خود انتقادي ايراني
حسين ضيايي
اكثر فلاسفه سياسي و همچنين جامعهشناسان معتقدند پذيرش «گفتوگو »ي ساختارمند ؛ اولين« راز بزرگ » در ثباتبخشي به سيستمهاي سياسي مدرن از يكسو و پيشگيري از هرگونه تعارضات ناگوار درون اجتماعي از سوي ديگر بهشمار ميآيد . «مكتب انتقادي » وهمچنين ايده «گفتوگوي انتقادي » را ميتوان يكي از مهمترين محصولات و دستاوردهاي «فلسفه آلماني » در قرن بيستم به حساب آورد. « ماكس هوركهايمر » مولف و صاحب مكتب فرانكفورت در سال ۱۹۳۰ميلادي اين دستگاه نظري و فلسفي را با هدف تقويت تابآوري؛ اصلاح و ماندگاري جوامع پيشرو؛ بحرانزده يا درحال حركت به سوي آرمانها و اهداف بزرگ ملي در يك كشور ارايه كرد. شايد پذيرش همين ايده «نقد و انتقادپذيري » و تبديل آن به فرهنگ عمومي؛ يكي از اصليترين دلايل ماندگاري و تابآوري جامعه آلماني دربرابر امواج سهمگين سياسي اجتماعي نظامي و اقتصادي در اين كشور در طول تاريخ معاصر بوده است . تاكنون كشورهاي زيادي به ويژه در كشورهاي اسكانديناوي مثل دانمارك، نروژ، سوئد و فنلاند نيز با بهكارگيري چنين مدل از زندگي سياسي واجتماعي خود سعادتمندانه حركت كردند و حتي به مرحله «پيش بحران» اجتماعي يا سياسي نيز نرسيدند. بسياري از حكومتهاي ديگر نيز با بهرهگيري به موقع و علمي از اين مدل رفتار اجتماعي دربرابر موج تحولات سياسي جان سالم بهدربردند و از وقوع شورشها و فروپاشي اجتماعي جلوگيري كردند. انگلستان و فرانسه نيز به ويژه در بعد از جنگ دوم جهاني كه با موجي از تعارضات درون اجتماعي و مشكلات اقتصادي به ويژه هجوم قدرتمند جريانات ماركسيستي روبهرو بودند توانستند با بهرهگيري از چنين مدلي از مهلكههاي سياسي جان سالم بهدربرند. درحقيقت مكتب انتقادي و خودانتقادي (گفتوگوي انتقادي و سازنده) براي پيشگيري و درمان دوبيماري مهلك و رايج سياسي در قرن بيستم ميلادي پديد آمد.
اول مقابله با پديده رايج خودشيفتگي و دوم تعديل ميل به افراطيگري؛ دو بيماري سياسي كه فضاي سياسي اجتماعي قرن بيستم ميلادي را تصاحب و با انواع ايسمهاي سياسي خودنمايي ميكرد. «قصه ايراني » اين دو مشكل در كشور عزيزمان ايران قصه عجيبي است. درست از فرداي پيروزي نهضت مشروطه كه همگان فكركردند دوران استبداد تاريخي در ايران ديگر پايان يافته و وارد دوره «بلوغ سياسي» شدهايم به يكباره شاهد هجوم انواع بيماريهاي سياسي به ويژه افراطگري و خودشيفتگي احزاب و رجل سياسي دربرابر يكديگر بوديم. به اينترتيب «دموكراسي ايراني » از همان ابتدا ضعيف و رنجور زاده شد و جوهر و انديشه سياسي درايران بهجاي گفتوگو و تعامل فزاينده با يكديگر با هدف تعالي ايران به يك كارزار سياسي ويرانگر تبديل شد و عملا نهاد «سياست ايراني» از اساس تخريب و ويران شد. احزاب سياسي بهجاي مسووليتپذيري و مسووليتشناسي ملي با تكيه بر افراطيگري و