علي اكبر ولايتي
ر دهههاي اخير، ظهور رهبراني با شعارهاي ناسيوناليستي بازتابي از چرخش جهان به سوي نوعي چندقطبي جديد بوده است. در ميان اين رهبران، ولاديمير پوتين در روسيه و دونالد ترامپ در ايالات متحده، هر دو به عنوان نمادهايي از سياست بازتعريف منافع ملي و بياعتمادي به ساختارهاي بينالمللي سنتي شناخته ميشوند. پوتين با اتكا به نظم اقتدارگرا، هويت مليگراي روس، كليساي ارتودوكس و احياي قدرت نظامي و اقتصادي، بهدنبال بازگرداندن روسيه به جايگاه يك ابرقدرت است. ترامپ نيز با شعار «اول امريكا» تلاش كرد امريكا را از درون بازسازي كند، مرزهاي اقتصادي را احيا كرده و نقش سنتي كشورش در نهادهاي جهاني را زير سوال ببرد. هرچند تفاوتهاي ساختاري ميان نظام سياسي روسيه و ايالات متحده غيرقابل انكار است، اما اشتراك اين دو رهبر در بياعتمادي به نهادهاي چندجانبهگراي بينالمللي، نشان از يك گذار جهاني از نظم تاريخ گذشته موجود به نوعي نظم نوظهور و چندقطبي دارد.
احياي روسيه؛ از كا.گ.ب تا كرملين
ولاديمير پوتين از دل ساختارهاي اطلاعاتي شوروي سابق، با پيشينهاي در سازمان كا.گ.ب در برلين شرقي، پا به عرصه قدرت نهاد. پس از فروپاشي شوروي، با هوشمندي سياسي و پشتكار فردي، مسير خود را از شهرداري سنپترزبورگ تا رياستجمهوري هموار ساخت. او با تثبيت نظم داخلي، مهار بحرانهاي قومي و بازآفريني غرور ملي، توانست روسيه را از دوره آشفتگي دهه ۱۹۹۰ عبور دهد. زبيگنيف برژينسكي، مشاور امنيت ملي امريكا درزمان كارتر، هشدار داده بود كه روسيه حتي پس از فروپاشي شوروي همچنان يك قدرت جهاني خواهد بود. اين تحليل بهخوبي روند بازگشت روسيه به صحنه ژئوپليتيكي را پيشبيني كرده بود؛ كشوري كه حتي پس از ازدستدادن جمهوريهاي بالتيك و كاهش مساحت خود از ۲۲ به ۱۷ ميليون كيلومتر مربع، همچنان بيش از يكنهم از خشكيهاي زمين را در اختيار دارد.
ميراث پتر كبير و اقتدار پوتين
پوتين همواره خود را وارث پتر كبير دانسته؛ شخصيتي كه با فتح دروازههاي درياي بالتيك در قرن ۱۸، روسيه را به اروپا پيوند داد. پروژه پوتين در سياست خارجي، چه در قبال درياي سياه، چه در برابر گسترش ناتو به شرق، ادامه همين روياي تاريخي براي احياي «روسيه بزرگ» است. شكست سوئد توسط پتر كبير در نبرد پولتاوا (۱۷۰۹) الگوي ذهني پوتين براي برخورد با گرجستان، اوكراين و ديگر مناطق پيراموني را شكل داده است. در سياست داخلي، پوتين با فاصله گرفتن از ماركسيسم و اتكا بر ناسيوناليسم ارتدكسي، ساختاري اقتدارگرا و در عين حال با مشروعيت اجتماعي ايجاد كرده است. مقايسه تاريخي او با ايوان چهارم و پتر كبير، در تحليلهاي داخلي روسيه رايج شده است؛ هر دو شخصيتي كه با يكپارچگي، تمركز قدرت و سياست خارجي تهاجمي شناخته ميشدند.
جنگهاي پيراموني؛ از قفقاز تا آسياي مركزي
با گسترش نفوذ غرب در جمهوريهاي شوروي سابق، سياست روسيه به سوي مقابله مستقيم با پروژههاي غربي رفت. انقلابهاي رنگي در گرجستان، اوكراين و قرقيزستان با حمايت مستقيم ايالات متحده انجام شد. امريكا پس از حملات ۱۱ سپتامبر با تأسيس پايگاههايي همچون مناس در قرقيزستان، عملا در حياط خلوت روسيه حضور يافت. در مقابل، پوتين بهطور قاطع با شورشهاي جداييطلبانه از جمله در چچن برخورد كرد و از مداخله نظامي در گرجستان (۲۰۰۸) براي تجزيه آبخازيا و اوستياي جنوبي بهره برد. در جنگ دوم قرهباغ نيز، روسيه كه از نزديكي بيش از حد نيكول پاشينيان به غرب نگران شده بود، موضعي متمايل به آذربايجان اتخاذ كرد.
