اصولگرايان و ضرورت بازانديشي
محمد سعيدزاده
جنگ 12روزهاي كه اخيرا ميان ايران و ائتلاف اسراييل و امريكا رخ داد، صرفنظر از تحليلهاي ژئوپليتيكي و نظامي، حامل يك پيام مهم در ساحت اجتماعي و ملي بود؛ پيام بازگشت احساس تعلق عمومي به كشور. در روزهايي كه سايه حملات سنگين و خطر واقعي فروپاشي زيرساختها بر سر كشور بود، شاهد جلوهاي بيسابقه از همراهي، همبستگي و ميهندوستي در سطوح مختلف جامعه بوديم؛ از اقوام و اقليتها و مذاهب گوناگون گرفته تا شهروندان منتقد و حتي زندانياني كه سالهاست در زمره مخالفين جدي حكومت قلمداد ميشوند. مردم ايران در اين مواجهه، برخلاف بسياري از تحليلهاي بدبينانه، نشان دادند كه عليرغم زخمها، سرخوردگيها و گلايههاي عميق، وقتي پاي تماميت ارضي و هويت ملي در ميان باشد، ميتوانند در كنار يكديگر بايستند. اين وفاق ملي، حاصل فرمان، شعار يا تبليغ نبود، بلكه از اعماق دل جامعه برخاست؛ جامعهاي كه همچنان ايران را دوست دارد، اگرچه ممكن است از برخي سياستورزانش دلگير باشد.
با اينحال پرسش اساسي اينجاست كه آيا سياستورزان حاكم، بهويژه اصولگرايان، از اين لحظه تاريخي درسي خواهند گرفت؟ شوربختانه تجربه دودهه گذشته اميد چنداني باقي نميگذارد. جريان اصولگرا، كه عملا دست بالا را در همه سطوح تصميمسازي و تصميمگيري دارد، با تداوم رويكردهاي حذفي، نگاه امنيتي به جامعه، انحصارگرايي رسانهاي و بياعتنايي به مطالبات انباشتهشده ايرانيان، بارها سرمايههاي اجتماعي كشور را تضعيف كرده است. اكنون كه مردم، در يك لحظه خطير تاريخي، دوباره نشان دادند كه ميتوانند بر رنج نوميدي و زخمهاي ناسور اقتصادي و اجتماعي غلبه كنند و به نام ايران متحد شوند، وظيفه اصولگرايان نه تكرار سياستهاي پيشين، بلكه بازانديشي جدي در آنهاست. استمرار روند گذشته، نهتنها اين وفاق كمنظير را فرسوده خواهد كرد، بلكه جامعه را بيش از پيش به اين نتيجه خواهد رساند كه همراهياش در بزنگاهها، پاسخي درخور از سوي اصولگرايان حاكم دريافت نميكند. بايد صادقانه گفت كه اينبار اگر اين فرصت تاريخي براي ترميم پيوند ملت و حاكميت از دست برود، شايد ديگر نتوان جامعه را به اين آساني به ايستادن در كنار حاكميت ترغيب كرد.
آنچه در روزهاي جنگ رخ داد، تنها يك واكنش احساسي نبود؛ يك سرمايه عظيم ملي بود كه با بيتدبيري و تجويز نسخههاي تكراري ميتوان آن را به سادگي از دست داد.
اصولگرايان اگر خود را وفادار به ايران ميدانند، بايد اكنون نشان دهند كه ميتوانند فراتر از منافع جناحي و انحصار قدرت فكر كنند؛ بايد به جامعه مدني، رسانههاي مستقل، احزاب ريشهدار و نهادهاي منتخب مردم ميدان دهند تا مشاركت واقعي شكل بگيرد. وقت آن رسيده كه گفتمان غالب در قدرت، از موضعي نرم و همدلانه، با جامعه سخن بگويد نه عليه آن.
جنگ تاريك و تلخ است، اما گاه در دل خود روشناييهايي دارد كه مسير آينده را نشان ميدهد. روشنايي اين روزها، وفاداري مردم خستهاي بود كه هنوز به ايرانخانم زيباي خود دلبستهاند. آيا سياستورزان هم حاضرند براي حفظ اين وفاداري، بهايي بپردازند و مسير خود را اصلاح كنند؟
ققنوس، آن پرنده افسانهاي كه در اوج سوختن از خاكستر خود برخاسته و جان دوباره ميگيرد، قرنهاست كه در ادبيات اسطورهاي ايران و يونان نماد ملتهايي است كه از دل بحرانزاده ميشوند. ايران امروز، پس از عبور از آتش جنگي ناخواسته در برابر اهريمنيترين قدرتهاي گيتي، اكنون بر لبه چنين فرصتي ايستاده است. مردمي كه در هنگامه پرخطر جنگ و تهديد، بيتوجه به بيمهريها و بياعتماديها، در كنار وطن ايستادند، نشاني روشن از اين واقعيت بودند كه هنوز ريشههاي وفاق ملي در خاك اين سرزمين زنده است. اين همبستگي و اين وفاداري بيچشمداشت، همان آتش است كه اگر با ترجماني بههنجار و بههنگام ديده شود، ميتواند ققنوسي تازه را از دل خاكستر بحرانها برخيزاند. اما همانگونه كه ققنوس اساطيري تنها يكبار از دل آتش برميخيزد، فرصت بازسازي اعتماد عمومي نيز محدود است و شايد تكرارناپذير.
در اين ميان، مسووليت تاريخي بر دوش اصولگراياني است كه در دو دهه گذشته سكان سياست را در دست داشتهاند. تداوم همان رويكردهاي فرسوده و انحصارگرايانه، نهتنها اين فرصت طلايي را نابود خواهد كرد، بلكه سلطه بياعتمادي را بر ناخودآگاه تاريخي ايرانيان به امري دايمي مبدل خواهد ساخت. اكنون زمان آن است كه اين جريان سياسي، با شجاعت دست به يك چرخش پارادايمي و بازنگري راهبردي در بنيانهاي انديشه سياسي خود بزند؛ چرخش از نگاه امنيتي به مشاركت اجتماعي، از حذف و حصر به پذيرش و رواداري و از تكرار گذشته به بازسازي آينده. تنها در اين صورت است كه ققنوسِ وفاق ملي ميتواند به پرواز درآيد و آسمان وطن را در سيطره خود درآورد؛ چه اگر اصلاح مسير به تعويق بيفتد، آنچه ميماند نه پرواز ققنوس كه سوگوارهاي از مرغي اساطيري است كه در نائره بيتدبيري و لجاجت سوخت و خاكستر شد و به تاريخ پيوست.
روزنامهنگار اصلاحطلب