خودشيفتگيهاي مرسوم ايراني آنچنان بيكفايتي و عقبگردي از خود نشان دادند كه همه ملت، روشنفكران و نيروهاي مختلف سياسي دوباره كاسه گدايي برداشته و دنبال يك مستبد جديد بهنام رضاخان دويدند! تا حداقل كيان و اساس ايران را از نابودي قطعي نجات بدهد! شوربختانه آنكه همين تجربه شكست خورده در نهضت مشروطه را دوباره در نهضت ملي نفت بهرهبري دكتر مصدق و كاشاني نيز با هزينههايي بهمراتب سنگينتر تكراركرديم و با شكست دردناكي در تحقق آرزوي بزرگ « دموكراسي ايراني» روبهرو شديم! درحقيقت اين «دو مشكل تنفسي» (خودشيفتگي و افراطيگري) در دورهها و فرازهاي مختلف سياسي در ايران «جان سياست » و جان «دموكراسي ايراني» را در ايران گرفتند. به عبارت ديگر اگر ما در همان اولين «انقلاب ايراني» يعني مشروطه با اين دو بيماري سياسي بهطور نهادمند و ساختارمند برخورد ميكرديم ديگر نيازي به تكرار انقلابات بعدي نبود و هماينك نيز در نوك قله پيشرفت جهاني به ويژه در سطح قاره آسيا حتي جلوتر و بالاتر از چين يا ژاپن يا هند ايستاده بوديم! هم اينك نيز اكثر علما و دانشمندان علوم سياسي در ايران گفتوگوي انتقادي (انتقاد سازنده) نهادمند وتحملپذير را سنگ زيرين اصلاح جامعه و برونرفت از بحرانهاي عظيم اجتماعي ميدانند. سنگي كه در جامعه ايراني خيلي كمياب است و كمتر وجود تاريخي داشته و به چشم آمده است. به جرات ميتوان گفت كه شرايط امروزين جامعه ايران بهشكل عجيب و بيسابقهاي نيازمند فوري به يك لايروبي وخودانتقادي گسترده؛ صادقانه وهمگاني از هر نوع طيف وسليقه سياسي فكري فلسفي دارد. امري كه يكي از ملزومات جبري براي برون رفت از بحرانهاي مختلف است. ايرانيان بايد يكبار براي هميشه با « خودشيفتگ» خاص ايراني وداع كنند و با سلام به «خود انتقادي» پاي به دوره تحملپذيري؛ دگرپذيري و واقعگرايي سياسي بگذارند. درحقيقت آنچه در طول تاريخ ديروز ما همواره به ايران ضربه زد «خودشيفتگي »بود و آنچه ابزار نجات امروز ماست «خود انتقادي »است. هم اينك افراطگرايي كه حادترين نوع مرض سياسي بهشمار ميآيد برخلاف تصور برخي نه تنها ابزار نجات كشور نيست بلكه عامل تهديد دربرابر جامعه امروز ايراني است . در حال حاضر افراطيگري با هر طعم و سليقه سياسي «موجوديت ايران » را تهديد ميكند. چه باستانگرايان شاهنشاهي باشند چه اسلامگرايان مخالف دموكراسي يا نسل زد كه به سبب عصبانيت از وضع موجود درصدد است بنياد همه چيز را برهم زند. جامعه ايراني بايد به هرقيمت با نگاه هوشمندانه به تاريخ و سرنوشت خود بيش از آنكه فكر ميكند مسوولانهتر از قبل بينديشد و برخورد كند. تا بعد از دوقرن تعارضات طاقتفرساي سياسي و اجتماعي؛ جان سالم بهدر ببريم و بر سر يك سفره بنشينيم. «سفرهاي ايراني» كه مملو از صفا و صميميت و صداقت و همدلي براي اعتلاي نام ايران باشد .
روزنامهنگار و تاريخ پژوه