپذيري جنگ شكل ميگيرد، چنانكه بنبست نظامي و شكست در اهداف جنگ، موجب بازگشت به ميز مذاكره ميشود.