ترامپ و سايه استعمار بر ميراث امريكا
از سوي ديگر، تحليل جايگاه ترامپ بدون درك تاريخي ايالات متحده امكانپذير نيست. امريكا بر ويرانههاي استعمار اسپانيايي، پرتغالي و انگليسي بنا شد. مهاجرتهاي گسترده از اروپا به امريكا، بهويژه در قرن هفدهم و هجدهم، اين سرزمين را به محل برخورد تمدنها، تضادهاي نژادي و رقابتهاي اقتصادي تبديل كرد. كريستف كلمب، كه در سال ۱۴۹۲ با حمايت اسپانيا به قاره جديد رسيد و سرآغاز استعمار را رقم زد. تقسيم جهان ميان پرتغال و اسپانيا توسط پاپ، نشان از پيوند مسيحيت كاتوليك و استعمار دارد. پرتغاليها حتي به خليج فارس نيز نفوذ كردند، اما در ايران، شاه عباس صفوي با بيرون راندن آنها يكي از معدود مقاومتهاي موفق در برابر استعمار را رقم زد.
تجارت برده؛ تاريكترين فصل تاريخ بشري
يكي از سياهترين بخشهاي تاريخ غرب، تجارت برده در آفريقا بود. نگارنده در سفر به غنا از دژهاي استعماري بازديد كرده كه محل انتقال بردگان به امريكا بودهاند. سياهپوستان به بند كشيدهشده و در كشتيهايي كه گويي مانند چوب روي هم انباشته ميشدند. بسياري از آنان در مسير جان خود را از دست ميدادند. اين چرخه خشونتآميز، پايههاي اوليه اقتصاد قاره امريكاي استعمارشده و بعدها ايالات متحده را شكل داد. تا اواسط قرن بيستم، پرتغال همچنان بر مناطقي در آفريقا و آسيا سلطه داشت. گزارشهايي از رفتارهاي غيرانساني، همچون استفاده از اعضاي بدن انسانها در بازيها، نشان از عمق فاجعه دارد.بهطور مثال بنده عكسي را ديدم كه در قرن بيستم در گينه بيسائو استعمارگران با سر سياهپوستان واليبال بازي ميكردند.
تحول امريكا
بعدها در شمال امريكا، آبراهام لينكلن به عنوان رييسجمهور ايالات متحده برگزيده شد؛ فردي كه با ديدگاههاي ضد بردهداري و تمايل به اتحاد ملي، به سرعت با ايالتهاي جنوبي وارد تقابل شد. اين تقابل نهتنها ماهيتي سياسي و اقتصادي داشت، بلكه نشاندهنده يك شكاف عميق فرهنگي نيز بود. فيلم كلاسيك «بربادرفته» بهوضوح بازتابدهنده اين شكاف است؛ اثري كه فرهنگ جنوب را با نگاهي نوستالژيك و در عين حال غمانگيز به تصوير ميكشد و نمايانگر تقابل جهانبيني سنتي جنوب با مدرنيسم صنعتي شمال است. در واكنش به اين گفتمان فرهنگي، شماليها نيز با ساخت آثاري چون «همشهري كين» به بازنمايي قدرت، رسانه و سرمايهداري پرداختند؛ هرچند كه اين فيلم بهصراحت جنوبي نبود، اما از سوي برخي تحليلگران به عنوان پاسخي به روايتهاي جنوبيها تعبير شده است. در اين زمينه، احزاب سياسي نيز نقش مهمي ايفا كردند. جمهوريخواهان گرايشهايي اصلاحطلبانه و ضد بردهداري داشتند، در حالي كه دموكراتها كه قدمت بيشتري داشتند، در بسياري موارد بهدليل ائتلافهاي منطقهاي خود، مخالف ورود به جنگ بودند. با اينحال، در تاريخ ايالات متحده، بسياري از جنگهاي بزرگ، از جمله جنگ ويتنام و بمباران هيروشيما، در دوران زمامداري دولتهاي دموكرات رقم خورد؛ واقعيتي كه نشان ميدهد تصميمات استراتژيك نظامي لزوما تابع گرايشهاي حزبي نيست، بلكه در بستر منافع ملي و فشارهاي ژئوپليتيكي شكل ميگيرند.
