سرهاي سخنگو
حسن لطفي
كريستف (كريشتف) كيشلوفسكي، فيلمساز فقيد لهستاني قبل از آنكه فيلمهاي داستاني ماندگارش (سهگانه آبي، سفيد و قرمز، فيلميكوتاه درباره قتل، فيلميكوتاه درباره عشق و زندگي دوگانه ورونيكا) را بسازد مدتي هم در سينماي مستند فعاليت داشت در اين زمينه هم آثار قابلتوجهي كارگرداني كرد. او در مصاحبهاي پيرامون آثارش با اعتراف به اين نكته خودش را زياد دوست ندارد به يكي از اين مستندها با نام سرهاي سخنگو اشاره ميكند. گويا در اين فيلم از آدمهاي مختلف دو سوال پرسيده ميشود. سوال اول درباره كيستي سوال شونده و دومي درباره چه چيز خواستن او است. جالب اينجا است كه كيشلوفسكي بعدها اعتراف كرده كه خودش هيچ جوابي براي اين سوالها ندارد. به قول خودش: نه ميداند چه كسي است و نه ميداند چه ميخواهد! البته در پاسخ به دومي كمي ترديد دارد و به اندكي صلح و كمي سكوت تمايل دارد. چيزهايي كه به تعبير خودش به آنها نرسيده و احتمالا نخواهد رسيد. گرچه عمر كوتاه 53 سالهاش نشان داد كه آن خواستهها حداقل براي او محقق نشده اما اكنون كه حدود 25 سال از درگذشت او ميگذرد سرهاي سخنگوي بسياري همچون او نااميد به دنبال آرزوهايي همچون صلح، سكوت، آرامش، برابري، آزادي، عدالت و... هستند. البته بخشي از آنها بهرغم اين يأس در آثار خود به دنبال خلق جوانه اميد ميگردند. جوانهاي كه ميتواند انسانها را سرپا نگهدارد و براي رسيدن به روياها و آرزوهايشان وادار به تلاش كند. البته در زمانهاي كه ما زيست ميكنيم. سرهاي سخنگو زبان خود را به فضاهاي مجازي دادهاند كه در كوتاهترين زمان ممكن حرفهايشان را به گوش ديگران ميرسانند. شايد به همين خاطر بهتر باشد وقتي سري تصميم به سخن گفتن ميگيرد يادش باشد زشتيهاي زندگي با تكرار و بالا بردن قدرتشان فقط عمرشان زياد ميشود. اگر نميتوانيم باري از دوش كسي حتي خودمان برداريم بهتر است چندان توجهي به سنگيني لحظهاي بار نكنيم به جاي آن به فكر راههاي برداشتنش باشيم. گمانم اين اتفاق زماني رخ ميدهد كه خودمان و ديگران را دوست داشته باشيم. اگر هم در حرف و گفتوگو هم به دوست نداشتن خودمان اعتراف ميكنيم در آثار هنريمان مثل كيشلوفسكي باشيم كه راه اميد را بر بينندهاش نميبندد.