در امتداد سياستهاي مهار كمونيسم پس از جنگ جهاني دوم، ايالات متحده بههمراه متحدانش دست به تشكيل پيمانهاي نظامي منطقهاي زد. يكي از اين پيمانها، پيمان سيتو (SEATO) بود كه در سال ۱۹۵۴ شكل گرفت و هدف آن مقابله با نفوذ شوروي و چين كمونيست در منطقه جنوب شرقي آسيا بود. همچنين پيمان سنتو (CENTO) در دوران جنگ سرد و با هدف مبارزه با شوروي و نفوذ ماركسيسم تشكيل شد. اين پيمانها، تلاشي براي محاصره ژئوپليتيكي بلوك شرق محسوب ميشد، هرچند كارآمدي آن بهمراتب كمتر از ناتو بود. نقش امريكا در اين پيمانها نشاندهنده نوعي سياست سد نفوذ (containment) بود؛ رويكردي كه در برابر گسترش سوسياليسم چيني و شوروي اتخاذ شد. در همين راستا، ظهور مائو تسهتونگ به عنوان رهبر انقلاب چين و بنيانگذار جمهوري خلق در سال ۱۹۴۹، چالشي جدي براي نظم امريكايي بود. مائو نهتنها به عنوان چهرهاي ضداستعماري در جهان سوم شناخته ميشد، بلكه پروژهاي انقلابي با رنگوبوي فرهنگي و ايدئولوژيك را پيش برد. انقلاب فرهنگي او كوششي بود براي نابودي مظاهر سرمايهداري و سنت، و بازسازي جامعهاي بر پايه اصول مائوئيستي كه هم با سنت چيني و هم با ماركسيسم شوروي تفاوت داشت. در تقابل با مائو، امريكا در آسيا نيز راديكالتر شد؛ بهويژه در ويتنام، كره، كامبوج و لائوس و تايوان، ايالات متحده بهطور مستقيم يا غيرمستقيم وارد نزاع نظامي و سياسي شد.مائوئيسم در چين تركيبي از تعليمات كنفوسيوس و كمونيسم بود. پوتين و ترامپ، هر يك در بستر تاريخي-فرهنگي متفاوت، اما با اشتراكاتي در نگاه انتقادي به نظم جهاني ليبرال، خواهان بازتعريف قدرت ملي خود شدند. پوتين، ميراثدار امپراتوري روسيه و شوروي، با تمركز بر ژئوپليتيك پيراموني و نهادهاي سنتي، به دنبال بازسازي حوزه نفوذ روسيه است. ترامپ، با تكيه بر اقتصاد مليگرايانه و رويكرد ضدنهادگرايانه، شكاف دروني امريكا را برجسته ساخت.اين دو رهبر، نماد دورانگذار از نظم تثبيتشده پس از جنگ سرد به جهاني پرآشوب و چندقطبي هستند؛ جهاني كه در آن، نه ارزشهاي جهاني بلكه منافع ملي و قدرت سخت دوباره محور تصميمگيريها شدهاند.
ظهور قدرت ايران
در اين ميان، ايران به عنوان يكي از محورهاي مهم ژئوپليتيكي دوران جنگ سرد، نقش ويژهاي ايفا كرد. با كودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و بازگشت محمدرضا شاه به قدرت، ايران تبديل به يكي از متحدان كليدي غرب در منطقه شد. شاه با حمايت امريكا و بريتانيا، سياستهايي در پيش گرفت كه همسو با نظم سرمايهداري جهاني بود و در عين حال تلاش ميكرد تا با اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد، خود را حامي نوسازي معرفي كند. اما اين پروژه، كه بيش از آنكه ريشه در سنت ايراني داشته باشد، برآمده از مدلهاي غربي بود، در نهايت با مقاومت نيروهاي سنتي، مذهبي و چپگرا مواجه شد و به انقلاب اسلامي ۱۳۵۷ منجر گرديد؛ انقلابي كه نه تنها نظمي نو در ايران پديد آورد، بلكه نشانهاي از بحران هژموني غرب در خاورميانه نيز بود و ثابت كرد حرفهاي ليبرال دموكراسي و كمونيسم مبني بر پايان دين در دنيا كاملا نقض شد. اما اكنون و پس از گذشت بيش از 45سال از انقلاب اسلامي جهان در حال گذار به سمت يك نظم چندقطبي است. در يك سو، ايالات متحده و متحدان غربياش قرار دارند كه تلاش ميكنند هژموني خود را حفظ كنند. در سوي ديگر، قدرتهاي نوظهور و مستقل مانند روسيه، چين و ايران در حال افزايش نفوذ و قدرت خود هستند و به دنبال ايجاد يك نظم جهاني جديد بر پايه چندقطبي هستند. اين تغيير بنيادي در ژئوپليتيك جهان، به چالش كشيدن نظم موجود و ايجاد فرصتها و تهديدهاي جديدي براي همه بازيگران بينالمللي منجر شده است. در غرب، تفرقهاي اجتنابناپذير در حال شكلگيري است؛ بهگونهاي كه ايالات متحده امريكا منافع ملي خود را بر منافع جمعي كشورهاي غربي ترجيح داده است. اين مساله، ناشي از تحولات عميق و تعيينكنندهاي است كه در ساختار قدرت مغربزمين در حال وقوع است.اوضاع بهگونهاي تغيير يافته كه ديگر نميتوان امريكا و انگليس را همچون گذشته خواهرخواندههاي سياسي در عرصه بينالمللي دانست. در آلمان نيز، نسل جديدي از جوانان استقلالطلب در حال ظهور است كه وضعيت امروز اين كشور را به دوره ميان دو جنگ جهاني شباهت دادهاند. همچنين فرانسه نيز در حال تكرار سياستهاي پس از جنگ جهاني اول است و تلاش ميكند با نفوذ در منطقه غرب آسيا، نقش سنتي خود را بازآفريني كند. اين رويكرد فرانسه، بازتابي از روحيه حاكم بر توافق سايكس-پيكو است كه در آن بههمريختن ساختارهاي منطقهاي بهويژه در سوريه، يكي از ابزارهاي اعمال نفوذ محسوب ميشود. انگلستان نيز با خروج از اتحاديه اروپا نشان داد علاقهاي به پيمانهاي قبلي ندارد و نگران نفوذ خود در اروپا و مستعمرههاي گذشته خويش است. در همين راستا، كشورهاي عربي منطقه و تركيه نيز وارد بازيهاي نوظهور در غرب آسيا شدهاند. آنها با دخالتهايي بيسابقه، تلاش ميكنند سهمي در معادلات جديد داشته باشند؛ غافل از اينكه اين مداخلات، در نهايت به زيان خود آنها خواهد بود.
نقش پوتين در تحولات جهاني
در سوي ديگر، ولاديمير پوتين با اعتماد به نفس و قاطعيت، نقشي محوري در تحولات بينالمللي ايفا ميكند. او به عنوان واسطهاي موثر بين امريكا و ايران در پرونده هستهاي از يك سو، و ميان امريكا و چين از سوي ديگر، فعالانه عمل ميكند. به عنوان نمونه، ميتوان به گفتوگوهاي طولانيمدت ميان پوتين و ويتكاف، پيش از آغاز مذاكرات ايران و امريكا (در دو نوبت ۵ ساعته و ۳ ساعته) اشاره كرد.گرچه هنوز مذاكرات صلح اوكراين به نتيجه نرسيده است. در همين حال، دولت ترامپ نسبت به دوره بايدن با انعطاف و واقعگرايي بيشتري رفتار ميكند. سياست او در برابر چين نرمتر و عقلانيتر بهنظر ميرسد؛ در نتيجه، فضاي تنشآلود بين واشنگتن و پكن تا حدي آرامتر شده است. نتيجتا اكنون غرب ديگر اتحاد گذشته را ندارد. ترامپ پرچمدار تحولات بنيادين در نظم جهاني شده و اقدامات او منجر به برهم زدن پايههاي پيمانهاي بينالمللي و ايجاد الگوهاي جديدي از روابط راهبردي با ديگر كشورها شده است. او اعتماد سابق به نهادهايي چون ناتو، سازمان ملل، يونسكو، صندوقهاي بينالمللي، دادگاه لاهه و معاهدات آبوهوايي و حقوق بشر را به چالش كشيده است. در اين مسير، كشورهاي وابسته به امريكا ـ بهويژه برخي كشورهاي نفتخيز عربي ـ براي حفظ ارتباط خود با ترامپ، هزينههاي هنگفتي پرداخت ميكنند. براي مثال، قطر با اهداي يك هواپيماي 4۰۰ ميليون دلاري، سعي دارد حمايت او را جلب كند؛ زيرا ترامپ در قامت رهبري ظاهر شده كه قصد دارد معادلات سنتي بينالمللي را از اساس دگرگون كند. در نقطه مقابل، يك قطب قدرتمند ديگر در حال تقويت است: روسيه و چين با پشتوانهاي مستحكم و بدون نياز جدي به همراهي ساير كشورها ـ جز ايران ـ در مسير ايجاد نظمي نوين گام برداشتهاند. تأسيس نهادهاي همكاري نويني همچون سازمان همكاري شانگهاي و گروه بريكس، نمونه بارز اين تحولات است.
ساختار جديد قدرت شرق
در اين ساختار جديدقدرت در شرق، سه ركن اصلي وجود دارند:
٭ روسيه با توان دفاعي و نظامي پيشرفته،
٭ چين با توان اقتصادي و منابع مالي گسترده،
٭ و ايران به عنوان كشوري مستقل، مستحكم، و تكيهگاه ملتي مقاوم كه چشم اميد بسياري از مسلمانان جهان ـ بالغ بر دو ميليارد نفر ـ به آن دوخته شده است.
به همين دليل، ترامپ براي تعامل و معامله با اين بلوك قدرتمند آسيايي، ناگزير از يافتن راهي براي كنار آمدن با اين سه كشور است. ترامپ بر اين باور است كه مجامع بينالمللي و اتحاديههاي غربمحور ديگر كارايي سابق را ندارند و تنها براي امريكا هزينهزا هستند. در مقابل، روسيه و چين نيز كه از سوي ناتو تحت فشارند، راهبردهايي نوين را در پيش گرفتهاند و طراحي نهادهايي چون شانگهاي و بريكس بخشي از اين راهبرد است. در حالي كه سازمانهاي غربمحور نظير ناتو، سازمان ملل، و نهادهاي وابسته به آن در ركود و افول هستند، امريكا ديگر علاقهاي ندارد كه همچنان بار مالي آنها را به دوش بكشد. در مقابل، بريكس و شانگهاي نهتنها در زمينه نظامي، بلكه فرهنگي، سياسي، و اقتصادي نيز فعال هستند و هدف آنها ايجاد ساختاري چندبعدي و مستقل از غرب است. ناتو امروز تنها جنبه امنيتي و سياسي دارد و ترامپ معتقد است هر كشوري بخواهد از چتر امنيتي آن استفاده كند، بايد بهاي آن را بپردازد. همين رويكرد باعث شده كه ناتو و همپيمانانش در مسير سقوط و اضمحلال قرار گيرند، در حالي كه ساختارهاي نوظهور شرقي در حال صعود و تثبيت هستند.در نتيجه، ارزهاي جديد نظير يوان چين، روبل روسيه، رئال برزيل، و روپيه هند بهتدريج در حال جايگزيني با دلار در مبادلات اقتصادي جهانياند؛ روندي كه نشانهاي روشن از تحول بنيادين در نظم جهاني است.
خيز ايران براي جانمايي در قدرت
اما ايران، با دارا بودن موقعيت ژئوپليتيكي استراتژيك در قلب خاورميانه و دسترسي به منابع انرژي، نقش حياتي در اين تحولات ايفا ميكند. همكاري راهبردي با روسيه و چين، موقعيت ايران را در صحنه جهاني تقويت كرده است. چين نيز به روسيه كمك مالي و نظامي و سياسي كرد.قبل از حمله روسيه به اوكراين در بهمنماه 1400 در سفر پوتين به چين شي جي پينگ و پوتين با هم ديدار كردند. و اين ديدار مقدمهاي شد براي حمايتهاي مالي و سياسي و حتي تسليحاتي چين به روسيه عليه اوكراين و كمتر از يك ماه پس از اين ديدار روسيه به اوكراين حمله كرد . حفظ ارزش روبل روسيه در مقابل دلار در طول اين جنگ نشان از قدرت اقتصادي روسيه و كمكهاي چين در طول جنگ بوده است. همچنين ايران با جلوگيري از گسترش ناتو به قفقاز جنوبي و ممانعت از ايجاد دالان زنگزور، مانع از نفوذ غرب به منطقه آسياي مركزي شده و منافع امنيتي خود و متحدش، روسيه، را تامين كرده است. اين اقدام نشاندهنده هوشمندي و شجاعت استراتژيك ايران و اهميت نقش آن در جلوگيري از گسترش نفوذ غرب به اين منطقه حساس است. واكنشهاي منفي ايالات متحده به اين اقدامات، اهميت رو به رشد ايران را در معادلات منطقهاي نشان ميدهد. چرا كه جوبايدن صراحتا اذعان كرد كه تنها مانع بازگشايي زنگزور ايران بوده است. تركيه در ابتدا ادعا ميكرد كه اين كار در جهت صلح ميباشد اما در نهايت بر اساس تحليل تحليلگران سياسي و جهاني معلوم شد كه اگر اين راه باز شود از اين طريق آسياي مركزي و درياي خزر و آذربايجان به اروپا متصل ميشود و به اين ترتيب رقيبي براي دو شاهراه مهم عبور انرژي يعني بالتيك و تنگه هرمز پيدا ميشد .با فشار ناتو عملا بين ايران و روسيه فاصله ايجاد ميكرد يعني عملا بين ايران و روسيه ناتو حايل ميشد و از سمت جنوب شهرهاي مهم اردبيل و تبريز و اروميه و از شمال آذربايجان و ارمنستان و گرجستان همسايه ميشد. در چنين شرايطي از يك سو ايران با استقرار نيروهاي ناتو در مرز خود در خطري جبرانناپذير قرار ميگرفت و ديگر امكان مقابله با ناتو نبود و لذابايد از اين خطر پيشگيري ميشد . ذكاوت و هوشمندي مقام معظم رهبري اين توطئه ناتو را ناكام كرد. در واقع ناتو ميخواست هم اوكراين را عضو خود كند و به مرز روسيه برسد و هم در قفقاز نفوذ كند و روسيه را محاصره نمايد و مانع از اتحاد ژئوپوليتيكي راهبردي بين ايران و روسيه شود. عضويت ايران در سازمانهاي منطقهاي مانند شانگهاي و بريكس، موقعيت اين كشور را به عنوان يك بازيگر نقش آفرين مهم منطقهاي و بينالمللي تثبيت كرده است. شركت ايران در رزمايشهاي نظامي مشترك با روسيه و چين نشاندهنده تعهد ايران به تقويت همكاريهاي امنيتي با اين دو كشور و نقش فعال آن در ايجاد يك سيستم امنيتي منطقهاي است. انتخاب ايران از ميان ۵۱ كشور آسيايي توسط روسيه و چين به عنوان شريكي قابل اعتماد، نشاندهنده جايگاه خاص و اعتماد متقابل ميان اين سه قدرت نوظهور است. روابط ايران و روسيه بر پايه منافع مشترك و نگرانيهاي مشترك از افزايش نفوذ غرب استوار است. هر دو كشور از سيستم جهاني چندقطبي حمايت ميكنند و به دنبال كاهش وابستگي به غرب هستند. همكاري در زمينه انرژي، نظامي، و فناوري، بخشهاي مهمي از اين روابط را تشكيل ميدهد. توافق بلندمدت با روسيه، همكاريها را در زمينههاي مختلفي مانند انرژي، صنعت، كشاورزي و حمل و نقل، گسترش داده است. اين همكاريها نه تنها به نفع دو كشور است، بلكه تعادل قدرت را در منطقه به نفع قدرتهاي نوظهور تغيير ميدهد. روابط ايران و چين نيز بر پايه منافع مشترك اقتصادي و سياسي استوار است. همكاري اقتصادي و نظامي با چين از ديگر مولفههاي سياست خارجي ايران است. عليرغم تحريمهاي امريكا، روابط تجاري ايران و چين، به ويژه در زمينه خريد نفت و انرژي، قويتر شده است. امضاي قرارداد بلندمدت همكاري جامع با چين، نشان از اراده ايران براي تنوع بخشي به شركاي اقتصادي و استراتژيك خود و كاهش وابستگي به غرب دارد.اين همكاريها به ايران كمك ميكند تا از چالشهاي اقتصادي و سياسي ناشي از تحريمهاي امريكا عبور كند. با توجه به تحولات ژئوپليتيكي، ايران در حال تثبيت جايگاه خود به عنوان يك قدرت منطقهاي مستقل و تاثيرگذار در يك نظم جهاني چندقطبي است. همكاريهاي راهبردي با روسيه و چين، به ايران قدرت چانهزني بيشتري در صحنه بينالمللي ميدهد و به اين كشور امكان ميدهد تا در برابر فشارهاي غرب مقاومت كند.